سلام
بعد از عقد با اینکه با همسری محرم بودیم مادرم نمیزاشتن پیش هم بخوابیم البته برا بقیه بچه های خونواده که از ما بزرگترم بودن این محدودیت وجود نداشت
ما همزمان عقد کردیم ولی مادرم برا لجبازی با همسرم فقط به ما اجازه نمیداد
خلاصه ما هم بیکار نمینشستیم میرفتیم توی ماشین بیرون از شهر و دلی از عزا درمیاوردیم 😂😂😂
نگم براتون توی ماشین مشغول بودیم به ماچ ملوچ کاری یهو ماشین پلیس حمله کرد به ماشینمون 😱😱
با باتوم میزدن روسقف و داد میزدن بیاین بیرون ، انگار اشرار رو گرفته باشند
ما هم مثل بید میلرزیدیم 😭🥴خودمونو جمع وجور کردیم پیاده شدیم ، شیشه ها کاملا دودی بود
وقتی پیاده شدیم جا خورد پلیسه ، آخه قیافه جفتمون خیلی مذهبی بود و بچه سال😁
پلیسه گفت دخترم پدرت خبر داره شما اینجایی 😡
گفتم بله ، ایشون هم همسرم هستن ☺️
حالا ازون طرف سربازا افتاده بودن توی جعبه و کاندوما و پتو هارو میکشیدن بیرون 😂
از خجالت مرده بودیم ، پلیسه که باور نمیکرد...
خدارو شکر عقد نامه دستی که توی منطقه ما مرسومه ، توی کیف مدارکی همسرم بود
دیدش کلی معذرت خواهی کرد ، ما هم گفتیم مسافریم و خوابمون گرفته همین جا زدیم کنار جاده بخوابیم 😂😂
اینم از ابرو ریزی ما ...
هنوز بعد از سالها یادآوریش میکنم شوهرم از خجالت سرخ میشه
گناه ما چیه برا همه آزاد بود برا ما حرام🤪🤦♀🤪
بعد از اون جریان سریع عروسی گرفتیم تا دیگه جلوی همه شهر رسوا نشیم 😆
@sootemootehttps://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg