عـِـیـْنـَـکـْ


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


کانال انتقال یافته به
https://t.me/sanem_zhiik

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: "ژیک"
آدم یا باید عاشق باشد ،
یا یک رفیقِ ناب داشته باشد .
پاییز و حال و هوای جانانه اش به کنار ،
اما صدای خش خشِ برگ ها ،
زیر پای دونفر که باشد ؛
معجزه می کند !

-نرگس_صرافیان_طوفان


Репост из: "ژیک"
هیچ وقت نفهمید که گاهی آدم‌هایی مثل ما تنهایی و سرمای سیال‌ وجودشان را در آغوش می‌کشند و تمام شب را کابوس می‌بینند اما صبح با همان لبخند لجباز روی لب به زندگی ادامه می‌دهند تا تلخی‌ها را از یاد ببرند و نمی‌شود؛ نمی‌توانند...!
-صنم عابدینی (صآنِم)
ژیک


Репост из: "ژیک"
﮼‌‌و‌قسم‌به‌دوستت‌دارم‌هایی‌که
﮼در‌گلو‌خفه‌می‌شوند‌تا‌به‌زبان‌نیایند!


Репост из: "ژیک"
گم شده ام؛
در ميان الفاظي كه
هيچ گاه ساماني نخواهند داشت...
در ميان اوراقي كه
همگي پُرند از شعر ها و نوشته هايي كه
تنها براي توست...
در ميان خاطراتي كه
تنها به خاطر حضور توست كه پابرجاست
من گم شده ام؛
تا سرانجام در يكي از روز هاي پاييز
باز هم تو را در گذر جاده هاي زندگي ببينم
دست هايت را بگيرم و خودم را پيدا كنم!
صنم عابدینی


Репост из: "ژیک"
دستانم را به وقت همان ارامش کنار هم بودن... نمی دانم در چندمین قدم زدنمان و در کدام خیابان جا گذاشتم...؛)


Репост из: "ژیک"
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram


Репост из: "ژیک"
https://telegram.me/dar2delbot?start=send_2qd7g0
حرف بزنیم؟








Репост из: "ژیک"
جانم برایت بگوید که،
دیگر جانی نمانده...
دیگر میان روزها گم شده‌ام...
دیگر این من،
من گذشته نیست!
_صنم عابدینی ( صآنِم )_
ژیک
به وقت ۱۲:۵۸ بامداد سه شنبه ۹۸/۶/۱۹


Репост из: "ژیک"
من‌ عاشق خنده‌های بی‌دلیلم! مثل وقتی یادم میاد توی سرما سر بینی‌ت سرخ می‌شه... مثل قیافه‌ت که موقع دروغ گفتن صد تا رنگ عوض می‌کنه و اخر سر هم چشمات با صداقت‌شون کار دستت میدن. من عاشق مهربونی کردن‌های بی دلیلم! مثل وقتی با غصه می‌گفتی دلم می‌سوزه واسه همه اون شخصیت‌های منفی داستانایی که هیچ وقت خدا کسی نفهمید شاید از تنهایی به این حال و روز افتادن! مثل وقتی که توی نی‌نی نگاهت حس محبت می‌دیدم وقتی که می‌گفتی: تو مثل بقیه نشو اگه من چوپان دروغگو هم شدم... اگه هزار بار هم بی‌خودی داد زدم گرگ بار هزار و یکم هم با داد زدنم بیا... شاید این بار حقیقت و گفته باشم. من حتی عاشق اون وقتیم که بهت نگاه کردم و گفتم: می‌دونی دست‌ها چقدر معنی توی خودشون پنهون می‌کنن؟ و تو فقط با تعجب نگام کردی اما می‌خوام یه اعترافی بکنم از همون روز بارونی که بوی عطرت همه شهر و برداشته بود... از همون روز که از روی تموم چاله‌های پر اب شهر دوییدیم من دست‌هام رو جا گذاشتم. یه جایی که خودمم نمی‌دونم کجاست! حتی خنده‌هام رو هم جا گذاشتم یه جایی میون خط لبخند کنار لبت کنار چین‌های کنار چشمت میون لحن حرف زدنت... من حتی خودم رو توی یه خیابون خاص... کنار ساندویچی کثیف توی چهار راه کنار پسرک ادامس فروش و ادامس‌هاش جا گذاشتم... همون جا که تو شدی ققنوس و من شدم پرنده‌ای که واسه پیدا کردن اون از هفت وادی می‌گذره....!
صنم عابدینی (صآنِم)
ژیک








