قصه های شرمین نادری


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


در این صفحه خیلی خیلی مجازی ،فقط قصه می نویسم ، تو بگو از هزار سال پیش تا امروز، اصلا سال هاست قصه هایم را مثل مرواری های دوخته شده به دامنی بلند پشت سرم می کشم، دوست داشتی بخوان ...

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: #کارخیر
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#گزارش۱۰
بخش اول کنسروهای خریداری شده بارگیری و ارسال شد.
ارادت

#کارخیر


Репост из: #کارخیر
کمی در باب هم‌دلی در زمان بحران….

در زمان وقوع بحران، خارج از اینکه باید مراقب عواطف و احساسات بود اما مهمترین تکلیف هر انسانی به دور از اعتقادات و نگاه‌های مختلف، عمل به مسئولیت انسانی‌اش در برابر انسان‌های درگیر بحران است.

فرد درگیر سیل و زلزله و امثالهم بیش از هرچیزی نیازمند یاری‌‌ست؛ اینکه چرا چنین اتفاقی برایش افتاده و شناسایی مقصر این قصه در این مرحله مشکلی را از او حل نمی‌کند.
او عزیزش را از دست داده؛ یا خانه‌اش-جایی که محل آرامش او بوده- را؛ زمین کشاورزی‌اش، دام و طیورش یا تمام و یا بخشی از مایملکش را؛ اگر توانی برای برداشتن باری از دوشش هم نباشد، لااقل باید در کنارش بود.

بدیهی‌ست که آدم دلسوز و آنی که مسئولیتی اجتماعی را بر دوشش حس می‌کند ولو اینکه ممکن است در مصادیق کمک‌ها دچار خطاهایی جزیی هم باشد ولی آنچه مهم است اینکه بداند و بتواند در این لحظه‌ها باشد و فرد بحران‌زده را همراهی کند.

غیر از مسائل اجتماعی و مسئولیت‌های فردی‌مان در قبال آن‌ها، ما به زنده‌ نگاه‌داشتن امید هم موظفیم. همین امید که از این هم‌دلی‌ها برمی‌آید، راز زنده ماندمان در این دنیای پر از بداخلاقی و زشتی‌ست و الا تفاوتی بین ما و دیگرانی که مذمت‌شان می‌کنیم نخواهد بود.

ما در قبال همه‌ی انسان‌ها مسئولیم کمااینکه در قبال فرزندان‌مان و فرزندان این جامعه؛ در قبال آینده‌شان و در قبال حفظ شدن رگه‌هایی از اخلاق در جامعه‌ای که قرار است تحویل آن‌ها داده شود….


#سیل
#سیستان_و_بلوچستان


در پاسخ به برای کمک به سیل زدگان بلوچستان کی اعتماد داری؟
@sherminnaderi






قصه عشق و رنج محمد ابراهیم تبریزی در مسیر عراق و اهواز رو حمیده خانم مادربزرگ اهوازی چهل‌سال پیش به خط خودش نوشته بود، حمیده خانم رو می‌گفتن که نوه دختری محمد ابراهیم بوده و این قصه رو هم از مادربزرگش شنیده بود که در حقیقت همسر با وفای  همون محمد ابراهیم بوده و اولین کسی هم بوده که این قصه رو شنیده و نوشته. قصه این عشق که از تبریز تا عراق و بعدم خوزستان و اهواز چرخیده حالا اما دوباره نوشته و گفته شده و شاید حتی باقی نواده جناب محمد ابراهیم بازرگان که دیگه صدساله در خوزستان زندگی میکنن از این قصه خبری نداشته باشن.
چیزی که مهمه اما زیبایی همه قصه‌هاست که در پارچه‌ها و بافته‌ها و اشیای ساخت دست زنان عاشق موندگار می‌شن و دست آخر هم مثل جواهری به دست ما می‌رسن.
کاش که ما هم میراث داران اهل دلی باشیم و نگذاریم که هرگز فراموش بشن و یا گم بشن و از یادها برن.

