سوتی های خانومانه


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


سوتی ها و خاطرات جالب دوران مجردی،درس و دانشگاه و کار، نامزدی ، عقد و متاهلی خودتون که باهاش خاطره دارید رو واسمون ارسال کنید تا در کانال درج کنیم و باهم بخندیم😍😂

اینم ایدی ادمین 👈👈
@mkasff

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


سلام به مدیر و دوستان سوتی دهنده😂😂

براتون بگم ادمین یه کانال پست و.....بودم
پستهایی که میزاشتیم اونجا باید لینک کانالم میزدیم پاینش منم حوصله نداشتم یجا سیوش کنم
مدیر کانال اونو تو پی وی فرستاد منم هر دفعه توی پی وی مدیر میزدم جستجو😂😂

ساعت پنج صبح بود منم همیشه اونموقع ها بیدار میشدم صبح بخیر و...میزاشتم
رفتم پی وی مدیر که لینک رو کپی کنم بزارم پایین پستها
اینم براتون بگم مدیرش یه آقا بود همینکه زدم جستجو نگو دستم خورد توی تماس تلگرامیش😝😝😝

نگو این خل دیوونه کلا هی اینترنتش روشنه منم از بس هول بود بجا قطش کنم فقط گوشیمو بستم بدونه قطع کردن نتش😂😂
اونم سرکار شیفت بود نگو خوابش برده با صدای زنگ من از خواب میپره پشت میز بوده همشو میندازه ترسیده بود و هول ، هی فوش فوش😂😂
وقتی نگاه کرده دیده منم😂😂😂
منم همچنان هول گوشیم روشن کردم
ای دل غافل اینکه هی قطع نشده
پیامش دادم ببخشید دستم اشتباهی خورد به تماس ، این بنده خدا چیزی نموده بود سکته کنه😂😂

🦋از کرمانشاه🤪🤪

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام به همگی🤚

یه خاطره خنده دار از جناب همسرجان بگم...
میگه یه بار رفتم یه مغازه عطر و ادکلن فروشی ، به فروشنده گفتم آقا من هیچوقت نمیتونم یه ادکلن خوب انتخاب کنم شما چی پیشنهاد میدی؟

فروشنده هم چندتا ادکلن میزاره رو میز و کلی تعریف و اینا ، همسرم میپرسه قیمتشون چنده ؟🙄
فروشنده هم میگه دو سه میلیون....😊😊

همسرم میگه نه آقا در حد ۱۰۰ هزار تومن اینا منظورمه😅😅😅
فروشنده هم برمیگرده به همسرم میگه برا همینه که هیچوقت نتونستی ادکلن خوب انتخاب کنی😂😂😁

دختر بختیاری😎

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام

یه بار مامانمو خالم رفته بودیم کفش بخریم برا مامانم
مامانم بعد از این که چند تا کفشو پوشید گف نه توش راحت نیستم ، کفشا رو گذاشت رو میز و اومدیم بیرون ...

یهو فروشنده ما رو صدا کردو گف خانم ببخشید کفشارو ندادین ...
مامانم با ناراحتی برگشت گف رو میزه آقاااا.... نمیبینی .....
دیدیم مامانم کفش کهنه هاشو گذاشته رومیز با کفش نو ها داشت میرفت
من و خالم و مامانم و فروشنده ، مردیم از خنده ...🤣
مرده میگف خوبه هنوز باهاش راحت نبودین😂😂😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام

پارسال تابستون که پسرمو بردم مدرسه جدید ثبت نام کنم آخه امسال داره میره هفتم
چون مدارک پسرم تکمیل نبود مدیر از ما شماره تماس گرفت و گفت داخل گروه واتساپ اطلاع میده یا زنگ میزنه که مدارک بیارید

خلاصه وقتی منو برد داخل گروه ، چون فامیل آقای مدیر با چند تا از مخاطبام یکی بود برای اینکه قاطی نکنم بجای فامیلیش اسم مدرسه رو سیو کردم ( امام سجاد )
گذشت تا چند روز بعد که من هنوز باقی مدارک ثبت نام پسرمو فراموش کردم ببرم مدرسه
یه روز که خونه یکی از دوستام بودم و خواهر و مادرش هم بودن و خلاصه جمع شلوغ بود
پسرم داشت با گوشی بازی میکرد که زنگ خورد
از اون سر سالن بلند داد زد مامان امام سجاد زنگ زده که همه اول تعجب😳بعد که فهمیدن همه از خنده جر خوردن 😂😂😂
تازه توی گوشیم عمو سبزی فروشم دارم ، خوب شد اون زنگ نزد😂😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام

بانوی پاییزم
آقا پدربزرگ شوهرم مرد ، سنش خیلی زیاد بود و از اونجایی که انگار اخلاق خوشی هم نداشته ، کسی چندان ناراحت نبود ولی فکر کنم خنده دار ترین و پر سوتی ترین ختم عمرم رفتم😂😂

دایی شوهرم میفهمه پدرش مرده به برادرزادش میگه بیا تا وارد خونه شدیم بزنیم توی سروصورت خودمون تا مردم بگن چقدر ناراحتن😔😂
برادرزاده میفرسته جلو... حالا از زبون برادرزاده : اونم دادو بیداد و کولی بازی که گفت یه لحظه دیدم عموم نیست ، وسط کولی بازی و عربده کشی برگشتم دیدم عموم جلوی در وایساده و داره منو نگاه میکنه و یه لبخند قشنگیم زده🤦‍♀
گفت هیچی دیگه منم نامردی نکردم گفتم بابا بزرگ بیدارشو ببین پسرت دیوونه شده داره به من میخنده😉

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام خدمت مهربانوی‌ عزیز و عزیزان کانال

دختر مشهدی هستم
یه خواستگار برام اومده بود آتش نشان بود
ما رفتیم توی اتاق داشتیم صحبت میکردیم ، نگو این خواهر فضول من توی اشکاف ( اون قسمتی که تشک وبالشت میزاریم) نشسته
فضول خان ببینه ما چی میگیم منم خیر سرم اصلا متوجه نشدم
همینجور که داشتم حرف میزدم هی این بنده خدا می‌گفت به گمونم‌ صدا میاد
نگو این توی اشکاف داشته جابه جا میشده منم میگفتم نه ، باز من‌ صحبت میکردم قشنگ معلوم بود خیلی رو این صدا کلیک کرده بود
واییی چشمتون روز بد نبینه😱😱
یهو خواهرم با یه مشت تشک و بالشت افتاد وسط ، من هنگ بودم😳
یهو پسره به خودش اومد ، انقدر خندید😂😂
این خواهرمم هی میگفت آبجی ببخشید غلط کردم دیگه گوش واینمیستم
منم سرم پایین داشتم میمردم از خنده ، فقط گفتمش برو بیروووون نبینمت😂😂😂
این بنده خدا هم ریسه می‌رفت ، انقدر خندیدیم😂 حرفام یادم رفت
وقتی رفتن به مامانم گفتم این ورپریده چکار کرده که کلی دعواش کرد
به من گفت گفتم کو این دختر؟؟کجاس؟؟؟ نميدونستم خانم گوش وایستاده😂😂😂😂😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام سحرجون

منو و همسری دوران نامزدی بابام و پدرشوهرم نمیذاشت شبا پیش هم بمونیم
بماند که دو سه بار با دوزو کلک شبارو پیش هم موندیم😜
بعد عروسیم روزایی که خونه مامانم اینا میمونیم شوهرم سفت بغلم میکنه میگه اونموقع نمیذاشتن پیش هم بمونیم حالا بیا عقده هامونو خالی کنیم😂

چند ماه پیشم شبو موندیم خونه بابام اینا
شوهرم گفت بیا همین جا حاملت کنم 😂😂
اینا مگه از همین نمیترسیدن که دوران عقد حامله بشی بیا الان این عقده مونم خالی کنیم😂

خلاصه شوخی شوخی من همون ماه دیگه پری نشدمو الانم حاملم😂😂😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام

داداش بزرگم نامزد کرد ، بابام گفت نرو خونه نامزدت یکم سنگین باش😂
اینم دو هفته نرفت....
بعد دو هفته پدر خانمش زنگ زد تو چرا نمیایی خونه ما ، مگه دوسش نداری ؟؟
بیا یکم آشنا شو ( پدر خانمش از اونا پایه ها بود گفت هر شب خواستی بیا من کاری ندارم
چون خود پدر شوهرش نرفته بود نامزد بازی ، واسه همون کاری نداشت)

خلاصه یه شب رفت دوباره بابام گفت نرو چند روزی
دوباره سه هفته نرفت

یهو دیدیم پدر خانمش با بزرگاشون اومدن اگه دوست نداری همین الان بگو یا بهت بد گذشته 😂🙈
دیگه بعدش خانمش زنگ میزد به بابام که شما هم بیایین امشب
بابام‌ میگفت نه نامزدت میاد ما مزاحم نمیشیم
آخرای عقدش هفته ای چهار شب میرفت به بهونه های مختلف😂

حامد شونم

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام

دقیقا ۵ سال پیش زنداداشمو بخاطر بیماری قلبی از دست دادیم ، ۷ ماهه باردار بود دکترا فقط تونستن بچه اونو نجات بدن
داداشم دوتا دختر کوچیک دیگه هم داشت
مادربزرگ مادریش پیر بود و توان نگهداری نداشت ، یه خاله داره ک اونم صلاحیت نداشت😏
خلاصه من مجرد بودم و در شرف ازدواج ، خیلیا هم اومدن بچه رو به فرزند خوندگی قبول کنن اما من نذاشتم گفتم فردا معلوم نیس به چه سرنوشتی دچار بشه ‌.....
خودم بردار زادمو بزرگ میکنم الان ۳۱ سالمه ، ازدواج نکردم و برادزادمو گذاشتم تاج سرم
از همه نظر از همه ی بچهای اطرافم بهتره و سرتره
بسیار زیبا و مهربون وشیرین زبون ، خیلی دوسم داره خیلیم دوسش دارم هیچ وقت هم پشیمون نمیشم از کارم ک به قول معروف زدم تو بخت خودم😄
الانم با خواهراش در ارتباطه ، میدونه که خواهراشن
گذاشتم کم کم خودش بفهمه
مامان و بابامو ، اونم مامان بابا صدا میزنه

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام به مهربانو جان ودوستان گل کانال🌹🌹الهی حال دلتون خوب باشه و ایام ب کامتون باشه🤲

دختر من پیش دبستانی میره ، خانم معلمشون یک حدیث بهشون یاد داده تحت عنوان ( ولا تجسسوا که معنیش میشه در کار دیگران فضولی نکنید )
دیروز رفته بودیم خونه خواهر شوهرم ، دخترم هم همراهم بود
خواهرشوهرم همش از دخترم سوال میکرد که توی مهد بهتون چی یاد دادن عمه جون ☺️
دخترم چند تا شعر براش خوند ولی بازم عمه جونش دست بردار نبود
دختر من خسته شد آخرش گفت عمه جون ( ولا تجسسوا )
عمش ازش سوال کرد معنیش چیه عزیزم؟؟
دخترم گفت یعنی در کار دیگران فضولی نکنید
من که خندمو قورت دادم 😬🤦‍♀ولی خواهر شوهرم توی افق محو شد
امیدوارم خوشتون اومده باشه

( ماه پیشونی🌹🌹)

