هر شب و هر سَحر تو را من به دعا بخواستممولانای عاشق دعاخو
✍ مهرداد رحمانی
دعا نزد
مولانا با دیگران فرق دارد.
مولانا عاشق بود و عاشق به هر بهانهای وصال معشوق را میطلبد.
دعا نزد
مولانا چنین بهانهای است... بهانهای عاشقانه.
دعا برای
مولانا تنها یک عمل نیست که گاه گاه از او سر زند.
دعا برای او ریسمانی است که او را از
خود بیرون کشد تا برِ
دوست رساند.
کلیدِ حاجت خلقانْ بدان شدهست دعا
که جانِ جانِ دعایی و نورِ آمینی«دیوان شمس، غزل ۳۰۶۳»
و این ریسمان نه از او جدا، که در جان او آویزان است... ذره ذره وجود
مولانا ریسمان است. ریسمان
دعا.
گویی جان
مولانا و ریسمان
دعا در همدیگر سرشتهاند؛ این خوی آن گرفته و آن خوی این...
تا جایی که میگفت:
زِ بس دعا که بکَردم دعا شُدست وجودم
که هر که بیند رویَم، دعا به خاطرش آرَد«دیوان شمس، غزل ۹۰۳»
پس نزد
مولانا خودِ
دعا مهم است نه رد و قبول آن. مولانا فراسوی اجابت، تمنای گفتگو دارد... گفتگویی عاشقانه با دوست...
ای اَخی دَست از دعا کردن مَدار
با اجابت یا رَدِ اویَت چه کار؟«مثنوی، دفتر ششم»
*رَد را بدون تشدید بخوانید. اگرچه که میدانست همین که
دعا رخ میدهد، خود نشان
اجابت است و تا لبیک دوست نباشد، کسی به دعا نخواهد نشست...
چون بنده آید در دعا او در نهان آمین کند
آمین او آنست کو اندر دعا ذوقش دهد.
«غزلیات شمس، غزل ۵۲۸»
برای دعا منافعی برشمردهاند:
دعا خاطرِ پراکندهٔ آدمی را جمع میکند،
دعا به وجود آدمی یکرنگی میبخشد،
در دعا، آدمی خلوص خویش را باز مییابد.
و چنین خلوصی اگر لحظات او را فتح کند، عقدههای روحش یک به یک گشوده خواهند شد. ناگاه چشم باز میکند و خود را با همهٔ جهان در آشتی میبیند.
اینها همه هست، اما
مولانا نفعجو نیست. مقصود او از هر چیزی، چه
دعا چه غیر دعا، در جوار دوست بودن است.
مقصود او، از
خود مُردن و در
او زنده شدن است.
نه زِ چَپْشان چاره بود و نه زِ راست
حیله ها چون مُرد، هنگامِ دُعاست«مثنوی، دفتر سوم»
اصلا مولانا به همین دلیل
دعا را دوست دارد؛ چون
دعا اعتراف به عجز است. به شکست ترفندها و چارهجوییها، منیّت و خودبینیها.
این حال برای مولانا خواستنی است. حالی غریب که در ژرفایش
بشارتی نهفته است...
بیچاره شو تا چارهگر از راه رسد.
دردمند شو تا درمانگر از راه رسد.
و ویرانه شو تا آبادگر از راه رسد.
دست اِشکسته بَرآور در دعا
سوی اِشکسته پَرد فضلِ خدا«مثنوی، دفتر پنجم»
زبانِ حال مولانا آن است که ای دوست، من از صید
تو ناتوانم،
تو مگر آیی و مرا بِبَری... مرا در دام محبت خویش افکنی...
و مولانا تمامِ خویش را درمیبازد،
و یکسره از خویش برمیخیزد؛ تا جا برای
او باز شود...
و چه منظرهای...
دهان او به دعا میجنبد اما خداست که میگوید.
آن دعایِ بیخودانْ خودْ دیگرَست
آن دعا زو نیست، گفتِ داورَست
آن دعا حق میکند چون او فناست
آن دعا و آن اجابت از خداست«مثنوی، دفتر سوم»
این بار اوست که هم دعا میکند و هم اجابت... و مولانا هست اما نیست...
و خدای مولانا از این هم کریمتر است...
کرم او را ببینید که «
بی هیچ دعاگویی، عالم شده پرآمین»..
که ناگفته دعا استجابت میکند و به انتظار دعا نمیماند. او دلها را هر دمی گشایش میدهد.
ای دعا ناگفته از تو مُستجاب
داده دِل را هر دَمی صد فتحِ باب«مثنوی، دفتر پنجم»
#سروش_مولانا
#مهرداد_رحمانی
@sorooshemewlana@mehrdad_rahmani4