سلام.به مهربانو جون و همه دوستان ،و پیشاپیش از راهنمایی هاتون تشکر میکنم.
توروخدا مهربانو جون پیاممو بزار تا دوستان راهنماییم کنین.من ۲۵سالمه شوهرم ۳۷ الان پنج سالی میشه که ازدواج کردم ،سه سالم هست که تو یه واحد که تو یه طبقه و روبه روی خونه مادر شوهرم هست زندگی میکنم ،مشکل من دقیقا همین مادرشوهرهفتاد ساله و خواهرش چهل ساله مجردمه...خدارو شکر شوهرم کاری هست و اهل هیچی نیست.و خیلی ساده هست..ولی به شدت از خواهرشوم و مادر شوهرم میترسه،،مثلا یه نمونه اینکه تقریبا یه ماه پیش سر حرفهای مادر شوهرم اینا با شوهرم بحثم شد بیست روز قهر کردم رفتم خونه بابام...تو این بیست روز هیچ سراغی خانواده شوهرم و شوهرم از من نگرفت تا اینکه عقد دختر عموم شوهرم اومد دنبالم منم چون نمیخواستم کسی از مشکلات زندگیم باخبر بشه سوار ماشین شدم و رفتیم تالار از اونجام مستقیم منو آورد خونه ،،در حالیکه من شرط بسته بودم تا نری جای دیگه خونه نگیری من نمیام....درحالیکه شوهرم به هیچ عنوان این شرط قبول نمیکنه ،میگه من خودم خونه دارم کجا برم ،واقعا خواهر شوهرم چه کارا که با زندگی من نمیکنه هر جور بگین دخالت میکنه من اصلا آرامش ندارم .میگه بعد پدرم پدرمان شهر توعه،بااینکه سرکار میره،سه تا داداش دیگه هم داره ولی کل خریداشون با شواهرمه یه شب نشینی تنها نمیرن میگن باید شما ببرین و بیارین،یه قرص از داروخونه نمیگیره ،،،میگه بلد نیستم درحالیکه برا خودش کیلو کیلو طلا میگیره...الآنم دوروز پیش باهم شدید بحثمون شد ،،و شوهرم اومد از ترس قشنگ پشت خواهرشمو گرف ،،انگار دعا خوروندنن زبونشو بستنو منو پیش اونا ضایع و دروغگو کرد...شما میگین من چیکار کنم بازم قهر کنم برم مامان بابامو پیر میکنم اینا بدتر سو استفاده میکنن،نمیرم نمیتونم بااینا چجوری زندگی کنم.شوهرمم میگه من تو رو دوست دارم تو بری من سکته میکنما،،به هیچ عنوانم طلاقت نمیدم.ولی عرضه نداره میترسه ازشون.
#درهم_و_زنونه
@zaannonne
https://t.me/joinchat/PHfnulz55iKI2N5B
توروخدا مهربانو جون پیاممو بزار تا دوستان راهنماییم کنین.من ۲۵سالمه شوهرم ۳۷ الان پنج سالی میشه که ازدواج کردم ،سه سالم هست که تو یه واحد که تو یه طبقه و روبه روی خونه مادر شوهرم هست زندگی میکنم ،مشکل من دقیقا همین مادرشوهرهفتاد ساله و خواهرش چهل ساله مجردمه...خدارو شکر شوهرم کاری هست و اهل هیچی نیست.و خیلی ساده هست..ولی به شدت از خواهرشوم و مادر شوهرم میترسه،،مثلا یه نمونه اینکه تقریبا یه ماه پیش سر حرفهای مادر شوهرم اینا با شوهرم بحثم شد بیست روز قهر کردم رفتم خونه بابام...تو این بیست روز هیچ سراغی خانواده شوهرم و شوهرم از من نگرفت تا اینکه عقد دختر عموم شوهرم اومد دنبالم منم چون نمیخواستم کسی از مشکلات زندگیم باخبر بشه سوار ماشین شدم و رفتیم تالار از اونجام مستقیم منو آورد خونه ،،در حالیکه من شرط بسته بودم تا نری جای دیگه خونه نگیری من نمیام....درحالیکه شوهرم به هیچ عنوان این شرط قبول نمیکنه ،میگه من خودم خونه دارم کجا برم ،واقعا خواهر شوهرم چه کارا که با زندگی من نمیکنه هر جور بگین دخالت میکنه من اصلا آرامش ندارم .میگه بعد پدرم پدرمان شهر توعه،بااینکه سرکار میره،سه تا داداش دیگه هم داره ولی کل خریداشون با شواهرمه یه شب نشینی تنها نمیرن میگن باید شما ببرین و بیارین،یه قرص از داروخونه نمیگیره ،،،میگه بلد نیستم درحالیکه برا خودش کیلو کیلو طلا میگیره...الآنم دوروز پیش باهم شدید بحثمون شد ،،و شوهرم اومد از ترس قشنگ پشت خواهرشمو گرف ،،انگار دعا خوروندنن زبونشو بستنو منو پیش اونا ضایع و دروغگو کرد...شما میگین من چیکار کنم بازم قهر کنم برم مامان بابامو پیر میکنم اینا بدتر سو استفاده میکنن،نمیرم نمیتونم بااینا چجوری زندگی کنم.شوهرمم میگه من تو رو دوست دارم تو بری من سکته میکنما،،به هیچ عنوانم طلاقت نمیدم.ولی عرضه نداره میترسه ازشون.
#درهم_و_زنونه
@zaannonne
https://t.me/joinchat/PHfnulz55iKI2N5B