🌱#فرشته
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/tabibe_hazegh/34762
#قسمت_شصتوهفت
دستان رنگی اش را به سمتش میگیرد و میخواد لب باز کند که صدای گوش خراش نیکا بلند میشود
-پیف پیف دستات کثیفه که …
به سرعت دستانش راعقب میکشد ورو به کیارش لب میزند
-کیارش مهمونت هنوز نمیدونه که ادم اول دستاشو باید بشوره بعد دست بده!
سکوت کردن دیگر جایز نبود … باید با حرفی محکم سیلی جانانه ای به این دختر بی پروا و گستاخ میزد
کمی سینه اش را جلو میدهد و با خونسردی و لبخند روی لبهایش زمزمه میکند
-اره راست میگی … اخه میدونی اینقدر منو کیارش سرگرم بودیم که اصلا یادم نبود که دستامو بشورم میدونی که چی میگم
با قیافه ای درهم رو به کیارش میکند وخیره به چشمانش لب میزند
-کیارش این دختره کیه ؟هان!
-نیکا میشه مودب باشی .!
تک تک انگشتانش را مقابل چشمان گرد شده ی نیکا از لابه لای انگشتان رنگی دخترک رد میکند
چشمان پراز حیرت نیکا از دستان قفل شده شان به چشمان کیارش کشیده میشود وبا چهره ی سوالی خیره به چشمان کهربایی رنگ میشود
که کیارش با صراحت و اطمینان لب باز میکند وبا صدایی نه چندان بلند ولی محکم زمزمه میکند
-اتفاقا خوب شده که اومدی دخترعمو!!!
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
از قصد کلمه ی دخترعمو را ادا میکند تا به نیکا بفهماند بینشان جز نسبت فامیلی چیزی نیست و این حد ومرز را برایش تاکید میکرد تا مبادا خیالاتی پوچ در ذهنش پرورش دهد
میخواست تا غیر مستقیم ولی واضح بفهماند که دیگر کیارش سابق نیست وتنها اورا به چشم دختر عمو میبیند ونه بیشتر …
بعد از یک مکث طولانی دوباره ادامه میدهد
-چون منم میخواستم واستون کارت دعوت بفرستم ..
گره ی ابروهایش راباز میکند وبا پوزخندی لب میزند
-کارت دعوت؟!
درحالی که دستان دخترک را محکم در دستش میفشرد وخیره به چشمانی که میخندیدن لب میزند
-اره …اخه هفته ی دیگه … یعنی موقع سال تحویل مراسم عروسی من و هانیاست
لبخند رضایت بخش دخترک برلبهایش جاری میشود و خود را فاتح میدانی که هنوز جنگی برپا نشده میبیند
با این حرف کیارش تمام دلهره ها ونگرانی هایش ناپدید میشوند وارامش خاطر را جایگزین میکند
وقتی عاشقی مثل کیارش پشتش بود دیگر رقابت با امثال نیکا را کاری بیهوده میدید
با این حرف کیارش جایگاهش به قدری بالا رفته بود که دیگر هیچ حرف وتوضیحی باقی نمیگذاشت
با صدای پراز حرص نیکا تماس چشمی شان را قطع میکنند وبه سمتش میچرخند
-مبارک باشه پسر عمو!!!
با نگاه مشمئزکننده ای سرتا پای دخترک را از نظر میگذراند وبرای تحقیر کردنش لب میزند
-گرچه لیاقتت بیشتر از اینا بود !!
به سرعت به طرف خانه میچرخد وحرکت میکند
کیارش که از این همه وقاحت وگستاخی نیکا خسته شده بود به سمتش پا تیز میکند تا جواب گستاخی اش را بدهد که توسط دستان حلقه شده ی دخترک دور بازوهایش متوقف میشود وصدای پراز ارامش را میشنود
-اشکال نداره کیارش بزار بره … هرجفتمون میدونیم که دردش چیه ؟!
-هرچی که باشه نباید به تو بی احترامی کنه ..!
به خاطرت این سری کوتاه اومدم ولی سری بعدی وجود نداره همچین جوابشو میدم که دمشو بزاره روی کولش وبره !
