world today


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


قلب انسان جز به عبادت رحمن مطمئن نگردد و روح انسان جز به ذکر یزدان مستبشر نشود .🙏

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


👆😳😱




پیش بینی ویروس کرونا در این آهنگ😳😳😳👇👇👇
واقعا عجیبه !


ﺯﻧﺪﮔے ﻣے ﭼﺮﺧﺪ،
چہ ﺑﺮﺍۍ ﺁﻧڪہ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ،
ﭼﻪ ﺑﺮﺍۍ ﺁﻧڪہ ﻣﯿﮕﺮﯾﺪ.

ﺯﻧﺪگے ﺩﻭﺧﺘﻦ ﺷﺎﺩﯾﻬﺎﺳﺖ.
ﺯﻧﺪگے ﻫﻨﺮﻫﻢ نفسے ﺑﺎ ﻏﻢ ﻫﺎﺳﺖ.

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻨﺮﻫﻢ ﺳﻔﺮے ﺑﺎ ﺭﻧﺞ ﺍﺳﺖ
ﺯﻧﺪگے ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺭﻭﺯﻧہ ﺩﺭﺗﺎﺭﯾڪے ﺍﺳﺖ.


@rummage


با یک توکلت‌الي‌ الله
روزت را آغاز کن
و به شکرانه هر آنچه
خدایت برایت مُهیا کرده
شکرش را بجا بیاور
وبا صدائي رسا بگو
خـدایا دوستت دارم

سلام صبحتون بخیر
@rummage


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
مولانا میگه‌:

این طلب در تو گروگان خداست

زانکه‌ هر طالب به مطلوبی سزاست

https://t.me/rummage


‍ #سیر_تکامل_فیزیکی_کودک :
🎈 بدو تولد :
-قادر به مكيدن و بلعيدن مي باشد
🎈يك ماهگي :
-تعقيب نور
– عطسه و سرفه مي كند .
– ادرار و مدفوع مي كند .
🎈دو ماهگي :
-لبخند زدن
– از خود صدا در آوردن


@rummage


سلام
صبحتون خالی ازهرغصه
الهی حالتون
خوب ؛
دلتون آرام
تنتون سالم
عمرتون با عزت
لبتون خندان
آفتاب عمرتون همیشه
سبز و عاقبتون بخیر باشه


@rummage


من بی عیب نیستم و نمی خواهم باشم
فقط قبل از اینکه شروع کنی با انگشت من را نشان بدهی مطمئن شو دستهای خودت پاک است!


#باب_مارلی


سلام خدمت تمامی دوستان و همراهان عزیز کانال متاسفانه به دلیل مشکلات شخصی چند وقتی هست نتونستیم به صورت منظم در کانال فعالیت داشته باشیم به همین دلیل pdf رمان رو در کانال قرار دادم برای کسانی که رمان رو مطالعه می‌کردند باز هم ممنون از همراهی و صبوریتون🙏🙏🙏🌷🌷❤️




