#۱۰۰
⏳♡🔥
هنوز هم نمیدانم چه نوع مصیبت بزرگی بر روانش نازل شده که قوای جسمانی و طراوت جوانیاش را اینگونه تضعیف کرده است.
-نیاز حافظهی قوی از هر بیماری صعبالعلاجی بدتره. روزی هزار بار جونت رو میگیره بدون نیاز به عزرائیل.
نزدیک شدنم را حس کرد و کامل به سمتم برگشت. نمیدانم چرا در کنارش از قید و بند هر باید و نبایدی رها بودم. خجالت نمیکشیدم و حتی به بیماری سختش هم توجهای نمیکردم!
-آرمان میخوام یه چیزی رو بهت بگم... توی این مدت بارها سعی کردم که بهش فکر نکنم و جای خالیش رو با کس دیگهای پر کنم، اما نشد و تو هم چند دقیقه پیش شاهد نتیجه ندادن این تلاشم بودی. نمیتونم بیشتر از این احساسم به امیر رو انکار کنم.
-عشق و رنج انکار ناشدنیان و تلاش برای نادیده گرفتنشون فقط یه زحمت بیخوده. چون خواستن اونا از نخواستن تو خیلی قویتره.
هرگونه کپی برداری از داستان ژانوس یا انتشار پارتها و فایلی از رمانهام در کانال و سایت دیگهای مشمول رضایت من نیست و خوندنش در هر جایی به غیر از کانال نویسنده(سارا رایگان) حرامه و به هیچ عنوان راضی نیستم.
با فاصلهی اندک کنارش روی تخت نشستم.
مرد تو زیر پوست دردت چه تجربهای را پنهان میکردی؟!
-من هرگز به طور کامل درد هیچکدوم از آدمهای اینجا رو تجربه نکردم، ولی باعث شدن یه واقعیت بزرگ رو در مورد آدمها کشف کنم. اینکه هر چقدر سقف درکت بالاتر باشه و عمق فهمت عمیقتر به همون اندازه قامت تنهایی و رنجت بلندتره.
به شکل ترسناکی به من خیره شد. اگر کسی خارج از این مکان او را در این حالت میدید سریع بیمار بودنش را حدس میزد و حس ناامنی میکرد، اما من میشناختمش، بیخطر بود مثل چوب کبریتی سوخته و خیس.
ناگهان توی سالن شلوغ شد و صدای فریاد یکی بلند. چون انتظارش را نداشتم شانههایم به عقب پرید. آرمان برخلاف من انگار که هیچ صدایی نمیشنود. به سمت راهرو دویدم. یکی از بیمارهایی که وضعش وخیم بود را داشتند به تخت میبستند.
-ولم کنید... من می خوام برگردم خونهم... به من یه لیوان نوشابهی خنک بدید تا اینجا رو منفجر کنم...
نحوه عضویت در کانال vip ژانوس👇
https://t.me/c/1365197653/3427
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan
⏳♡🔥
هنوز هم نمیدانم چه نوع مصیبت بزرگی بر روانش نازل شده که قوای جسمانی و طراوت جوانیاش را اینگونه تضعیف کرده است.
-نیاز حافظهی قوی از هر بیماری صعبالعلاجی بدتره. روزی هزار بار جونت رو میگیره بدون نیاز به عزرائیل.
نزدیک شدنم را حس کرد و کامل به سمتم برگشت. نمیدانم چرا در کنارش از قید و بند هر باید و نبایدی رها بودم. خجالت نمیکشیدم و حتی به بیماری سختش هم توجهای نمیکردم!
-آرمان میخوام یه چیزی رو بهت بگم... توی این مدت بارها سعی کردم که بهش فکر نکنم و جای خالیش رو با کس دیگهای پر کنم، اما نشد و تو هم چند دقیقه پیش شاهد نتیجه ندادن این تلاشم بودی. نمیتونم بیشتر از این احساسم به امیر رو انکار کنم.
-عشق و رنج انکار ناشدنیان و تلاش برای نادیده گرفتنشون فقط یه زحمت بیخوده. چون خواستن اونا از نخواستن تو خیلی قویتره.
هرگونه کپی برداری از داستان ژانوس یا انتشار پارتها و فایلی از رمانهام در کانال و سایت دیگهای مشمول رضایت من نیست و خوندنش در هر جایی به غیر از کانال نویسنده(سارا رایگان) حرامه و به هیچ عنوان راضی نیستم.
با فاصلهی اندک کنارش روی تخت نشستم.
مرد تو زیر پوست دردت چه تجربهای را پنهان میکردی؟!
-من هرگز به طور کامل درد هیچکدوم از آدمهای اینجا رو تجربه نکردم، ولی باعث شدن یه واقعیت بزرگ رو در مورد آدمها کشف کنم. اینکه هر چقدر سقف درکت بالاتر باشه و عمق فهمت عمیقتر به همون اندازه قامت تنهایی و رنجت بلندتره.
به شکل ترسناکی به من خیره شد. اگر کسی خارج از این مکان او را در این حالت میدید سریع بیمار بودنش را حدس میزد و حس ناامنی میکرد، اما من میشناختمش، بیخطر بود مثل چوب کبریتی سوخته و خیس.
ناگهان توی سالن شلوغ شد و صدای فریاد یکی بلند. چون انتظارش را نداشتم شانههایم به عقب پرید. آرمان برخلاف من انگار که هیچ صدایی نمیشنود. به سمت راهرو دویدم. یکی از بیمارهایی که وضعش وخیم بود را داشتند به تخت میبستند.
-ولم کنید... من می خوام برگردم خونهم... به من یه لیوان نوشابهی خنک بدید تا اینجا رو منفجر کنم...
نحوه عضویت در کانال vip ژانوس👇
https://t.me/c/1365197653/3427
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan