✔️#شیطنت_در_روستا
#قسمت_سیزدهم
یسنا هم فهمید که وقت مناسب واسه سرزنش و غر نیست واسه همین سر تکون داد و دوتامون رفتیم سمت در و با تموم وجود فریاد زدیم و به در کوبیدم مثل اینکه صدامون رو نمیشنیدند . !!
تو دلم گفتم
-خدایا کمکمون کن . من غلط کردم . دیگه عمرا فکر هیجان به سرم بزنه خدایا تو رو خدا یه کاری کن صدامون رو بشنونند . خدایا 500 صلوات نذر میکنم . خدایا ..!!!
اما انگار بازم فایده نداشت تا اینکه بالاخره صدای یلدا اومد که داد میزد:
-یسنا ؛ غزل صدامو میشنوید . چی شده ؟؟ چرا نمیاید بیرون ؟؟
یسنا سریع داد زد و گفت :
- اره صدات میاد . یلدا درو باز کن از اینجا باز نمیشه تو رو خدا ...
یلدا- یسنا ، غزل صدامو میشنوید ؟
یسنا رو بهم با ناامیدی گفت :
-وای غزل صدامون رو نمیشنوه چیکار کنیم ؟؟!!!
-مگه میشه نشنوه ؟؟ من تسلیم نمیشم . شده حنجرم پاره شه ولی باید بشنوه .من نمیخوام اینجا بمونم .!!!
بلند تر داد زدم :
-یلدا ما اینجاییم درو باز کن گیر کردیم !!
یلدا- چی ؟ گیر کردید ؟
تو دلم خدا رو شکر کردم که صدامون رو شنید .یسنا هم با خوشحالی گفت :
- وای غزلی شنید . صدامون رو شنید.
منم خندیدم و سر تکون دادم و خوشحال شدم که بالاخره از این جای ترسناک قراره خلاص شیم .
یسنا بلند تر گفت:
- اره یلدا درو باز کن از اینور باز نمیشه .
یلدا- الاهه بیا اینجا درو باز کنیم گیر کردند بچه ها!!
الاهه- چی ؟ وای چه قدر گفتم نرند . تقصیر خودشونه .
یلدا- حالا تو بیا . باید بیارمشون بیرون . خطرناکه .
عصبی گفتم :
-حالا غر غرای الاهه خانم هم شروع شد.
یسنا با سرزنش گفت :
-خوب همشم تقصیر حس ماجرا جویی جناب عالی یه . باید حالا حالا ها از این غر غرا بشنوی.!!! تا تو باشی دیگه از این حسا سراغت نیاد.
-خوب یه غلطی کردم تمومش کن دیگه .
یسنا- نه باید یاد بگیری وقتی چیزی خطرناکه طرفش نری
هیچی نگفتم غرورم بد شکسته بود و کاریش نمیشد کرد واقعا اینجا باید گفت : خودم کردم که لعنت بر خودم باد .!!!
همون موقع چیز محکمی به پنجره و آجرهاش خورد و صدای بدی داد دوباره یه جیغ بلند کشیدیم و و یه سکته حسابی هم زدیم.
دیگه کم کم داشت تو چشام اشک جمع میشد و پشیمون شده بودم و باور کرده بودم خبرایی هست!!! و ممکنه نتونم دیگه پشت این درو ببینم که صدای یلدا کور سو امیدی رو تو قلبم روشن کرد .:
یلدا -بچه ها الان در باز میشه . اومدن کمکمون . خودتونم هول بدید جلو.
یسنا با هیجان گفت :
-تموم سعتون رو بکنید یلدا . تو رو خدا ..
و بعد رو به من گفت :
-د بجنت دیگه بیا هل بدیم.!
سریع به سمت در رفتم و با دست های لرزونم شروع به هل دادم کردم که یهو یه صدای ناشناخته گفت :
-هل بدید به طرف جلو . هل بدید داره باز میشه .
یسنا با تجب گفت :
-این کیه ؟؟!!
-چه میدونم لابد کمک اوردند .
-صداش که خیلی جونون بود!!
-یسنا ول کن تو این موقعیت !!!