خنده های ریزی میکند وبازویش را بیشتر میفشارد
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/tabibe_hazegh/34762
#قسمت_شصتوهفت
دستان رنگی اش را به سمتش میگیرد و میخواد لب باز کند که صدای گوش خراش نیکا بلند میشود
-پیف پیف دستات کثیفه که …
به سرعت دستانش راعقب میکشد ورو به کیارش لب میزند
-کیارش مهمونت هنوز نمیدونه که ادم اول دستاشو باید بشوره بعد دست بده!
سکوت کردن دیگر جایز نبود … باید با حرفی محکم سیلی جانانه ای به این دختر بی پروا و گستاخ میزد
کمی سینه اش را جلو میدهد و با خونسردی و لبخند روی لبهایش زمزمه میکند
-اره راست میگی … اخه میدونی اینقدر منو کیارش سرگرم بودیم که اصلا یادم نبود که دستامو بشورم میدونی که چی میگم
با قیافه ای درهم رو به کیارش میکند وخیره به چشمانش لب میزند
-کیارش این دختره کیه ؟هان!
-نیکا میشه مودب باشی .!
تک تک انگشتانش را مقابل چشمان گرد شده ی نیکا از لابه لای انگشتان رنگی دخترک رد میکند
چشمان پراز حیرت نیکا از دستان قفل شده شان به چشمان کیارش کشیده میشود وبا چهره ی سوالی خیره به چشمان کهربایی رنگ میشود
که کیارش با صراحت و اطمینان لب باز میکند وبا صدایی نه چندان بلند ولی محکم زمزمه میکند
-اتفاقا خوب شده که اومدی دخترعمو!!!
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
از قصد کلمه ی دخترعمو را ادا میکند تا به نیکا بفهماند بینشان جز نسبت فامیلی چیزی نیست و این حد ومرز را برایش تاکید میکرد تا مبادا خیالاتی پوچ در ذهنش پرورش دهد
میخواست تا غیر مستقیم ولی واضح بفهماند که دیگر کیارش سابق نیست وتنها اورا به چشم دختر عمو میبیند ونه بیشتر …
بعد از یک مکث طولانی دوباره ادامه میدهد
-چون منم میخواستم واستون کارت دعوت بفرستم ..
گره ی ابروهایش راباز میکند وبا پوزخندی لب میزند
-کارت دعوت؟!
درحالی که دستان دخترک را محکم در دستش میفشرد وخیره به چشمانی که میخندیدن لب میزند
-اره …اخه هفته ی دیگه … یعنی موقع سال تحویل مراسم عروسی من و هانیاست
لبخند رضایت بخش دخترک برلبهایش جاری میشود و خود را فاتح میدانی که هنوز جنگی برپا نشده میبیند
با این حرف کیارش تمام دلهره ها ونگرانی هایش ناپدید میشوند وارامش خاطر را جایگزین میکند
وقتی عاشقی مثل کیارش پشتش بود دیگر رقابت با امثال نیکا را کاری بیهوده میدید
با این حرف کیارش جایگاهش به قدری بالا رفته بود که دیگر هیچ حرف وتوضیحی باقی نمیگذاشت
با صدای پراز حرص نیکا تماس چشمی شان را قطع میکنند وبه سمتش میچرخند
-مبارک باشه پسر عمو!!!
با نگاه مشمئزکننده ای سرتا پای دخترک را از نظر میگذراند وبرای تحقیر کردنش لب میزند
-گرچه لیاقتت بیشتر از اینا بود !!
به سرعت به طرف خانه میچرخد وحرکت میکند
کیارش که از این همه وقاحت وگستاخی نیکا خسته شده بود به سمتش پا تیز میکند تا جواب گستاخی اش را بدهد که توسط دستان حلقه شده ی دخترک دور بازوهایش متوقف میشود وصدای پراز ارامش را میشنود
-اشکال نداره کیارش بزار بره … هرجفتمون میدونیم که دردش چیه ؟!
-هرچی که باشه نباید به تو بی احترامی کنه ..!
به خاطرت این سری کوتاه اومدم ولی سری بعدی وجود نداره همچین جوابشو میدم که دمشو بزاره روی کولش وبره !
خنده های ریزی میکند وبازویش را بیشتر میفشارد
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025