ترانه باراڹ☔


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


ما گریستیم و
واژه ساختیم📝
او به ریشِ شعرِ ما میخندد❗️
#مهلا______زمانی
_______________________________________
سامانه سازماندهی وزارت ارشاد کد شامد:
۱_۱۷۰۷۴۸_۶۱_۴_۱
-----------------------------------------------------------
@mahla804 آیدی مدیر

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций




می خواستم بگم عاشقش نیستم

نمی شد آخه
گونه هاش چال داشت❣🙈

#علی_صفری




تنهایی تو را
دست های من تاب نمی آورد
"کافی ست انار دلت ترک بخورد"
دانه دانه هاش
بریزد در دهان من😌

تا سرخی صدای خنده هام
رنگ تو باشد❣

خودت را از آغوش من نگیر
آقای من!
دنیا در دستان توست
که آغاز می شود🫶

#عباس_معروفی


👆🎙


اگر روزی گذشت و فراموشم شد
که بگویم : « صبحت بخیر »🌞

و مثل کودکان
مشغول خط خطی کردن دفتر بودم
از بهت و سکوتم دلگیر نشو🥀

و فکر نکن چیزی میان ما عوض شده است؛

وقتی نمی‎گویم : « دوستت دارم »
یعنی : بیشتر دوستت دارم ... 😍

#نزار_قبانی


.
گفت به انتظارم نشسته‌ای❓
آسمان را نشان دادم و گفتم،
مانند شب در انتظار ماه🌙


خیلی دوست داشت بنویسد✏️
عاشق نوشتن بود. اصلا برای همین خلق شده بود❣

وقتی که عاشقانه می‌نوشت به خصوص وقتی به تعریف از چشم و لب و قد و قامت یار که می‌رسید، از جانش مایه می‌گذاشت🥹

وتلاش می‌کرد تمام آنچه در درون دارد بیرون بریزد.
و یک روز به خاطر همین کار سر از سطل آشغال درآورد...

هیچ کس از" خودکاری" که جوهرش پس بدهد خوشش نمی‌آید🥀
.


هر کاسه و بشقاب لب پَر،
خوب می داند🌱

در وقت های ظرف شستن، شعر می خوانم📝

#اعظم_سعادتمند


با متن بالا🥀


#داستانک


دیوانه بود، مجنون.
می‌گفتند پسربچه که بوده سرش خورده بوده لبه‌ی تابِ فلزی. وسط تاب خوردن، از روی آن پریده بوده و هنوز از جا بلند نشده بوده که تاب، رفته بوده و برگشته بوده و خورده بوده پسِ سرش و عقل، پریده بوده🥹

دیوانه‌‌ی خطرناکی نبود، اما قابل‌کنترل هم نبود❗️

حالا دیگر جوان شده بود و برعکسِ مغزش، بقیه‌ی بدنش درست کار می‌کرد، عین ساعت〽️

زن‌های محل که شکایت آورده بودند امنیت ندارند، پدر و مادرش رفته بودند تو لک❗️

چند روزی توی خانه نگهش داشته بودند، اما نمی‌شد که!
این شد که یک روز صبح، پدر همین که می‌خواست برود سرِ کار، دستش را گرفت و آورد کنار درختِ جلوی خانه🌳 و پایش را با طناب، سفت و محکم، با گره‌های ملوانی، بست به درخت...

از آن روز، دیوانه، بسته، می‌نشست کنار درخت. اوایل یادش می‌رفت دربند است، بلند می‌شد که راه بیفتد. چند قدم میرفت، طناب کشیده میشد، برمی‌گشت نگاهش می‌کرد، یادش می‌آمد و دوباره می‌رفت می‌نشست، تکیه به درخت🍂

یکی دوبار سعی کرده بود طناب را بکشد و پاره کند. نتوانسته بود و همین که دیده بود نمی‌تواند، تن داده بود. نشسته بود و با چشم‌های خالی از زندگی خیره شده بود به زندگیِ بقیه.
حالا محل، یک مجسمه‌ی ثابت داشت: دیوانه و درخت، دیوانه در بند، دیوانه‌ای و طنابی...💔

شب‌ها که می‌رفت توی خانه، طناب باز می‌ماند روی زمین؛ شبیه ماری که با چشمهایش پیِ طعمه بگردد✨

یک روز، پدرش دید باد و باران و آفتابِ چندماهه طناب را پوسانده. رفت توی خانه و انگار طناب پیدا نکرده بود که با چند متر کشِ شلوار برگشت

کش‌ها را چند لا کرد و بست جای طناب‌ و آن سرش را به پای او🥀

دیوانه، فهمید چیزی تغییر کرده. بلند شد، چند قدم رفت، کش که تمام شد، باز رفت، کش، کش آمد...
دیوانه خندید😄

هنوز نگاهِ سپاسگزارش به پدرش را یادم است. چشم‌هایش برق می‌زد. حالا می‌توانست یک متر برود و بعد نیم متر کش را بکشاند.

به او نیم‌متر اختیار داده شده بود و او برای این آزادیِ نیم‌متری طوری به پدرش نگاه کرد که انگار کسی سند گذاشته باشد و از زندان چندین ساله رهانده باشدش🥲
نیم‌متر آزادیِ عمل، از او یک موجود انسانی ساخته بود. موجودی با اختیار.
اگر میخواست می‌توانست قدِ کش برود و اگر "دلش میخواست" نیم‌متر هم بیشتر❗️

حالا روزش شده بود این: بلند می‌شد، تا کش اجازه می‌داد می‌رفت. بعد زور می‌زد و کمی بیشتر می‌رفت، بعد به کش لبخند می‌زد. لبخندی گشاد، نیم‌متری...🍃🍁

#سودابه_فرضی_پور


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
چه رنجی است ‏خوابیدن زیر آسمانی
‏که نه ابر دارد، نه باران🌧
‏از هراس، از کلمات،
‏هرشب خواب‌های ‏آشفته می‌بینیم.
‏به این جهان آمده‌ایم ‏که تماشا کنیم؛
‏صندلی‌های فرسوده و رنگ‌باخته
‏سهم ما شد🥀
‏انتخاب ما مرواریدهای رخشان ‏بود.
 
#احمدرضا_احمدی


صائب تبریزی اون مرحله از زندگی که از بس کسی حرفتو نمیفمه،❗️ ترجیح میدی سکوت کنی رو اینجوری سروده:

"درین زمان که عقیم است جمله صحبتها
کناره گیر و غنیمت شمار عزلت را..."🫠


🍀


🍀🥀


حتی همین تهرانِ تا تجریش آلوده✨

عاشق که باشی ❣
آسمان محشری دارد

#یگانه_حق_پرست


#حکایت_امروز🌱❣

🎤مژگان‌حق‌شناس


ﺑﻴﺎ ﺩﺭ ﻻﺑﻼی ﻭﺭﻗﻪ ﻫﺎی ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﻴﻢ💋

ﻧﮕﺮﺍﻥِ ﺁﺑﺮﻭ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺵ؛
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻛﺘﺎﺏ نمی ﺧﻮﺍﻧﺪ…

#احمد‌شاملو🍃




من اناری را می‌کنم دانه

به دل میگویم : خوب بود این مردم ،
دانه‌های دلشان پیدا بود❣🌿

#سهراب‌سپهری



Показано 20 последних публикаций.

974

подписчиков
Статистика канала