#ادامه_دارد
🆔 @SansureTel
#قسمت_سیزدهم
یسنا هم فهمید که وقت مناسب واسه سرزنش و غر نیست واسه همین سر تکون داد و دوتامون رفتیم سمت در و با تموم وجود فریاد زدیم و به در کوبیدم مثل اینکه صدامون رو نمیشنیدند . !!
تو دلم گفتم
-خدایا کمکمون کن . من غلط کردم . دیگه عمرا فکر هیجان به سرم بزنه خدایا تو رو خدا یه کاری کن صدامون رو بشنونند . خدایا 500 صلوات نذر میکنم . خدایا ..!!!
اما انگار بازم فایده نداشت تا اینکه بالاخره صدای یلدا اومد که داد میزد:
-یسنا ؛ غزل صدامو میشنوید . چی شده ؟؟ چرا نمیاید بیرون ؟؟
یسنا سریع داد زد و گفت :
- اره صدات میاد . یلدا درو باز کن از اینجا باز نمیشه تو رو خدا ...
یلدا- یسنا ، غزل صدامو میشنوید ؟
یسنا رو بهم با ناامیدی گفت :
-وای غزل صدامون رو نمیشنوه چیکار کنیم ؟؟!!!
-مگه میشه نشنوه ؟؟ من تسلیم نمیشم . شده حنجرم پاره شه ولی باید بشنوه .من نمیخوام اینجا بمونم .!!!
بلند تر داد زدم :
-یلدا ما اینجاییم درو باز کن گیر کردیم !!
یلدا- چی ؟ گیر کردید ؟
تو دلم خدا رو شکر کردم که صدامون رو شنید .یسنا هم با خوشحالی گفت :
- وای غزلی شنید . صدامون رو شنید.
منم خندیدم و سر تکون دادم و خوشحال شدم که بالاخره از این جای ترسناک قراره خلاص شیم .
یسنا بلند تر گفت:
- اره یلدا درو باز کن از اینور باز نمیشه .
یلدا- الاهه بیا اینجا درو باز کنیم گیر کردند بچه ها!!
الاهه- چی ؟ وای چه قدر گفتم نرند . تقصیر خودشونه .
یلدا- حالا تو بیا . باید بیارمشون بیرون . خطرناکه .
عصبی گفتم :
-حالا غر غرای الاهه خانم هم شروع شد.
یسنا با سرزنش گفت :
-خوب همشم تقصیر حس ماجرا جویی جناب عالی یه . باید حالا حالا ها از این غر غرا بشنوی.!!! تا تو باشی دیگه از این حسا سراغت نیاد.
-خوب یه غلطی کردم تمومش کن دیگه .
یسنا- نه باید یاد بگیری وقتی چیزی خطرناکه طرفش نری
هیچی نگفتم غرورم بد شکسته بود و کاریش نمیشد کرد واقعا اینجا باید گفت : خودم کردم که لعنت بر خودم باد .!!!
همون موقع چیز محکمی به پنجره و آجرهاش خورد و صدای بدی داد دوباره یه جیغ بلند کشیدیم و و یه سکته حسابی هم زدیم.
دیگه کم کم داشت تو چشام اشک جمع میشد و پشیمون شده بودم و باور کرده بودم خبرایی هست!!! و ممکنه نتونم دیگه پشت این درو ببینم که صدای یلدا کور سو امیدی رو تو قلبم روشن کرد .:
یلدا -بچه ها الان در باز میشه . اومدن کمکمون . خودتونم هول بدید جلو.
یسنا با هیجان گفت :
-تموم سعتون رو بکنید یلدا . تو رو خدا ..
و بعد رو به من گفت :
-د بجنت دیگه بیا هل بدیم.!
سریع به سمت در رفتم و با دست های لرزونم شروع به هل دادم کردم که یهو یه صدای ناشناخته گفت :
-هل بدید به طرف جلو . هل بدید داره باز میشه .
یسنا با تجب گفت :
-این کیه ؟؟!!
-چه میدونم لابد کمک اوردند .
-صداش که خیلی جونون بود!!
-یسنا ول کن تو این موقعیت !!!
#ادامه_دارد
🆔 @SansureTel