سوتی های خانومانه


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


سوتی ها و خاطرات جالب دوران مجردی،درس و دانشگاه و کار، نامزدی ، عقد و متاهلی خودتون که باهاش خاطره دارید رو واسمون ارسال کنید تا در کانال درج کنیم و باهم بخندیم😍😂

اینم ایدی ادمین 👈👈
@mkasff

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


سلام

یکی از دوستام ازدواج کرده بود ، داشتیم توی گروه حرفای خاکبرسری میزدیم
برگشت گفت برای جلوگیری چی باید بخورم؟!

نمیدونم چه فعلو انفعالاتی توی مغزم رخ داد برگشتم گفتم ال سی دی😐😂
نمیدونم چرا لال نمیمونم واقعا😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام به همگی

بعد از ازدواج ما ، پسر عمه شوهرم که مجرد بود یکی دوهفته درمیون از صبح میومد خونمون و منم ناهار بذار و چایی ببر و خلاصه بعد چن وقت با شوهرم دعوامون شد و گفتم اون مجرده برا چی میاد اینجا یه روز جمعه میخوایم بریم بیرون اونم از صبح میاد میشینه تا شب ، مادر شوهرم که متوجه دعوای ما شد یه پیغام براش فرستاد و یه مدتی نمیومد ، تا اینکه خودش نامزد کرد از هفته بعدش دست خانمشو میگرفت میومد 🙄 نه یک بار نه دوبار ، یه هفته درمیون جمعه خونمون بودن ، خانمشم اصلا با آدم جوش نمیخورد از اول تا آخر که برن  مینشست پیش شوهرش و نه موقع ناهار درست کردن نه موقع سفره چیدن اصلا پاشو تو آشپزخونه نمیذاشت که دو کلمه با ادم حرف بزنه یاکمکی کنه ، آخر سر هم یه بار اومد تو آشپزخونه گف ناراحت نشی من کمکت نمیکنمااااا ما رسم نداریم میهمان به میزبان کمک کنه ☹️تودلم گفتم والا این چیزا دیگه به رسم ربطی نداره به شعور ربط داره🤔تا اینکه بعداز دوسال عید بود ما رو دعوت کردن خونه باباش چون هنوز نامزد بودن ، باور نمیکنین این عروس عمه که هرهفته خونه من بود چجوری خودشو گرفته بود 🤨یه سلام و احوال پرسی کردو رفت اونور نشست پای تلویزیون و موقع ناهار اومد ناهارشو خورد و بدون اینکه کمکی بکنه که رسمشون نبود 😏رفت اتاق خوابید 🙄موقع اومدنمون پسرعمه ش پرو پرو بهمون گف پس فردا میایم خونتون 😤منم وقتی اومدن رفتم تو آشپزخونه و چایی و میوه شیرینی رو اماده کردم و شوهرمو صدا زدم ازشون پذیرایی کرد ناهارم درست کردم همه رو دادم شوهرم چید تو سفره و اخر سر رفتم خوردم و بلند شدم اومدم تو اشپزخونه وبیرون نرفتم تا موقع رفتنشون ، بعد که عمه شوهرم اومد خونمون شوهرم بهشون گله گی کرد و گف که خیلی عروس ..... دارین 😊 عمه ش هم تایید کردو گف شرمنده ام بخدا با همه ی مهمونایی که میان خونمون همینجوریه ، گفتم خب چرا ؟ دختر عمه ش گف فک کنم از قصد اینجوری میکنه که کسی نیاد 😐گفتم خب پس چرا خودش میره از قدیم گفتن رفت و آمد ،اونا هم رفتن و بهشون گفتن و دیگه نیومدن تا شب عروسیشون دعوتمون کردن رفتم و ده بار باهاش چشم تو چشم شدم نه احوال پرسی کردم نه موقع خداحافظی رفتم بهش تبریک بگم 😏 فرداشم مادرشوهرم اومد گف بیا بریم پاتختی گفتم شما برین ما بعدا خودمون میریم ولی نرفتم 😅

