Репост из: MAHMOOD
دخترکوچولو وارد بقالی
شد وکاغذ به طرف
بقال دراز کرد وگفت:
مامانم گفته چیزهایی که
دراین لیست نوشته رو
بهم بدی،اینم پولش ...
بقال کاغذ را گرفت و
لیست نوشته شده در
کاغذ رافراهم کرد وبه
دست دختر بچه داد ، بعد
لبخندی زد وگفت:چون
دختر خوبی هستی و به
حرف مادرت گوش میدی
میتونی یک مشت
شکلات به عنوان جایزه
برداری ...
ولی دختر کوچولو از
جای خودش تکان نخورد
مرد بقال که احساس
کرد دختر بچه برای
بر داشتن شکلات ها
خجالت میکشه گفت ؛
" دخترم ! خجالت نکش،بیا
جلو خودت شکلات ها را
بردار"دخترک پاسخ داد ؛
" عمو!نمی خوام خودم
شکلات ها را بردارم ،
نمیشه شمابهم بدین ؟"
بقال با تعجب پرسید؛
چرا دخترم ؟
مگه چه فرقی میکنه ؟
و دخترک با خنده ای
کودکانه گفت:آخه مُشت
شما از مُشت من
بزرگتره !
خدایااااااااااااااااااااااا تو
مُشتات بزرگتره
میشه از رحمت وجود و
کرمت به اندازه مُشتای
خودت بهمون ببخشی
نه به اندازه مُشتای کوچک ما
دعا میکنم ...
برای تو ...
برای خودم ...
برای همه مان ...
کسی چه میداند ...
شاید خدادسته جمعی
نگاهمان کرد
دعا میکنم
برای دل هایمان ...
برای چشم هایمان ...
برای گریه ها و
خنده هایمان ...
دعا میکنم ...
مهربان خدای من !!!
میدانم که تا آسمان
راهی نیست ولی تا
آسمانی شدن راه بسیار
است ، این دست های
خالی به سوی تو بلند
میشود مابی سلیقه ایم
طلب آب و نان میکنیم تو
خود ای خزانه دار بخشش ها،
بهترین ها را
برایمان محقق کن
الهی آمین..🙏🌺