نكته 48 :
مولوي چه مي گويد؟
چه اسراري در غزلها بر لب رانده اين مرد شگرف، چه حرف هاي لطيفي، چه نكته هاي نغزي، كه هنوز هم عمق اين مفاهيم و معاني بلند را در ذهن نمي توان تصور كرد.
آن را که درون دل عشق و طلبي باشد
چون دل نگشايد در، آن را سببي باشد
رو بر در دل بنشين کان دلبر پنهاني
وقت سحري آيد يا نيم شبي باشد
جاني که جدا گردد جوياي خدا گردد
او نادرهاي باشد او بوالعجبي باشد
آن ديده کز اين ايوان ايوان دگر بيند
صاحب نظري باشد شيرين لقبي باشد
آن کس که چنين باشد با روح قرين باشد
در ساعت جان دادن او را طربي باشد
پايش چو به سنگ آيد دوريش به چنگ آيد
جانش چو به لب آيد با قندلبي باشد
چون تاج ملوکاتش در چشم نميآيد
او بيپدر و مادر عالي نسبي باشد
خاموش کن و هر جا اسرار مکن پيدا
در جمع سبک روحان هم بولهبي باشد
بيت اول :
عشق وطلب براي رسيدن به معشوق... و اگر در اين ميان در دل بسته بود سالك بايد بداند كه بسته بودن در دل سببي دارد...شمس در مقالات مي گويد كه تلاش همه ي انبيا و اوليا براي اين بوده كه در دل باز باشد (اگربه عرش روي؛هيچ سود نباشد و اگر بالاي عرش روي واگر زير هفت طبقه ي زمين هيچ سود نباشد در دل مي بايد که باز باشد ) حال، در دل كجاست و چگونه بايد آن را باز كرد؟ ( در جايي ديگر نيز گفته اند: بر در دل روز و شب منتظر يار باش....)
بيت دوم :
نشستن بر در دل و منتظر دلبر پنهاني شدن...دلبر پنهاني كه قطعا معشوق زميني نيست و چرا پنهان است؟ زيرا حجاب هاي ظلماني و نفساني وجود انسان مانع ديدار اوست ...حال چرا بر در دل بايد منتظر اين دلبر پنهان بود ؟ وقت خاصي هم براي ديدار اين دلبر پنهان وجود ندارد. هر موقع سالك آماده باشد دلبر پنهاني يا شيخ الغيب يا ميزان الغيب را خواهد ديد.
بيت سوم:
هر كسي كه بتواند به مقام تجرد يا خروج از بدن برسد اين چنين اشخاصي انسان هايي عجيب و نادري هستند.
بيت چهارم:
اين چنين اشخاصي مي توانند در عين حال هم با چشم بيروني و هم با چشم دروني مناظر و وقايع را تماشا كنند. مولانا خود در فيه ما فيه در چند جا مي گويد كه باغ ها و بستان ها مي بينم..
بيت پنجم:
كساني كه به اين مرتبه نائل گرديده اند گويي به منطقه روح نزديك شده اند و يكي از خصوصيات اين افراد اين است كه از مرگ نمي ترسند و مرگ را پلي براي رسيدن به معشوق مي دانند.( شمس در مقالات در مورد روح و منطقه روح اين چنين مي گويد: ... چنانچه سيد كه بوي روح و خوشي روح بدو رسيده بود، نه آنكه روح خود را ديده بود؛ مرتبه دور است از خوشي روح رسيدن، تا روح را ديدن. بعد از آنكه روح را ديد راه خدا از آنجا مي بايد رفتن، تا خدا را معاينه ببيند هم در اين حيات، نمي گويم در اين دنيا...)
@Tabeogyanous تا به اقيانوس