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام

چند روز پیش داشتم با پسرم از خیابون رد میشدم ، کنار خیابون یه دختره ایستاده بود خیلی تیپ و ارایش نامناسبی داشت.
یه پسره روی موتور از کنارش که گذشت گفت جووووون خانوم، بخورمت 😐
پسرم یهو برگشت گفت مامان آقاهه با ما بود؟؟؟!!!
جلوی ما هم چند تا آقا بودن، با این حرف پسرم برگشتن منو نگاه کردن ببینن من چطوریم که موتوریه این حرفو بهم زده
هیچ خانوم دیگه ای هم اون موقع رد نمیشد، اینا دیگه واقعا فکر کردن موتوریه به من تیکه انداخت

خیلی خجالت کشیدم گفتم نه مامان با من نبود که یهو دیدم یکی از اون اقاها از فامیل های همسرم بود
همش میگم خداکنه اون دختره رو دیده باشن
از دست این بچه ها 😮‍💨🥴🥴

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام سحر جون

یادمه وقتی بچه بودم عشقم این بود شب موقع خواب بابام منو بغل کنه ببره توی رختخواب☺️☺️
منم تا مامانم می گفت موقع خوابه همونجا می افتادم وسط سالن....
بعد بابام می گفت آخی خوابش برده حالا یه امتحان می کنیم ، دستشو می بریم بالا اگه همونجا موند پس خوابه اگه افتاد بیداره😁

منم عشق بغلی بابا ، دستمو نگه می داشتم
بعد بابا می گفت خوب خوابه دستشو میارم پایین خسته میشه ، بعد منو بغل می کرد می برد میخوابوند☺️😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام دوستای گل

یه خاطره 10سال پیش که عقد بودیم ..
من و همسرم رفتیم شهرستان بعد رفتیم خونه دایی همسرم

منم اولین بار بود اونا رو می دیدم بعد از خوردن شام موقع خواب شد رخت خواب ما رو توی اتاق انداختن

دایی همسرم با خانواده توی پذیرایی خوابیدن
زمستون بود فقط توی اتاق بخاری گذاشته بودن توی پذیرایی چیزی روشن نبود

ما هم از چیزی خبر نداشتیم شوهر منم شب یهو خونه مردم هوس میکنه میخواد کارش رو بکنه
بلند میشه در رو می بنده  کارش رو میکنه🙈🙈

صبح دایی همسرم گفت شما که تا صبح ما رو از سرما کشتین یخ کردیم تا صبح
😰😰😱😱
قشنگ متوجه ماجرا شده بودن
😂😂😂😂😂😂
من مردم از خجالت

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام

یه بار یادمه جاریم پیش شوهرم میگف به بچه شیر میدم ال میکنم بل میکنم سینه هامو میندازم بیرون میخوره
دخترم با یکیش بازی میکنه با یکیم میخوره
منم عصبی شدم گفتم زشته آخه 🤨😠
گف نه چه اشکالی داره زائو بودم آاااا.....

با خودم گفتم تلافیشو میکنم...
یه روز که رفته بودیم بیرون خانوادگی با مادرشوهرم اینا یه خانوم توی دستشویی گوزید😂ببخشید واضح گفتم اومدیم اینور😂 ما میخندیدیم😂😂
شوهر اون پرسید چی شده ، گفتم به به چه تلافی بکنم😎

جاری گفت هیچی بابا گفتم چرا بگو بدونه دا چه اشکالی داارههه آااااااا😂😂
گفت نه نگو به روی جاریم گفتم 😂 بادهههه شکمهه دا از همه در میاددد😂😂😂
عین لحنننننن خودشششش گفتم ولی چه صدایی بود با ریتممم🤣🤣
برادر شوهرمم فهمیددد خندیدد😂
اوخخخخ که چههه دلم خنک شد😂😂😂
آخه نمیدونین که چه حرفاییی پیش شوهر من واضح میگه اما طاقت نداره منم بگم 🤷‍♀🤷‍♀🤷‍♀

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلاااام
همین چن شب پیش خونه پدرشوهرم بودیم
بعد شام چایی اوردم مادرشوهرم با پدرشوهرم یکم بحثش گرفت بهش گفت مثلا تو بزرگ خانواده ای این چه کاری میکنی. وفلان .......

