هفت سال آزگار، نتوانستم قدم از قدم بردارم.
هنگامی که نزد پزشک ماهری رفتم پرسید: این چوبها دیگر چیست؟
گفتم: فَلَجم.
گفت: خب این که عجیب نیست، آنچه تو را فلج کرده، همین چوبِ بیمصرف است، راحت باش و امتحان کن! راه برو، بیاُفت، چهار دست و پا برو! خندان، مثل یک هیولا...
چوبهای زیر بغلم را از من گرفت آنها را شکست و خندان، طعمهی آتش کرد. حالا من شفا پیدا کردهام و دارم راه میروم...
او با خندهای مرا مُداوا کرد! حالا گاهی اوقات که چشمم به یک چوب میافتد، ساعتها میشَلَم!
👤 برتولت برشت
@sheerreno
هنگامی که نزد پزشک ماهری رفتم پرسید: این چوبها دیگر چیست؟
گفتم: فَلَجم.
گفت: خب این که عجیب نیست، آنچه تو را فلج کرده، همین چوبِ بیمصرف است، راحت باش و امتحان کن! راه برو، بیاُفت، چهار دست و پا برو! خندان، مثل یک هیولا...
چوبهای زیر بغلم را از من گرفت آنها را شکست و خندان، طعمهی آتش کرد. حالا من شفا پیدا کردهام و دارم راه میروم...
او با خندهای مرا مُداوا کرد! حالا گاهی اوقات که چشمم به یک چوب میافتد، ساعتها میشَلَم!
👤 برتولت برشت
@sheerreno