289
نفسی گرفت و ادامه داد
_توی این مدت که نیوشا فوت کرد و تو هم پیشم نبودی فهمیدم تمام بدبختی هایی که کشیدم بخاطر اشتباهاتی بوده که در حق تو کردم.
فهمیدم خدا داره تقاص دل شکسته تو رو ازم می گیره.
آهی کشیدم و در حالی که اشاره می کردم قبل از این که جرثقیل دولت ماشینش رو باسکول نکرده راه بیفته گفتم
_مهم نیست... بهتره گذشته ها رو دور بریزیم.
ماآدما با زندگی توی اتفاقات گذشته فقط و فقط خودمون رو عذاب میدیم!
دوباره استارت زد و راه افتاد.
دستم رو با دست خودش روی دنده ماشین قرار داد و گفت
_درسته؛ منم خوشحالم... خوشحالم که به زندگیم برگشتی!
دستم رو گرفت و بوسه ای به پشت انگشت هام زد.
_به زندگیم خوش برگشتی خانومم!
خوشبختی یعنی همه چیزت پیش یه نفر باشه
دلت،فکرت،نگاهت...
****
گل اندام محکم بغلم کرد و دم گوشم گفت
_الهی قربونت برم که رنگ و رو انداختی! چه خوشگل شدی ماشاالله!
راست گفتن که زن حامله خوشگل میشه ها!
کمرم رو نوازش کرد و نگاه دقیقی به مانتو و شلوار سفیدم انداخت.
امینه کنارم ایستاد و با لبخند گفت
_تبریک میگم ماهزاد جون! خداروشکر دیگه ازدواج کردین و قراره تا دو هفته دیگه بچه تون هم به دنیا بیاد!
تشکر زیر لبی کردم که لیلی پرسید
_ای جونم! حالا جنسیتش چیه؟ دختره یا پسر؟
براش عروسک بخریم یا ماشین؟
با خنده جواب دادم
_جنسیتش رو تعیین نکردم! مجبورین عروسکی بخرین که سوار ماشین باشه!
با این حرفم همگی زدن زیر خنده.
سنگینی نگاهی رو که روی خودم احساس کردم با مکث دور خودم چرخیدم.
نگاهم که به نگاه پر عشق رایان افتاد سرم رو پایین انداختم و در دل خدا رو بابت ازدواج با رایان؛ تنها عشق زندگیم شکر کردم.
نفسی گرفت و ادامه داد
_توی این مدت که نیوشا فوت کرد و تو هم پیشم نبودی فهمیدم تمام بدبختی هایی که کشیدم بخاطر اشتباهاتی بوده که در حق تو کردم.
فهمیدم خدا داره تقاص دل شکسته تو رو ازم می گیره.
آهی کشیدم و در حالی که اشاره می کردم قبل از این که جرثقیل دولت ماشینش رو باسکول نکرده راه بیفته گفتم
_مهم نیست... بهتره گذشته ها رو دور بریزیم.
ماآدما با زندگی توی اتفاقات گذشته فقط و فقط خودمون رو عذاب میدیم!
دوباره استارت زد و راه افتاد.
دستم رو با دست خودش روی دنده ماشین قرار داد و گفت
_درسته؛ منم خوشحالم... خوشحالم که به زندگیم برگشتی!
دستم رو گرفت و بوسه ای به پشت انگشت هام زد.
_به زندگیم خوش برگشتی خانومم!
خوشبختی یعنی همه چیزت پیش یه نفر باشه
دلت،فکرت،نگاهت...
****
گل اندام محکم بغلم کرد و دم گوشم گفت
_الهی قربونت برم که رنگ و رو انداختی! چه خوشگل شدی ماشاالله!
راست گفتن که زن حامله خوشگل میشه ها!
کمرم رو نوازش کرد و نگاه دقیقی به مانتو و شلوار سفیدم انداخت.
امینه کنارم ایستاد و با لبخند گفت
_تبریک میگم ماهزاد جون! خداروشکر دیگه ازدواج کردین و قراره تا دو هفته دیگه بچه تون هم به دنیا بیاد!
تشکر زیر لبی کردم که لیلی پرسید
_ای جونم! حالا جنسیتش چیه؟ دختره یا پسر؟
براش عروسک بخریم یا ماشین؟
با خنده جواب دادم
_جنسیتش رو تعیین نکردم! مجبورین عروسکی بخرین که سوار ماشین باشه!
با این حرفم همگی زدن زیر خنده.
سنگینی نگاهی رو که روی خودم احساس کردم با مکث دور خودم چرخیدم.
نگاهم که به نگاه پر عشق رایان افتاد سرم رو پایین انداختم و در دل خدا رو بابت ازدواج با رایان؛ تنها عشق زندگیم شکر کردم.