بعد برگشت به من گفت اون فیلم برادران لیلا رو دیدی باباشون میخواست بزرگ خانواده بشه سکه هارو ب بچه هاش نداد😔

باباشون از تالار اومد خونه گرفت لیلارو زد گفت جنده سکه هارو چیکار کردی😂😂😂😂😂😂

منم قند تو دهنم داشتم با جون و دل گوش میدادم وقتی مادرشوهرم گفت؛؛؛ جنده یهویی قند پرید گلوم چایی خوردم بخیر گذشت 😟ولی سرمو کردم تو سینه شوهرم اینقد خندیدم خندیدم خندیدم ک اشک چشام جاری بود😂😂😂 گفتم من ک چن بار فیلمو دیدم چرا اینجاشو ندیدم پس😂😂😂😂 خدا خیرش بده خیلی وقت بود نخندیده بودم😂
هنوزم یادم میفته لبخند میزنم😜

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام سحر جون خوبی خوشی

دوران دانشجویی بین دو تا از کلاسهامون دو ساعت بیکار بودیم و ما یک اکیپ چهار نفره بودیم تو این تایم میرفتیم توی نماز خونه و یک سیم کارت اضافی داشتیم که کسی خبر نداشت
اون سیم کارت رو میزاشتیم و نوبتی به یک شماره ای که بهمون تک زدن یا اس ام اس دادن زنگ می‌زدیم و مسخره بازی میکردیم و حرف می‌زدیم هر شماره هم مال یک شهر بود
خلاصه نوبت من شد و یکی از دوستام یک شماره داد گفت این شماره رو گوشیم هست ولی نمی‌دونم واسه کیه نوبت من بود یک پیامک لطفاً با من تماس بگیرید فرستادم و یک پسر خوش صدا زنگ زد منم از صداش خوشم اومد و شروع کردیم صحبت کردن و گفتیم کدوم استان و کدوم شهر و کدوم منطقه ایم
کم کم دیدیم همسایه شدیم دیگه من مشخصاتم و گفته بودم و اونم متوجه شد من کی هستم و طی جریان های خیلی پر فراز و نشیب و طولانی شدیم زن و شوهر 😍😍😍😍
الان ده ساله که ازدواج کردیم و واقعا تقدیر این بود که من بایک شیطونی دانشجویی و یک اس ام اس ایرانسلی شوهر آینده و عشقمو پیدا کردم خدا رو شکر❤️
البته قبلش متوجه شدیم که خواهر شوهرم با دوست من که دوست بوده اون گوشیش شارژ نداشته از گوشی همسر من پیام داده بوده و همسر من کاملا بیخبر بود از این جریان و مونده بود شمارشو ما از کجا گیر آورده بودیم ، در واقع ما مزاحمش شده بودیم نه اون😂😂😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام
خاطره من برمیگرده به 15 سال پیش شب عروسیمون .

مارو بردن تواتاقمون اونموقع رسم بود پشت در وای میسادن تا پارچه بگیرن🙈🙈🙈🙈

شوهرم یه پدر بزرگی داشت عصبانی😡😡
بنده خدا از سروصدای اونایی که میخواستن پارچه بگیرن نمیتونست بخوابه 😱😱😱😱

منم میترسیدم نمی ذاشتم دیگه😢😢 شوهرمم کلافه شده بود یهو دیدیم پدربزرگ با عصا وارد شد با عصبانیت رو به ما کرد فلان فلان شدها بلد نیستید چرا ازدواج کردید زود باشید منتظرم😳😳 😂😂😂

ما از ترس اینکه پدر بزرگ دوباره نیاد کارمون انجام دادیم 🙈🙈🙈
یادش بخیر

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام به همگی

من سال 84 که ازدواج کردم(ازدواج اولم) 17 سالم بود و هیچی از روابط زناشویی نمیدونستم، شوهرم سواد زیادی نداشت دیپلم بود، بعدا فهمیدیم که معتادم هست، ولی وقتی اولین بار باهام ببخشید نزدیکی کرد هیچ خونی نیومد، منکه کلا گیج بودم و نمیدونستم باید خون بیاد، اونم هیچی نگفت، بدون اینکه به مامانش چیزی بگه یا به مامانم، یا به من تهمت بزنه، خیلی راحت رفتیم پیش دکتر و فهمیدیم پردم ارتجاعیِ هست

شوهر سابقم با اینکه سواد چندانی نداشت و اعتیادم داشت چقدر خوب و منطقی رفتار کرده.
و اینکه کاش مادرها وقتی دختراشون ازدواج میکنن حتی اگه میدونن که دخترشون همه چی رو میدونه بازم بهشون اطلاعاتی راجب رابطه و حاملگی بدن تا بعدا دچار مشکل نشن

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام

ماه رمضان بودآخر شب من و شوهرم رفتیم حموم خیلی هم خوش گذشت😊خلاصه وقتی تموم شد من زودتر اومدم بیرون و عزیز دلم هنوز اونجا بود و نمیدونم چرا ولی اصلا حواسم نبود در رو از پشت بستم هم در حموم و هم در رختکن🙃🥴رفتم موهامو خشک کردم و رفتم خوابیدم 😴🤦‍♀خوابم برده بود اتاق خوابمون طبقه بالا بود و حموم طبقه پایین تو راهرو🤦‍♀
آخه چرا حموم اینقدر دور بود😁😓 خوابم برد بعد مدتی با یه صداهایی بیدار شدم ترسیده بودم گشتم دنبال شوهرم دیدم نیست🙈 ایوای من نگو شوهر جا گذاشته بودم توی حموم🙈😱 وقتی رفتم پایین دیدم از پنجره کوچیک هواکش  کلی شامپو و چیزای دیگه پرت کرده بود سمت در راهرو😂 در حموم ک باز کردم دیدم بنده خدا اینجوریه🥶🤯😤🤒🤧
خیلی هم سرد بود😂🙈خدا منو ببخشه🙈منو میگی همونجا پس افتادم😵🤕🥺😫 یه حوله بهش دادم و فرار کردم طبقه بالا تری که پدر شوهرمو مادرشوهرم اینا بودن🏃‍♀یکم که اوضاع اروم تر شد رفتم پایین سراغش دیدم خوابش برده😴
رفتم روغن زیتون اوردم ماساژش دادم💆‍♂و با سشوار گرمش کردم و از دلش دراوردم  🤗
گفت میدونی از کی اونجام و دارم صدات میزنم😠😒هیچوقت قیافه عزیزدلمو فراموش نمیکنم اون لحظه😂
هر وقتی هم دوباره رفتیم حموم دونفره ، عشقم زودتر از من میره بیرون
یه بار تلافی کرد ولی دلش نیومد زودی در رو باز کرد😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام♥️

خیلی باحالین ایشاللا که همیشه بخندین و شاد باشین....
خاطره ای که میخوام بگم برا دوران نامزدیمه که خونه اونا مهمون بودم

من و نامزدم اغلب خونه اوتا که بودم اگه فرصت میکردیم باهم میرفتیم حموم😜😍..

اینبار که قرار بود بریم حموم من خبر نداشتم که برادرشوهرم خونه است😒عصر بود دیدم نامزدم بدون اینکه بهم یه تعارف کنه رفت حموم دوش گرفت اومد😳
منم مثلا قهر کرده باشم براش قیافه گرفتم😔🤨🤨
بعد نامزدم بهم گفت چی شده عزیزم یه چایی نمیاری باهم بخوریم؟😏

🤕🤕منم که مثلا خیرسرم خواستم نازکنم باصدای بچه گونه گفتم:  نه چلا بیالم حموم میلی تهنایی میلی منو نمیبری میخوای چاییتو بامن بخولی..

یه لحظه انگارکه نامزدمو برق گرفت😱 تو نگو برادر شوهرم از پشت سرم میخواسته رد بشه براخودش چایی بیاره🙈

حالا تصورکن برادرشوهرم😐😱😱😱چه حالی داشته منو میدی🙈🙈🙈

نامزدم ولی😆😆🤣😂😂😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام
زهره هستم از افغانستان