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام

بعد از عقد با اینکه با همسری محرم بودیم مادرم نمیزاشتن پیش هم بخوابیم البته برا بقیه بچه های خونواده که از ما بزرگترم بودن این محدودیت وجود نداشت
ما همزمان عقد کردیم ولی مادرم برا لجبازی با همسرم فقط به ما اجازه نمی‌داد
خلاصه ما هم بیکار نمینشستیم می‌رفتیم توی ماشین بیرون از شهر و دلی از عزا درمیاوردیم 😂😂😂
نگم براتون توی ماشین مشغول بودیم به ماچ ملوچ کاری یهو ماشین پلیس حمله کرد به ماشینمون 😱😱
با باتوم میزدن روسقف و داد میزدن بیاین بیرون ، انگار اشرار رو گرفته باشند
ما هم مثل بید میلرزیدیم 😭🥴خودمونو جمع وجور کردیم پیاده شدیم ، شیشه ها کاملا دودی بود
وقتی پیاده شدیم جا خورد پلیسه ، آخه قیافه جفتمون خیلی مذهبی بود و بچه سال😁
پلیسه گفت دخترم پدرت خبر داره شما اینجایی 😡
گفتم بله ، ایشون هم همسرم هستن ☺️
حالا ازون طرف سربازا افتاده بودن توی جعبه و کاندوما و پتو هارو میکشیدن بیرون 😂
از خجالت مرده بودیم ، پلیسه که باور نمی‌کرد...
خدارو شکر عقد نامه دستی که توی منطقه ما مرسومه ، توی کیف مدارکی همسرم بود
دیدش کلی معذرت خواهی کرد ، ما هم گفتیم مسافریم و خوابمون گرفته همین جا زدیم کنار جاده بخوابیم 😂😂

اینم از ابرو ریزی ما ...
هنوز بعد از سالها یادآوریش میکنم شوهرم از خجالت سرخ میشه
گناه ما چیه برا همه آزاد بود برا ما حرام🤪🤦‍♀🤪
بعد از اون جریان سریع عروسی گرفتیم تا دیگه جلوی همه شهر رسوا نشیم 😆

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام وقت همگیتون بخیر

هرچی ماجرای خواستگاری عجیب غریب شنیدی بذار کنار اینو گوش کن😂
پسر عموی بابام تهران سرکار بود ، شب راه افتاده بود
از اینور با مامانش اینا هماهنگ کرده بود همشون ساعت ده صبح رسیدن خونه ما😳
چون همزمان پسر دایی مامانمم میشه ، کلا کسی احتمال مخالفت نمیداد
در نتیجه بعد ازظهر رفتیم خرید حلقه و شب مراسم نامزدی😐
یعنی آخر شب خودم هنگ بودم ببینم چی شده 😕
کلا تا یه مدت باورش برام سخت بود تا عادی شد😂
البته به خاطر این بود که شنیده بودن همسایمون اومدن خواستگاری ، دیگه عجله ای اومده بودن

رازی🌺

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام به مهربانو جون و همه اعضای کانال

دیشب داشتم سوتی میخوندم دیدم خیلیا خاطره از عروسی اقوام گفتن
منم یه سوتی خفن یادم اومد که اومدم سریع بگم و برم😂❤️
حدودا دو سه سال پیش بود
عروسی پسر عموم رفته بودیم تالار...
خانوم پسر عموم غریبه بود و از یه شهر خیلی دور بود و خیلی به نظر متین و اروم میومد 😂
خلاصه میرم سر سوتی اصلی ...
همه داشتیم وسط پیست رقص ، می رقصیدیم و قر میدادیم که یهو دیجی اعلام کرد همه برید کنار که عروس خانوم و آقا داماد میخوان برقصن
ما هم رفتیم سمت این عروس خانم گلش رو ازش گرفتیم تا برن برقصن
اینا رفتن وسط اولش همه چی خیلی اوکی بود
آهنگ اول رو رقصیدن رفت آهنگ بعدی که یکم عاشقونه اما شاد بود
یهو ما دیدیم سرعت رقص این دو تا خیلی زیاد شده ، همینطور تند تند حرکات موزون بود که اینا انجام میدادن
یهو دیدم اینا دست همو گرفتن که داماد عروسو بچرخونه چرخ اولو که خوردن عروس پاش گیر کرد به دامنش داشت میخورد زمین که دست پسر عموم رو گرفت کشید که دو تایی با مخ اومدن روی زمین😂😂😂
حالا همه جیغ و داد که ببینن چیشد همه دویدیم از رو زمین جمعشون کردیم بعد نفری یه آب قند هم بهشون دادیم ولی طفلی ها خیلی بد زمین خوردن😂😂😂🤣

دخــــــتــر عــــــینـــکی😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام سحر جون