@sherminnadrri
www.roostatish.ir


این قصه رو مامان حمیده، مادر بزرگ جنوبی دوستم برام گفت و بعدها دستخط خودش هم به دستم رسید که روایت مادربزرگش رو باز می‌گفت، چون قصه‌گو بودن سرنوشت منه، منم این قصه رو برای روستاتیش و بافته‌های زنان خوزستانی گفتم و در این روز برفی قشنگ اسفند به شما تقدیم کردم. نوش جان
@sherminnaderi
www.roostatish.ir




برای خواهرهای کوچکم و بهار و کتی و لبخند قشنگ خاله‌مریم که عاشق گل نرگس بود.

@sherminnaderi


Репост из: قصه های شرمین نادری
خانۀ خلوت

خانه که خلوت شد ،مهمان های آشنا و غریبه که رفتند و کفش های پشت در که جمع شد ،ما از جایمان تکان خوردیم . سینی های مسی و استکان های پایه دار و قوری های گنده گل مرغی جهیزت را جمع کردیم و افتادیم به جان خانه ، خواهر کوچکه جارو می کشید ،من گردگیری می کردم و خواهر وسطی آشپزخانه را می سابید . بعد چایی دم کشید و بویش توی خانه پیچید و سه تایی خسته و کوفته آمدیم و نشستیم و گوش دادیم به نوای خوش باران که می خورد روی سقف و صدای بغ بغوی کبوترها که لابد منتظر تو بودند که مثل هر روز برایشان دانه بریزی و صدایشان کنی .
صدای تو نبود اما ، صدای خش خش باد بود که توی پنجره می پیچید و تو انگار داشتی می خندیدی به ترس ما از صاعقه و باران، از خلوتی و تاریکی و تنهایی .خانه خیلی خالی شده بود آخر ، صندلی های کرایه ای را چند تا چند تا بار وانت کرده بودند و صلوات فرستاده بودند که نیفتد روی سرشان ،میز های شیشه ای را دستمال کشیده بودند و گوشه دیوار چیده بودند و خانه هنوز بوی حلوا می داد . حلوای تو بود ، حلوای شما .حلوای خوش عطر و شیرین که بوی زعفرانش می پیچید توی کوچه و زنجبیل هم اگر بود که کمی فقط کمی بپاشی رویش چه عطر و طعمی داشت .اما خانه خلوت بود ، نه صدای جرینگ جرینگ دستبندت می آمد ، مثل هر روز که قوری چای را پر از چایی تازه می کردی و غر می زدی که چای کیسه ای خوردن ندارد ، نه صدای خش خش دامنت توی گوشمان بود که روی کاشی های آشپز خانه مثل دامن پری ها کشیده می شد و ما همیشه می ترسیدیم زیر پایت بگیرد .خانه بوی حلوا می داد ،حلوای غریبه پز، بوی چای مانده ،پرتقال ترش و نارنگی بی آب وخشک آن جوری که تو هیچ دوست نداشتی .خانه بوی آدم های غریبه را می داد ؛ بوی گریه ، بوی روسری سیاه معطر ، بوی کت و شلوار اتو کشیده ، نفتالین ، عطر تند و تیز گلاب ، بوی گل های گلایول که دوست نداشتی و بوی خشک و عطسه آور برشتوک و خرما .
مبل ها خسته بودند ، خواب فرش ها برگشته بود ، کسی توی اتاق پشتی خرو پف می کرد و ما سه تا منتظر تونشسته بودیم و باران را نگاه می کردیم . بوی باران اما غریبه نبود ، بوی خوش و آشنای خاک خیس داشت و سبزه های حمام کرده و چمن های تازه هرس شده . بوی خوب کوچه های خلوت می داد و بوی پیرهن تمیزو گلدارت ، که تا کرده بودی گوشه تخت و برای همیشه گذاشته بودیش بماند .بهاربود و خانه بوی باران می داد و ما منتظر آمدن بعیدت برای همیشه به تیک تاک ساعت آشپزخانه گوش می دادیم ، به بغ بغوی آشنای کبوتر ها و خش خش باد وقتی که توی پنجره می پیچید .
@sherminnaderi #داستان






Репост из: قصه های شرمین نادری
باز قصه گفتم ...راستش قصه گفتن را در یک سالگی شروع کردم ،البته قبل از آن کامل حرف می زدم ،هرچند بیشتر شبیه طوطی کوچکی بودم که ادای حرف زدن در می آورد ، مامان بارها سعی کرده بود شکستم بدهد وقتی که ادای حرف زدنش را در می آوردم ،اما نتوانسته بود ،من هم اسطودخودوس را راحت می گفتم ، هم قسطنطنیه را و هم میزان الحراره کلمه ای که مامان می گفت در چند ماهگی گفتم و همزمان به خنده و گریه انداختمش . طفلک خیال کرده بود من موجودی غریبم ، چه میدانم بهره هوشی بالایی دارم و به زودی می روم دانشگاه ،اما این طور نشد ،من یک بچه معمولی شدم که زیاد هم مدرسه رفتن را دوست نداشتم و عاشق قصه شنیدن و قصه گفتن بودم ،همین ، عین همین حالا . همه این ها را گفتم که بگویم دارم مهمانتان می کنم به اولین قصه ای که گفتم ، در یک سال و هفت ماهگیم ، وقتی که مامان خیال می کرد دارم می روم که انیشتین شوم ، به قول رولد دال همه پدر ومادرها خیال می کنند بچه شان نابغه است ، اما کمتر پدر و مادری مثل این دونفر که مال من بودند بچه شان را همین طوری که هست قبول کردند ، یک قصه گو .




کتاب زار نوشته شرمین نادری به چاپ چهارم رسید
@sherminnaderi

https://www.instagram.com/p/C0ZQO9dtskO/?igshid=NGEwZGU0MjU5Mw==


Репост из: قصه های شرمین نادری
کتاب زار ،نوشته شرمین نادری ،نشر بان و آگه


#رادیو_کرگدن
• داستان ایرانی؛
• «زار»
به قلم #شرمین_نادری
روایت: #شرمین_نادری
شمارهٔ #۵۵
👇
@kargadanmagazine




Репост из: لاک‌پشت پرنده
lakposhtparandeh44.pdf
11.6Мб
4⃣4⃣ فهرست چهل‌وچهارم لاک‌پشت پرنده: بهترین کتاب‌های زمستان ۱۴۰۰

🌱  لاک‌پشت پرنده فهرستی است از بهترین کتاب‌های هر فصل برای کودکان و نوجوانان. این کتاب‌ها را گروهی از نویسندگان، مترجمان و کارشناسان کتاب کودک و نوجوان با بررسی کتاب‌های هر فصل انتخاب می‌کنند.

🌱 این فهرست شامل کتاب‌هایی است که در زمستان ۱۴۰۰ منتشر شده‌اند و به فهرست لاک‌پشت پرنده راه پیدا کرده‌اند.

🌱 این فهرست را برای دیگران هم بفرستید تا با بهترین کتاب‌های کودک و نوجوان آشنا شوند. با مراجعه به سایت لاک‌پشت پرنده هم می‌توانید تمام فهرست‌ها را دریافت کنید.

#بهترین_کتابهای_سال_۱۴۰۰

🐢 @lakposhtparandeh


Репост из: بهمن دارالشفایی
شرمین نادری:
«با مدیر هنرستان دخترانه در منطقه دشتیاری بلوچستان حرف زدیم، نه معلم تخصصی دارن، نه کامپیوتر و لپتاپ درست و درمون و نه حتی کتاب خوب.
ما منتظر مداد رنگی و کاغذ و کتابهای مربوط به رشته هنر و تصویرگری هستیم.
لپتاپ و ویدیو پروجکشن هم که همیشه همیشه نیاز هست.

لیست مورد نیاز بچه‌های هنرستان:
آبرنگ
قلم مو آبرنگ و گواش
کاغذ a4
مقوای سفید آبرنگ
مداد طراحی
پاک کن‌ خمیری
مداد رنگی ( ۶۴ نفر)

ما در کتابفروشی لارستان منتظریم.
۰۲۱۸۸۸۹۹۳۶۵
مطهری اول لارستان پلاک ۱۰۰»
.

Показано 20 последних публикаций.