#ماه_بلند147
"عطا"
شیرین می خواست ازم فاصله بگیره
_خوب دیگه بریم به کارهامون برسیم، البته فکر کنم دیگه جوونی برای تو نمونده!
دستش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم
_بذار یه ذره توی بغلت بخوابم بعد برو
در آغوشش کشیدم و عمیق عطر بدنش رو به ریه هام وارد کردم.
بوی دلدار شیرین بود و آرامش بخش اما بوی شیرین برعکس اسمش بود تلخ و همین تلخی این روزا آرومم میکرد!
چشمام بسته بود اما نوازش های شیرین رو حس می کردم.
دلدار بعد از ازدواجون همیشه و همیشه تحقیرم می کرد، یک بار این جوری خودش رو در اختیارم نذاشت با اینکه محرم بودیم.
یک بار این جوری بهم محبت نکرد!
البته می دونم منم دنبال روابط یه شبه بودم اما بالاخره من همیشه از سوی اون تامین نشدم که کارم به اینجا کشیده شده.
شایدم دارم تقصیرها رو گردناون می ندازم تا برای اینکارام عذاب وجدانی نداشته باشم...
*
با صدای دوش حموم، خواب از سرم پرید
چشمام رو مالیدم و به ساعت نگاه کردم
وای ساعت شیش غروب بود؟
چقدر خوابیده بودم!
در حموم باز شد و شیرین برهنه جلوی من ظاهر شد
_ببخشید، الان می رم بیرون
_کجا دیوونه؟ دیگه لازمه واقعا بری بیرون؟ به جای این کارا حاضر شو که باید بریم پیش بابا اینا....لباساتم برات اتو کردم و گذاشتم توی کمدت
_دست درد نکنه شیرین، امروز خیلی زحمت کشیدی.
با محبت نگاهم کرد و گفت:
_خواهش می کنم همسرم.
چیزی نگفتم و کمدم رو باز کردم.
لباس هایی که چرکو کثیف اینور اون ور رها شده بود
الانتمیز و اتو کشیده داخل کمد بود.
_دوست داری کدوم کتم رو تنم کنم؟
چشماش برق زد و بوسه ی دیگه روی لب هام کاشت بعد هم به کت های رنگارنگ کمد خیره شد.
_مانتو سفیدم رو میخوام پوشم، پس اینکت مشکی مخملی رو بپوس
پیرهن سفید زیرش و کروات قرمز...
باشه ای گفتم و آماده شدیم.
"عطا"
شیرین می خواست ازم فاصله بگیره
_خوب دیگه بریم به کارهامون برسیم، البته فکر کنم دیگه جوونی برای تو نمونده!
دستش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم
_بذار یه ذره توی بغلت بخوابم بعد برو
در آغوشش کشیدم و عمیق عطر بدنش رو به ریه هام وارد کردم.
بوی دلدار شیرین بود و آرامش بخش اما بوی شیرین برعکس اسمش بود تلخ و همین تلخی این روزا آرومم میکرد!
چشمام بسته بود اما نوازش های شیرین رو حس می کردم.
دلدار بعد از ازدواجون همیشه و همیشه تحقیرم می کرد، یک بار این جوری خودش رو در اختیارم نذاشت با اینکه محرم بودیم.
یک بار این جوری بهم محبت نکرد!
البته می دونم منم دنبال روابط یه شبه بودم اما بالاخره من همیشه از سوی اون تامین نشدم که کارم به اینجا کشیده شده.
شایدم دارم تقصیرها رو گردناون می ندازم تا برای اینکارام عذاب وجدانی نداشته باشم...
*
با صدای دوش حموم، خواب از سرم پرید
چشمام رو مالیدم و به ساعت نگاه کردم
وای ساعت شیش غروب بود؟
چقدر خوابیده بودم!
در حموم باز شد و شیرین برهنه جلوی من ظاهر شد
_ببخشید، الان می رم بیرون
_کجا دیوونه؟ دیگه لازمه واقعا بری بیرون؟ به جای این کارا حاضر شو که باید بریم پیش بابا اینا....لباساتم برات اتو کردم و گذاشتم توی کمدت
_دست درد نکنه شیرین، امروز خیلی زحمت کشیدی.
با محبت نگاهم کرد و گفت:
_خواهش می کنم همسرم.
چیزی نگفتم و کمدم رو باز کردم.
لباس هایی که چرکو کثیف اینور اون ور رها شده بود
الانتمیز و اتو کشیده داخل کمد بود.
_دوست داری کدوم کتم رو تنم کنم؟
چشماش برق زد و بوسه ی دیگه روی لب هام کاشت بعد هم به کت های رنگارنگ کمد خیره شد.
_مانتو سفیدم رو میخوام پوشم، پس اینکت مشکی مخملی رو بپوس
پیرهن سفید زیرش و کروات قرمز...
باشه ای گفتم و آماده شدیم.