Репост из: Неизвестно
◾️▫️رادمان:
هه.. پس بگو چرا داشت گریه میکرد... بچشو اینجا توی برفا ول کرده و رفته.. خم شدم و پتوی روشو یکم زدم کنار.. این بچه هم شبیه من بود!!
شبیه من باید بزرگ میشد.. مثل من باید عذاب میکشید.. یا شایدم تو این سرما بمیره و همین اول بار راحت بشه... با دوباره خندیدنش یه خنده تلخ روی لبم نشست... اون الان نمیدونه چی بسرش اومده..
دلم برای اون بچه میسوخت اما کاری از دستم برنمیومد... من خودمم به زور دارم زندگی میکنم... صاف وایسادم و شروع کردم به راه رفتن...
یه چند قدم که دور تر شدم صدای گریش بلند شد.. اشک تو چشام جمع شد... یعنی منم همینطوری بودم؟؟؟ همینقدر از تنهایی میترسیدم؟؟
با دو به سمت بچه برگشتم و با یه تصمیم آنی از توی کارتون برش داشتم و پتورو کشیدم دورش و با سرعت از کوچه بیرون زدم..
🙈🙈🙈🙈😍😍😍😍پسر بچه ای که زنشو خودش بزرگ میکنه 😍😍😍😍😍😍🔞🔞🔞🔞🔞
https://t.me/joinchat/zn7TTsem2Ko3MDRk
هه.. پس بگو چرا داشت گریه میکرد... بچشو اینجا توی برفا ول کرده و رفته.. خم شدم و پتوی روشو یکم زدم کنار.. این بچه هم شبیه من بود!!
شبیه من باید بزرگ میشد.. مثل من باید عذاب میکشید.. یا شایدم تو این سرما بمیره و همین اول بار راحت بشه... با دوباره خندیدنش یه خنده تلخ روی لبم نشست... اون الان نمیدونه چی بسرش اومده..
دلم برای اون بچه میسوخت اما کاری از دستم برنمیومد... من خودمم به زور دارم زندگی میکنم... صاف وایسادم و شروع کردم به راه رفتن...
یه چند قدم که دور تر شدم صدای گریش بلند شد.. اشک تو چشام جمع شد... یعنی منم همینطوری بودم؟؟؟ همینقدر از تنهایی میترسیدم؟؟
با دو به سمت بچه برگشتم و با یه تصمیم آنی از توی کارتون برش داشتم و پتورو کشیدم دورش و با سرعت از کوچه بیرون زدم..
🙈🙈🙈🙈😍😍😍😍پسر بچه ای که زنشو خودش بزرگ میکنه 😍😍😍😍😍😍🔞🔞🔞🔞🔞
https://t.me/joinchat/zn7TTsem2Ko3MDRk