قضیه مربوط به سه سال پیش ...
پدر من یه پسر خاله داره که نه تا دختر داره همشونم مجرد
اونا تازه از شهر غزنی به هرات امده بودند منم جز خوده پسر خاله بابام اعضای خانوادشو ندیده بودم فقط میدونستم مادرشم باهاش اومده
یه روز مامانم توی ماه رمضان منو فرستاد خونشون دم افطار براشون آش نذری ببرم
منم همینجوری نا آشنا رفتم خونشون در زدم
یکی از دختراش دروباز کرد منم خودمو معرفی کردم بعد دختراش اومدن دم در تا با من معرفی بشن
منم با هشتا دختراش دست دادم ، آخریو فکر کردم مادر بزرگه شونه دستشو بوس کردم و هی میگفتم شما چرا به زحمت شدین مامان بزرگ من خودم میومدم☺️☺️
وای یک دفعه گفت من دختر بزرگ‌ فلانیم نه مامان بزرگ 😳وای میخواستم برم بمیرم البته تقصیر منم نبود قیافش مثله پیرزنا بود
منم سریع نذری رو دادم و در رفتم ولی بیشعور ازم کینه گرفتو امسال شیرنی خوریش منو دعوت نکرد 😂😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام خوبین خوشین دوستان
با عرض شرمندگی من همیشه گرفتارم
خیلی دیر دیر وقت میکنم سوتی ها رو بخونم تازه رسیدم به سوتی این دوستمون که گفتن شوهر عمه دامادمون گوش خر رو تو روستا بریده و چند سال بعد گوش خودش مشکل پیدا کرده دکتر ها بریدن بگم بله دقیقا همینطوره گاهی به عینه میشه دید

من خودم پسرم ۱ سال و نیمه بود خیلی به جوجه علاقه داشت اشتباه کردم براش ۲ تا جوجه اردک گرفتم آوردیم این بچه هی این جوجه اردک ها رو میچلوند و اذیت می‌کرد هی لگن پر می‌کرد بزور مینداخت تو آب شنا کنن و هی فشارشون میداد مامانم گف نذار این بچه آنقدر این جوجه ها رو بچلونه و فشار بده یه جمله برگشتم گفتم گفتم مامان ولش کن این جوجه ها تا به دست ما برسن کلی چلونده میشن و کلی هم تلفات دارن جوجه اند دیگه بذار بچه بازی کنه خریدم بازی کنه نه اینکه بخوام هی ازش بگیرم ولش کن چیزی نمیشه🤦‍♀ نمیدونم با چه عقلی این حرف رو زدم باورتون نمیشه چند ساعت بعدش بچه ام اومد گف مامان شیر منم خوابوندمش رو پام شیرش بدم دیدم نفس بچه رفت و نفسش بالا نمیاد سیاه شد کبود نگو قبل اینکه بیاد به من بگه شیر بده یه حبه قند میذاره تو دهنش و وقتی رو پای من می‌خوابه شیرش بدم قند میپره تو گلوش دیگه هی بالا و پایین کن آخر مامانم انگشت انداخت تو حلقش یه حبه قند بزرگ خونی دراومد گلو بچه جر خورده بود

بعد این اتفاق خدا رو شکر کردم که خدا بچه مو بهم برگردوند و به این فکر کردم که این تقاص اون حرف منه
بالاخره اون جوجه ها هم جون دارن وقتی ما جون اون حیوون ها برامون مهم نباشه خدا اینجوری میذاره توی کاسه مون و با جون عزیزانمون امتحانمون میکنه
پس همیشه باید حواسمون به رفتار و حرف هامون باشه

ببخشید طولانی شد

بوس به همه تون💋

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام

یه زمانی که سه یا چهار ساله بودم و میرفتم مهد کودک...
یه بار دل درد داشتم و به مربی مهدکودکم گفتم
اونم منو برد توی آشپزخونه خونه یه آبجوش داغ و نبات داد دستم....
گفت اینو هم بزن خوب میشی
منم خیلی برام عجیب بود که اگه هم بزنمش دل دردم خوب میشه😕😂 
خلاصه من کلی هم زدم و نبات کامل حل شد و فکر کردم الان دیگه خوب شدم و اونو ریختم توی سینک☺️
وقتی مربیم اومد گفت خوبی شدی؟
گفتم اره خیلی😃

خب به بچه بگین اینو بخور خوب میشی یعنی چی اینو هم بزن خوب میشی😐🥴🥴

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام سحر جون

یادمه عمم تازه گوشی خریده بود ، جی سیکس گرفته بود
منم داشتم برای مامان و بابام خواهرم میگفتم که اشتباهی گفتم عمه گوشیه جی سکس خریده😱😰 😶😶

هیچی دیگه آبروم رفت تازه وقتی گفتم خودم هنگ کردم حرفمو قطع کردم
همینجوری نگاه میکردم اوناهم خودشون فهمیدن من چی گفتم به روی خودشون نیاوردن فقط خواهرم بهم نگاه میکرد میخندید 😅😬😬