وقتی بچه بودم ۶ یا ۷ سال ، خالم دست و پاش شکست و بردیم پیش یه پیرمردی جاش بندازه
خیلی طول کشید منم هرچند وقت یکبار میرفتم نگاش میکردم که چیکار میکنن تموم نمیشه
بار آخر که رفتم دیدم خاله شلوارش رو پایین کشیده
مامانم بود که پیرمرده داره جاش میندازه و خاله جیغ آی و وای راه انداخته ، دیدم شورت خاله مشخصه توری نارنجی 😳😂
وای منو یه خنده ای گرفت اصلا نمی‌تونستم کنترل کنم😂🤣🤣
بابام می‌گفت نخند سرت میاد ولی من نمی‌تونستم جلوی خندمو بگیرم 😁 دست خودم نبود

یه هفته بعد پای خودم شکست رفتم همونجا پیرمرده جاش انداخت😁
اومدن کنار تشک خالم تشک منم انداختن ، برای منم کمپوت آوردن 😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام

من با مادرشوهرم توی شهردیگه زندگی میکنیم و توی شهرستان هم خونه داریم با تمام وسایل...
یه بار مادر شوهرم گفت ما میخوایم بریم شهرستان ، کلید خونتون رو بدید ، من احمق هم دادم
بعد یه هفته که خودم رفتم شهرستان دیدم لباسای زمستونی و نوزادی دخترم رو همرو آتیش زده بود انداخته بود بیرون...
هرچی وسیله توی انباریمون بود رو فروخته بود داده بود ضایعاتی 😳
بعد که من گفتم چرا اینکارو کردی ، تازه طلبکارم بود که چرا اینقدر آشغال دورت جمع کردی
درحالی که واقعا وسایلی بود که نیاز داشتیم
یه بار هم خواهر شوهرم خونمون موند چند روز...
وقتی رفت من رفتم اتاق خوابم دیدم یه بوی گندی میداد ، همه جا رو تمیز کردم بازم دیدم بو میومد تا دیدم روی کمدم یه نایلون دراز نوار بهداشتی کثیف( همون چندروز که بود همه نوار بهداشتی کثیفشو گذاشته بود توش)
حالم بهم خورد اینقدر جیغ کشیدم شوهرم برداشت انداخت بیرون 😭🤢🤮

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام دختریاا خوبین خوبین

خب بریم سراغ سوتی هام که دیگه خیلی انباشته شدننن ...
آقا ما بعد چندین سال ، یه عقد نزدیک دعوت شدیم ک بگیم آره میتونیم سفره عقد بگیریم
عقد دختر داییم بود و من یه سر سفره رو گرفتم
واسه اولین بارم بود داوطلب النکاح و سنتی شدم
آقا دو ساعت مثل میخ اینو نگه داشتم و اینا...
شرط و خطبه تموم شد عروس گفت(برای یک عمر خوشبختی در کنارت از صمیم قلبم بله)
منم ذوق زده ، عقد ندیده یک دفعه سفره رو کشیدم از دست طرف مقابلم جمع کردن زدم زیر بغلم 😂حالا دست نزن کی بزن ...
وای یه لحظه همه سر و صدا کردن پس داماد چیی...
دامادم نامردی نکرد گفت دومادو دم حجله کشتیااا
آقا دیگه خب من فکر کردنم عروس بله رو میگه
استرس هم داشتم خیلی ، اولین بارم بودم...
درضمن اصلا اونو ولش کن اونهمه آدمی که از عقدشون فیلم گرفتن رو چیکار کنم🥴🥴

دختر عکاس

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام مهربانو جان وعزیزان همراه

دوستم یه سوتی تعریف کرد خیلی خندیدم گفتم براتون بگم
البته ببخشید اگه خوب تعریف نکردم
القصه دوستم رفته بوده نماز جماعت ، بعد چون حسنیه کوچک بوده مابین آقایون وخانومها پرده نبوده
دوستم و چندتا خانومها ردیف اول کاملا پشت مردها نماز رو شروع کردن
میگه چشمت روز بد نبینه یه آقاهه تا رفت سجده دیدم وااای😱🙈🙈 آقاهه خشتک شلوارش پاره س شورت هم نداره😳
میگه هم هی سجده هام رو طولانی میکردم که آقاهه زود بشینه ، بازم زودتر از اون سرشو از سجده برمیداشته و باز چشمش به جایی میفتاده که نباید...
ببخشید ببخشید همه چیش آویزون بوده😀😀دیگه نماز که تموم شده بهش گفتن و بنده خدا اهمیتی نداده و رکعت بعدی رو هم همانطور ادامه داده😀😀😀
ببخشید طولانی شد.

