«راهی جز اندوه و گریه برای وضعیت منابع طبیعی کشور باقی نمانده است.»این سخن معاون اول رئیسجمهوریه، محمدرضا عارف. نمیدونم چرا خیلی دیده نشد. نکتۀ مهمی که میشه با خواندنش یادآوری بشه، اینه که امید همیشه دومین عُنصره. هیچوقت نباید از همون اول امید داشته باشی. ابتدا باید شرایط رو بسنجی و ببینی چهقدر امید وجود داره. مثلاً در مورد وضعیت مملکت ایران، میتونی بگی اینجا به فنا رفته و رو به نابودیه؛ بعدش ببینی چندتا از امیدها باقی موندن. اگر اول امید داشته باشی، ممکنه اصلاً امور واقع رو درست نفهمی. عارف میدونه که این وضع فقط گریه میخواد، چون خودش هم در کشتیه، اونم نه ته کشتی، جایی نزدیک به سُکان، و میبینه که همهچیز درحال به گِل نشستنه. اون با اینکه میبینه اما نمیتونه چیزی رو تغییر بده. اگر قرار به تغییر باشه اون دیگه کنار سکان نخواهد بود.
حالا یک خبر دیگر:
«بیش از پنجاه هزار سیمکارتِ فعال در کشور، اصطلاحا سفید -یعنی بدونِ فیلتر- است که تعدادِ قابل توجهی از مصرفکنندگانِ آن، همین مسئولانِ ما هستند.»
پنجاه هزار نفر صبح تا شب یک ذره دغدغۀ میلیونها نفر دیگر رو ندارن و به ریش داشته و نداشتهشون میخندن. اونها خودرو و وام و ملک و جایگاه شغلی و هزاران چیز دیگر هم دارن. اونها حتی لازم نمیبینن ادای پاسخگو بودن به اون میلیونها نفر رو دربیارن چون در یک سامانۀ انتخابمردمی بالا نیومدن.
یه زمانی چنین شرایطی رو وقتی متصور میشدیم که یک معادلۀ استعمارگر و استعمارپذیر واضح وجود داشت. چندتا مملکت اروپایی در جهان میتازوندن. خیلی راحت میتونستی بگی زندگی در ممالک محروسۀ ایران به اعراب بادیهنشین جنوب خلیج فارس و جنگلیهای هندوچین و بردگان سابق آفریقایی شرف داره. حتی آمریکای جنوبی هم هنوز چیزی جز یک منبع تولید صرف نیست.
امروز، ما میبینیم که کشورهای همسایه روزبهروز تغییر میکنن. حتی جنگزدگانی مثل عراق باوجود اسقاط زیرساختی یک چشمانداز امیدبخش نشونمون میدن. چین و هند و غیره در مسیر قدرت جهانی شدن با صد سال قبل خودشون قابل قیاس نیستند و...
حال اما ایران مفلوک داره با فانتزی سلطنتطلبی خودش رو جلا میده، درحالی که شبهجمهوری موجودش درگیر بازگشایی پلیاستور و طرح چهگونه جریمه کردن زنان برای دیدن شدن موهاشونه.
بیمعنیترین کار در مخمصهای مثل این، دنبال سیاستورزی و سیاسیکاری به اصطلاح مدنیه. ما ته اختلاف طبقاتیایم. مسئله اساساً رانته. آزاد و بسته بودن اقتصاد اینجا یعنی تغییر رانت ده نفر به پانزده نفر دیگر، تأیید یا رد شدن فلان نامزد مجلس هم.
همهچیز در گرداب فساده.
خیلی میشه در تحلیل چهگونگی رسیدن به این وضعیت نوشت. خود شما خوانندگان که در یکی از سیاستزدهترین جامعههای جهانید شاید بهتر از من بدونید چهخبره. دلیل نوشتن این متن فقط یادآوری به گستردگی این تباهی و لزوم خشم ایرانیان نسبت به اونه. هر ایرانیِ آزاده باید از این چیزی که درش هست خشمگین باشه و بدونه نباید اینطور زندگی میکرده. جایی که رانت طبقات گوناگون رو شدیدتر از وخیمترین دورانهای سرمایهداری به خودیها و بیگانگان تقسیم میکنه و ستماش رو از حد میگذرونه. نه اونی که گریه میکنه تغییر رو به ارمغان میآره، نه اونی که از خنده ریسه میره. با این خشم ارزشمنده که میشه امید داشت.
@startreatments