Репост из: "ژیک"
یه خونه... یه اتاق... یه آدم... یه حال خاص... اصلا تو بگو یه خاطره! همین چیزای ساده می‌تونه جون آدم‌ها رو کم کنه. می تونه آدم‌ها رو به خنده وادار کنه! می‌تونه یادت بیاره چیا که نکشیدی... که یه روز چقدر خسته بودی... که وقتی داشت نا از تنت می‌رفت وقتی پاهات دیگه جون نداشت کی کنارت ایستاد... می‌تونه ضربان قلبت رو ناموزون کنه... اشک توی چشمات بیاره... می‌تونه گرگت کنه... می‌تونه حتی باعث بشه یه وقتایی نتونی خودت رو مثل روزای سابق ببینی اونم درست زمانی که از همه چی بریدی! وقتی همه چی و گذاشته و رفته... وقتی خودت هم دور همه چی خط کشیدی! مثل وقتی که می خونی: من آن توام مرا به من باز مده... وقتی که با دست پس می‌زنی و با پا پیش می‌کشی... وقتایی که از خودت می‌پرسی: من کجای کارم؟! اما طرح یه سری خاطره پرتت می‌کنه به حال... به خودت... به اونی که الان کنارت وایساده! به اینکه چقدر سعی کردی یکی و تیمار کنی و زخم‌هاش و مرهم بذاری یا حتی چقدر آدم‌ها رو درست و نادرست از جلوت کنار زدی و رسم گرگ شدن و یاد گرفتی! شاید همین میون یادت بیاد به خود سابقت... به قهقهه زدن‌هات... به ‌مهربونی‌هات به اینکه چی بودی و چی شدی یا حتی اخرش چه کار می‌کنی! یه چیایی که ساده نیستن و ساده از کنارشون می‌گذریم دلیل سفیدی زودتر از موعد موهامونن... دلیل گم کرد خنده‌‌هامونن... دلیل کندن از خودمون و رفتنمون! مثل وقتایی میگم باید همه چی و گذاشت و فقط خودمون و برداریم و بریم! مثل وقتایی که میگیم مهم نیست چندتا خیابون پیاده گز کردم... مهم نیست چندتا دندون خراب توی دهنم هست... مهم نیست شب‌ها با شمردن چندمین ستاره خوابم می‌بره... حتی مهم نیست که چقدر میون آدم‌ها مصنوعی خندیدم! اما همه‌ش مهمه!همه‌ش!

+مثل وقتی که می‌خونم:
او در میان خانه ی مصنوعی اش
با ماهیان قرمز مصنوعی اش
و در پناه عشق همسر مصنوعی اش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی می‌خواند
و میگم مهم نیست فروغ دقیقا چی می‌خواسته بگه اما واسم مهمه!

صنم عابدینی(صآنِم)
ژیک


Репост из: "ژیک"
ساعت سه نیمه شب بود،
قول داده بود تمام افکارش را رها کند،
قول داده بود بخوابد،
افکارش را رها کرد...
افکارش او را رها نکردند...
دلیلش شاید همین بود...
ساعت سه نیمه شب بود...!


Репост из: "ژیک"
ما تمام خشم و عصبانیت هایمان را توی سکوت هایمان می ریزیم ونفس های کش دار می کشیم، اما یادمان می رود که داریم جان می دهیم از بی نفسی. بعد انتقامش را از دست هایی می گیریم که ناخن هایمان را در آن ها فرو می بریم... انگار یاد گرفتیم که سکوت کنیم تا یک روز یک جا تمام این خشم ها را هوار کنیم بر سر آدم ها، انگار یاد گرفتیم در سکوت هایمان خودمان را صدباره از بین ببریم و کسی نفهمد تمام درونمان خاکستر شده...
ما را یک روز همین خشم های خوره شده، همین سکوت ها، همین نفس های عمیق؛ بدجور خفه می کند!
_ژیک_
#صنم_عابدینی
#صآنم


Репост из: "ژیک"
تو و چشم هايت روزگاري ميان روزنامه ها ميان خبر ها و نيازمندي هايش گشته ايد تا شايد ردي از يك اسم خاص ببينيد، تو و چشم هايت روزگاري تمام خيابان هاي شهر را رصد كرده ايد و هيچ چيز به جز جا پاي آدم هاي رفته نمي بينيد، تو و چشم هايت خيلي وقت است كه به هم ديگر اعتماد نمي كنيد!

تو و دست هايت به اندازه تمام روز هاي سال جا مانده ايد در صف طويلي از نداشتن ها؛ خستگي ها و گاهي جا مانده ايد ميان پس مانده هاي فكري آدم هايي كه حتي نمي توانند حس هاي لعنتي درونيشان را به زبان بياورند تو دست هايت جا مانده اي در حافظه خاطرات فردي كه هنوز هم در ميان تمام زندگي روزمره اش به تو فكر مي كند!

تو و پاهايت ميرويد تا شهر ستاره ها، تا در خانه اي كه نا آشناست، تا كنار آدم هايي كه در لجن زار هاي تباهي نشسته اند! تو و پاهايت ميرويد تا كشف خيابان هاي نا شناخته؛ قدم زدن هاي دو نفره، جا ماندن هاي تك نفره! تو و پاهايت مي رويد تا گم شدن در پيچ و خم جاده اي كه برگشتي ندارد!

تو و لب هايت عمري ست كه نمي دانيد واژه ها دليل مرگند؛ دليل جان باختن؛ دليل بوي تعفن خوابيده در شهر! تو لب هايت فراموش كرده ايد حرف هاي گفته شده دليل رصد كردن چشم ها مي شوند؛ دليل دست هايي كه جا مانده اند ميان واژه هاي نكبت بار به زبان نيامده؛ دليل پاهاي از نفس افتاده! تو لب هايت نمي دانيد و سعي مي كنيد فراموش كنيد گرماي به جا مانده اي را كه هنوز هم گاهي آتش مي گيرد!
#ژيك ( #صنم_عابدینی )
صآنِم


Репост из: "ژیک"
تو و لب هايت عمري ست كه نمي دانيد واژه ها دليل مرگند؛ دليل جان باختن؛ دليل بوي تعفن خوابيده در شهر! تو لب هايت فراموش كرده ايد حرف هاي گفته شده دليل رصد كردن چشم ها مي شوند؛ دليل دست هايي كه جا مانده اند ميان واژه هاي نكبت بار به زبان نيامده؛ دليل پاهاي از نفس افتاده! تو لب هايت نمي دانيد و سعي مي كنيد فراموش كنيد گرماي به جا مانده اي را كه هنوز هم گاهي آتش مي گيرد!
#ژيك
صنم عابدینی
صآنم

Показано 20 последних публикаций.

88

подписчиков
Статистика канала