برای آخرین بار سری به خاطرات از دست رفته ات میزنم،در آنجا «ما»ای وجود داشت که در مقابل تمام جدایی ها ایستادگی کرد تا به پایانِ بی نظیرِ قصه ی هزار و یک شب دست پیدا کند،«ما» ای که با ایمان به احساس های فریاد نشده در کلمات دست در دست هم گذاشتیم تا هرگز قطره هایی از اشکِ یکدیگر را نبینیم حالا به پوچ ترین صفحه ی این کتاب رسیدیم
پروانه ی سپیدِ من
تو پیله ای را ترک کردی که که در آن، «منِ» دل بسته،چشم انتظارِ آغوش تو بودم.تو کوچکترین روشناییِ امید را از میان بردی و مهر سکوت بر لب های آوازه خوانِ زندگی نهادی
حالا که از میان رفتی و از یاد نه،هر آنچه از توست به دستِ باد میسپارم تا «تو» ی خیالی را به جعبه ی خاک خورده ی آرزو ها راهی کنم؛خداحافظ رزِ آبیِ من.
18 Sep,12:00 Am