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام🌹

خاطره من مربوط به چند ساله پیشه که من اونموقع هفده سالم بود ودوستای عموم اومده بودن عمومو ببینن
من یه شلوار دامنی گشاد پوشیده بودم چایی رو دادن به من تا ببرم
یه قیافه ای هم گرفته بودم😎 که نگو

یهو پام توی خود شلوار گیر کرد ، خدا نصیب گرگ بیابونم نکنه سینی از دستم پرت شد درس بغل دوست عموم

آقا پسره پا شده بود چه جیغی میزد بیا و ببین
شلوارشم نمیتونست بکشه پایین ، اونجاش سوخته بود 🤣🤣🤣

عموم دستشو گرفت اینم شبیه پنگوئن هااا میدوئید
با چه وضعی بردش حموم شلوارشو درآورد و شستن با آب خنک 🤣🤣🤣🤣🤣🤣

یا خدا منم جونمو برداشتم فرار کردمااااا🏃‍♀🏃‍♀
عموم تا چند مدت باهام قهر بود که آبرومو بردی☺️🤣🤣🤣

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام

با خانواده ی شوهر جمع بودیم بحث مردن بود که پدر شوهرم برگشت گفت من که مردم سیاه نپوشید و مجلس عزا نگیرید و نمیخاد این مسجد و اون مسجد برام مراسم بگیرین و من اصلا راضی نیستم
بعد منه خاک بر سر ، جو گرفتم سریع اون جوکه که میگن یه نفر مرده بوده بعد گفتن مرحوم گفته واسم سیاه نپوشید و مردم هم گفتن مرحوم گوه خورده ما میپوشیم رو جلوی پدرشوهرم تعریف کردم 😬😬🙈🙈

دیگه بعدش هر چی خواستم جمعش کنم نشد و پدر شوهر ناراحت شد
ولی برای خانواده ی خودم تعریف کردم خیلی خندیدن 🤣🤣🤣

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام انشالله همیشه کانالتون پایدار باشه

سوتی که میخام بگم مربوط به خواهرمه
یه روز رفته بودم خونشون برای خودش و من
توی استکانای جدید چای آورد ، در مورد استکانها ازش پرسیدم

گفت استکانهام قدیمی شده بودن اینارو رفتم خریدم که یه خری میاد براش چایی بریزم توی اینا.....
😕😕من اینجوری شدم
بعد چند لحظه خودش فهمید چه سوتی داده
روده بر شده بود از خنده😑😂😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg


سلام به همه عزیزان

من باردارم و چند وقت پیش هوس فلافل کردم با شوهرم رفتیم از این فلافل سلف سرویسا 😎 😁
بعد من حال نداشتم گفتم تو برو برام پر کن بیار و با اینکه قبلا هم بهش گفته بودم رفت یه عالمه کاهو گذاشت تو نون با کمی از بقیه مخلفات آورد
حالا من جلوی دوتا شاگرد مغازه حواسم نبود چند بار با نچ نچ بلند گفتم اااااا مگه نگفتم اینقد نکن🤨 توش من دوس ندارم
شوهرمم میگفت واست خوبه زیاد گذاشتم توش نریزش بیرون  .... 
من  😥
شوهرم 😁
شاگردا 😂😊
کاهو  🙄
بخدا از صورت سرخ شده و خنده های شاگردا
تازه فهمیدم چی داریم میگم😂

یه بارم رفتم بامیه سبز بخرم شوهرم قبلش چند بار گرفته بود خیلی دیر پز بودن
منم چون توی آشپزی حساسم صد بار به غذا سر میزنم خلاصه اینقد ایستادم پای قابلمه که ببینم بالاخره پخت یا نه ، کمرم درد گرفت 😫
منم با اعتماد بنفس 😌 گفتم که این دفعه خودم بهتر میخرم
رفتم در مغازه که آشنامون بود همین طور که داشتم بقیه جنسهارو نگاه میکردم خواستم تاکید کنم که بامیه خوب بده
بلند گفتم لطفا از این درازا و خشکا ندید هاااا
دفعه قبلی خیییلی کمرم درد گرفت بعدم خیلی عادی برگشتم نگاهش کردم دیدم با تعجب داره زل زده
یه دفعه گفتم اااااا منظورم اینه که اینه که خیلی سرپا موندم تا پختن 😭🥴🥴🥴

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

Показано 20 последних публикаций.