🌾🍂🌾🍂🌾🍂
🍂🌾🍂🌾🍂
🌾🍂🌾🍂
🍂🌾🍂
🌾🍂
#ققنوسمن
#لیلاحمید
#قسمتصدوبیستویکم
#رخساره
آقاداریوش بیحرف، متفکر، با گرهی عمیق بین دو ابرویش رانندگی میکرد. برخلاف انتظارم وضعیت خیابانها عادی بود. نه تجمعی بود و نه اثری از درگیری شبهای گذشته. صدای مخملی و دلنشین "محمد نوری" و نوای "در روح و جان من... میمانی ای وطن..." که از ماشین کناری پخش میشد، نگاهم را به همان سمت کشاند. زنی میانسال با روبانی سبز به دور مچش، پشت فرمان بود و همراه با خواننده لب میزد. حسابی حس گرفته بود. لبخندی به لبم آمد. ترانههایی که مضمونشان عزت و اقتدار ایران است، همیشه دستاویز هر دو سوی تنشهای سیاسی قرار میگیرند. هر زمان که کوچکترین تلاطمی در روند نظام رخ میدهد، تمام ترانههای پخش شده از رادیو پیام، میشود ترانههای ایران دوستی!
صدای موبایل آقاداریوش رشته افکارم را پاره کرد. سرورخانم بود. دلنگران کیارش بود و پیگیر یافتن او از فرزند ارشدش. آقاداریوش قسم میخورد پیگیری کرده و خیالش راحتست که کیارش پشت میلههای بازداشتگاه نیست. میگفت احتمالا در منزل یکی از دوستانش مخفی شده تا آبها از آسیاب بیفتد؛ دوستی در حوالی میدان بهارستان، خبر داشت کیارش در همین تهران است. چرا که ساعتی قبل از یکی از کارتهای بانکی کیارش، دو بار مبلغی جزئی برداشت شده بود؛ از دو عابربانک مختلف در میدان بهارستان.
در مقابل دلشورههای مادرش تهدید کرد:
_فقط دعا کن دستم بهش نرسه... به پنجاه نفر رو انداختم واسه یه الفبچه... حیثیتم رو برده زیر سؤال... بسیجیه هنوز تو کماست... پیداش کنم بلایی سرش میارم که نام و نشون خودش رو فراموش کنه چه برسه به اعتقاد و خط فکری... مردک احمق لیبرال...
نتوانستم خودداری کنم و پقی زدم زیر خنده. آقاداریوش نیمنگاهی به من انداخت و با مادرش خداحافظی کرد. خندهام را با دستی که دور دهانم کشیدم جمعوجور کردم. با آرامش و لحنی که تناسبی با لحن دعوایی چند ثانیه قبلش نداشت گفت:
_به چی خندیدی؟
_لیبرال... خیلی باکلاس فحش دادین!
لبخند محوی زد و هیچ نگفت. لبخندش مرا یاد حرف آخر پریوش انداخت. موقع خداحافظی، وقتی همدیگر را در آغوش گرفته بودیم کنار گوشم زمزمه کرده بود:
_داریوش آدمی نیست که به روی کسی تبسم کنه، اما در مقابل تو خیلی نرمش داره و حتی لبخند میزنه. رو پیشنهادم فکر کن. اصلا واقعی فکر کن... برای دختری با شرایط تو خیلی هم عالیه!
دلم گرفت از اینکه شرایطم را جلوی چشمم آورده بود. از اینکه مرد زنداری که حدود دو برابر من سن داشت و بداخلاقیاش شهرهی آفاق بود، باید برایم عالی محسوب میشد.
🍂🌾🍂🌾🍂
🌾🍂🌾🍂
🍂🌾🍂
🌾🍂
#ققنوسمن
#لیلاحمید
#قسمتصدوبیستویکم
#رخساره
آقاداریوش بیحرف، متفکر، با گرهی عمیق بین دو ابرویش رانندگی میکرد. برخلاف انتظارم وضعیت خیابانها عادی بود. نه تجمعی بود و نه اثری از درگیری شبهای گذشته. صدای مخملی و دلنشین "محمد نوری" و نوای "در روح و جان من... میمانی ای وطن..." که از ماشین کناری پخش میشد، نگاهم را به همان سمت کشاند. زنی میانسال با روبانی سبز به دور مچش، پشت فرمان بود و همراه با خواننده لب میزد. حسابی حس گرفته بود. لبخندی به لبم آمد. ترانههایی که مضمونشان عزت و اقتدار ایران است، همیشه دستاویز هر دو سوی تنشهای سیاسی قرار میگیرند. هر زمان که کوچکترین تلاطمی در روند نظام رخ میدهد، تمام ترانههای پخش شده از رادیو پیام، میشود ترانههای ایران دوستی!
صدای موبایل آقاداریوش رشته افکارم را پاره کرد. سرورخانم بود. دلنگران کیارش بود و پیگیر یافتن او از فرزند ارشدش. آقاداریوش قسم میخورد پیگیری کرده و خیالش راحتست که کیارش پشت میلههای بازداشتگاه نیست. میگفت احتمالا در منزل یکی از دوستانش مخفی شده تا آبها از آسیاب بیفتد؛ دوستی در حوالی میدان بهارستان، خبر داشت کیارش در همین تهران است. چرا که ساعتی قبل از یکی از کارتهای بانکی کیارش، دو بار مبلغی جزئی برداشت شده بود؛ از دو عابربانک مختلف در میدان بهارستان.
در مقابل دلشورههای مادرش تهدید کرد:
_فقط دعا کن دستم بهش نرسه... به پنجاه نفر رو انداختم واسه یه الفبچه... حیثیتم رو برده زیر سؤال... بسیجیه هنوز تو کماست... پیداش کنم بلایی سرش میارم که نام و نشون خودش رو فراموش کنه چه برسه به اعتقاد و خط فکری... مردک احمق لیبرال...
نتوانستم خودداری کنم و پقی زدم زیر خنده. آقاداریوش نیمنگاهی به من انداخت و با مادرش خداحافظی کرد. خندهام را با دستی که دور دهانم کشیدم جمعوجور کردم. با آرامش و لحنی که تناسبی با لحن دعوایی چند ثانیه قبلش نداشت گفت:
_به چی خندیدی؟
_لیبرال... خیلی باکلاس فحش دادین!
لبخند محوی زد و هیچ نگفت. لبخندش مرا یاد حرف آخر پریوش انداخت. موقع خداحافظی، وقتی همدیگر را در آغوش گرفته بودیم کنار گوشم زمزمه کرده بود:
_داریوش آدمی نیست که به روی کسی تبسم کنه، اما در مقابل تو خیلی نرمش داره و حتی لبخند میزنه. رو پیشنهادم فکر کن. اصلا واقعی فکر کن... برای دختری با شرایط تو خیلی هم عالیه!
دلم گرفت از اینکه شرایطم را جلوی چشمم آورده بود. از اینکه مرد زنداری که حدود دو برابر من سن داشت و بداخلاقیاش شهرهی آفاق بود، باید برایم عالی محسوب میشد.