دختر بابا هستم

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام

ما خونمونو واسه فروش گذاشتیم هی مشتری میومد
یه بار یکی اومد مامانمم رفته بود دکتر ، این خانمه از در اومد شروع کرد مبلارو عقب کشیدن😳پشتشونو نگاه میکرد که کاغذ دیواریا سالم باشن
پشت تلویزیون کاغذ سه بعدی هست همه دست میزنن تا میفهمن کاغذه ، این دست میزد میگفت این دیگه چه جور سنگیه😐🤦‍♀کابینتامون mdf هست رفت در تک تک کابینتارو باز کرد گفت اینا آهنین شما روکش زدید

آخه مامانم برای اینکه کابینت لکه نگیره برچسب زد حالا من هی میگم آهنی نیس میگف نه ببین روکش داره ببین داره بلند میشه ، داشت برچسبارو میکند🤬🤦‍♀😕که بنگاهی گفت خانم فلزی نیس تا باور کرد😫😄😄
بعد یه دفعه رفت توی اتاق و در میز توالتو باز کرد گفت توی این شما چی میزارین؟؟
منو بنگاهی اینجوری😳☹️😐
آب حموم ظرف شویی همه رو باز کرد که فشارشونو بیینه
در کشو هارو باز میکرد ک مثلا اندازشو ببینه بعد میگف مگه شما فلان چیزاتونو توی کشو کابینت میزارین 🧐
بعد هم گفت به من آب میدی؟؟
بعد چند ثانیه گفتم باشه بعد موقع رفتن گفت من یه دسشویی ام برم؟
دیگه نمیدونستم چی بگم😶😶
بعد اینکه رفت ، بنگاهیه گف آبجی شرمنده😕😐🥴همه جور آدمی پیدا میشه و رفت

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام دوستای خوبم

بیست سال پیش من به همه گفته بودم قبل عروسی با شوهرم دوست نبودم و حرف نزدیم خیلی بچه مثبت نشون دادم خودمو ، خیلی هم داستان ازدواجمون پرماجرا بود تا به هم رسیدیم
توی اون یکسال که خانواده شوهرم خواستگاری می اومدن خلاصه ما راهی پیدا کردیم و صحبتامونو کردیم کلی کادو بهم داد
حالا شوهرم ساعت دستم ميندازم جلوی جمع و خواهراش هی تیکه میندازه این ساعت رو هنوز عقد نبودیم برات خریدم نهههههه😎
وااای باور کنید اونقدر پنهان کاری کردم الانم اسمش میاد از خجالت سرخ میشم
شوهرم هم نقطه ضعف گرفته🥴
یه فیلم از مهمونی های قدیممون دورهم با خانواده همسرم می‌دیدیم ، یهو شوهرم گفت اااا این همون لباسه نیست که من برات خریدم یادش بخیر هنوز نامزد نبودیم 😅

ای توروحت مرد دهن لق

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام سحر جون

یه بار خیلی وقت پیش وقتی نشسته بودم جلو نامزدجان هی با بند سوتین م ور میرفتم هی یقه رو میکشدیم پایین هی لبخند و ناز و ادا و عشوه☺️😂😌😉 ، بلکه یه تکونی به خودش بده 🙈
اما آخرش چی شد؟ گفت جا اینکه انقد با این لباسا ور بری کش بیاد و لب و دهنتو کج و کوله کنی پاشو برو یه پتو بالش بیار بخوابم عصر باید برم سرکار😐😐
واقعا این شکلی شدم🥴🤕🤯🥺

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

Показано 20 последних публикаций.