Репост из: مهــℳムɦイムـتا
#رمان_هات_ساواکی_خشن_من🔞♨️
#part120
مهراب گلوم رو چنگی زد و محکم من رو به دیوار پشت سرش کوبید.
اخی گفتم درد بدی توی بدنم پیچید
-خواهر زن بیوهی من بازم بهم رسیدیم..
بچهی منو از من مخفی میکنی لعنتی!!؟
از من حامله بودی و رفتی زن یه انقلابی سگ شدی!!؟
با هق هق گفتم :
-لعنتی تو شوهر منو کشتی انتقامتو گرفتی دیگه چی ازمن می خوای.
فشاری به سـ...ـینه اش اوردم و گفتم.
-نه هنوز تموم نشده می خوام امشب جلوی جنازه ی شوهرت باهات بخوابم تا بفهمی خیانت یه من یعنی چی..
بعد دستی به یقه ی لباسم زد و لباسم رو جر داد جیغی زدم و دستمو رو سیـ...ـنه هام گذاشتم گذاشتم.
-تورو خدا ولم کن هنوز یه ساعت از مرگ حامد نگذشته..
یا گذاشتن لباش رو لبام حرفم نصفه موند.
دستی به وسط پام کشید و با فشاری که به تپلم آورد....
#فول_هات💦🔞
#جلوی_جنازه_شوهرش_توسط_ساواکی_مورد_تعرض_قرار_میگیره🔞💦😱
خـشـ...ـن❌
https://t.me/joinchat/AAAAAEi0h-ZdAIkRk4voNw
#part120
مهراب گلوم رو چنگی زد و محکم من رو به دیوار پشت سرش کوبید.
اخی گفتم درد بدی توی بدنم پیچید
-خواهر زن بیوهی من بازم بهم رسیدیم..
بچهی منو از من مخفی میکنی لعنتی!!؟
از من حامله بودی و رفتی زن یه انقلابی سگ شدی!!؟
با هق هق گفتم :
-لعنتی تو شوهر منو کشتی انتقامتو گرفتی دیگه چی ازمن می خوای.
فشاری به سـ...ـینه اش اوردم و گفتم.
-نه هنوز تموم نشده می خوام امشب جلوی جنازه ی شوهرت باهات بخوابم تا بفهمی خیانت یه من یعنی چی..
بعد دستی به یقه ی لباسم زد و لباسم رو جر داد جیغی زدم و دستمو رو سیـ...ـنه هام گذاشتم گذاشتم.
-تورو خدا ولم کن هنوز یه ساعت از مرگ حامد نگذشته..
یا گذاشتن لباش رو لبام حرفم نصفه موند.
دستی به وسط پام کشید و با فشاری که به تپلم آورد....
#فول_هات💦🔞
#جلوی_جنازه_شوهرش_توسط_ساواکی_مورد_تعرض_قرار_میگیره🔞💦😱
خـشـ...ـن❌
https://t.me/joinchat/AAAAAEi0h-ZdAIkRk4voNw