خانه
و بازگشتم، من برای جبرانِ تمامیِ اشتباهاتم بازگشتنرو منتخب شدهبودم. منبازگشتن به تورا ترجیحداده بودم، چون میدانستم نمیتوانم امنتر از خانهی خود جاییرا پیدا کنم و تو خوب اینرا میدانستیکه تو تنها داراییِ من هستی و تو برایمن
"خانهی امنِ من و پناهگاهِ من تو هستی."زانو زدم و التماسِ بازگشتنِ تورا کردم. با آنکه هیچکجا مقصرِ شکستهشدنم نبودم، اما تو آنفردی بودیکه خود را زخمدیده نشان دادی. با آنکه تو کسیبودی که از من طلبِ رفتنمرا کردی تا در آغوشِ یارت به زندگیات با شادی ادامه دهی، اما بازهم من برای جبرانِ اشتباهاتم بازگشتم. چون میدانستم در پیِ رفتنم تو هیچگاه به یادِ من نخواهیافتاد. هیچگاه کنارِ ساحل نخواهی رفت تا غروبرا به یادِ چشمانِ من نگاهکنی. اما من ساحلرا هرشب کلبهی سکوتِ خود میدانستم صدایشرا صدایت شنیدم، موجهایشرا موهایت دیدم و غروب خورشیدشرا رنگِ چشمانت دیدم. اشتباهاز منیبود که خود را برایتو کافیدیدم، بدون آنکه بدانم بهتراز من در آغوشش برایت مسکنها دارد. من تورا خانهی خود دیدم بدون آنکه بدانم محلتِ زندگیام بهزودی به پایان میرسد. جلوی پاهایت بر زانو نشستم و با گریستن از تو خواستم تا مرا به خانهام بازگردانی. از تو پرسیدم که چطور میتوانی کلیدِ قلبترا به دیگریبدهی وقتی میدانی من با حسرت به دنبالِ تو خواهم آمد؟! و تو در جواب سوالِ من سکوترا انتخابکردی، اما من برایت میگویم خانهی امنِ من؛
خانهام را بر روحم ویرانکردی، و قلب منرا به آتشکشیدی.