#عشق_ممنوع

لینک قسمت اول👇👇👇
https://t.me/rummage/16235

#پارت۹۵

نساء خیلی سریع چاي درست کرد و با خرما جلویم گذاشت. کنارم نشست و به صورتم خیره شد:الان خوبی؟ خوب؟ عالی بودم...سرم را به نشانه مثبت تکان دادم. خرمایی توي
دهانش گذاشت و گفت:با چاي بخور خیلی میچسبه میگم چه خوب شد این محرم اومده ها یخچالمون پر از غذاي نذریه.
لبخند تلخی به حرف هایش زدم که از صد تا گریه هم بدتر بود!
_چیشده جانا؟ نمیخواي چیزي بگی؟ پات چیشده؟ بینی ام را بالا کشیدم و او دستمال کاغذي را جلویم گرفت:نمیگی پات چیشده؟ دستمال کاغذي را برداشتم و اشک هایم را پاك کردم:شکسته...توي شیراز.
هینی کشید و نگاه دقیقتري با گچ پایم انداخت: شیراز چیکار میکردي دختر خوب؟
_دارم تو شرکت کار میکنم واسه یه قرار داد رفته بودیم اونجا افتادم تو گودال
در قندان را باز کرد و گفت:چاي بخور دیگه.
قندي برداشتم و توي چاي فرو کردم و سپس توي دهانم گذاشتم، شیرینی اش کمی حالم را بهتر نمود. قلپی از چاي داغ را نوشیدم...داغی چاي کمی حالم را بهتر کرد و اما هنوز هم از درون لرز داشتم.
نگاه امیرعلی یک لحظه ام از ذهن و خاطرم پاك نمیشد تقریباً داشتم دیوانه میشدم. بغض کردم.
_نمیگی چت شده؟
گفتنش به نساء درست بود یا نه؟ اصلاً مهم نبود راجع به من چه فکري میکند. الان فقط یه گوش میخواستم براي خالی کردن درد هایم. رانم را چنگ زدم و با لحنی بیقرار گفتم: نساء...من عاشق شدم!
در کمال تعجب، خونسرد گفت:خب من از اولشم میدونستم.
نگاهم متعجب شد:واقعاً؟
_خب آره...مگه میشه سمیر این همه محبت به پات بریزه و عاشقش نشی؟ از سنگ که نیستی!
عصبی گفتم:نخیرم من عاشق سمیر نیستم و تا عمر دارم عاشقش نمیشم.
خشکش زد و لبخند پیروزش روي لبش ماسید: _یعنی...چی؟ اشک هایم روي گونه هام لیز خوردند: _عاشق امیرعلی...
و هاي_هاي گریه کردم به حال خودم و زندگیام به حال عشقی که
دچارش شده بودم.نسا اول مات زده بود اما بعد از چند دقیقه به خودش آمد و دوباره بغلم کرد.
_نمیدونم...نمیدونم جانا چی بگم آخه یعنی چی؟ با دست روي صورتم کوبیدم: نمیدونم درست چه خاکی بر سرم شد هیچی نفهمیدم. _خیل خب آروم باش. با دست موهایم را نوازش کرد: این ساك چیه؟
من که همه چیز را گفته بودم پس چه فرقی میکرد؟ نشستم و همه چیز را از سیر تا پیاز تعریف کردم نساء تنها شنونده بود و خوب به حرفهایم گوش میداد. نه سرزنشم کرد نه نصیحت، فقط گوش داد و من قدِ یک سال حرف زدم و اشک ریختم. آنقدر هق زده بودم و زجه تا خالی شدم و نفهمیدم کی خوابم برد. واقعاً به این خواب احتیاج داشتم...براي آرام شدن براي کمی فکر نکردن به هر چیز!
سه روز از آمدنم به خانهي نساء میگذشت.به هیچ کدام از تماسها و پیامکهاي سیل وار سمیر جواب ندادم. آخر سر مادرجون زنگ زد...وقتی جواب دادم صداي داد محکمش باعث شد از ترس چشم ببندم.
_جانا خدا ازت نگذره...خدا ازت نگذره که همچنین بلایی سر پسرم آوردي آخه تو مسلمونی؟
زجه زد و از ته دل آه کشید:امیدوارم یه روز تقاص کارات رو پس بدي که انقدر دل پسر بیچاره من و خون کردي.
گریه کرد:دِ آخه بی انصاف...تو که میدونی سمیر چقدر دوستت داره .انقدر عذابش نده تو که میدونی ترس از دست دادنت و داره...کز کرده یه گوشه افتاده هِی داره میگه جانا. مگه از سنگی نامسلمون؟ هرکی بود تا حالا جیگرش کباب شده بود.

@rummage 🍀


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
ورزش صبحگاهی فراموش نشه😍
@rummage 🍀


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
حال دل من خوب است
اما خوب را معنا نکن
@rummage 🍀


دلخوشم با نفسی
حبه قندی ،چایی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنيایی
دلخوشی ها كم نيست😍

صبح بخیر❤️☕️
@rummage 🍀


‍‍ #مدیریت_رابطه

قرار نيست معشوق ما، كلِ حال خوب ما را تامين كند. من خود بايد زخم هايم را بيابم و آن ها را درمان كنم...

يادمان باشد ما قرار است براى اين كه رابطه ی عاطفى خوبى را تجربه كنيم، در گام اول به #صلح_درونى رسيده باشيم و سپس وارد رابطه ى عاطفى خوب شويم.

يادت باشد من در هيچ رابطه اى نه قرار است رابين هود كسى باشم و نه قرار است منتظر رابين هودى...

@rummage 🍀


🍀

یادتون باشه ؛
برای دوام زندگی تون همیشه به همسرتون "حال و احساس خوب " بدید !

حال و احساس خوب یعنی چی؟

یعنی احساس کنه که مهمه، ارزشمنده و بهش نیاز دارید
یعنی در کنار شما آرامش داشته باشه و همش نگران نباشه که نکنه الان بهش یه گیری میدید .
حس استقلال خودش رو حفظ کنه و یه موجود وابسته و چسبنده نباشه
احساس امنیت داشته باشه. بدونه که در هر شرایطی چه خوشی و چه ناراحتی یک تکیه گاه داره.


@rummage 🍀


بانو مچ گیر همسرت نباش چون اورا راستگو نمیکنید
بلکه او یک دروغگوی حرفه‌ای میشود
من اگر کیفش را بگردم امنیت ایجاد نمیکنم
بلکه باعث میشوم او سوراخهای امنتری برای قایم‌ کردن پیداکند

@rummage 🍀


#عشق_ممنوع

لینک قسمت اول👇👇👇
https://t.me/rummage/16235

#پارت۹۴

آسفالت از شدت سرما یخ زده بود و برگ هاي درختان خشک شده روي زمین به این سو و آن سو پرواز میکردند شال گردنم را دور دهانم پیچیدم که سمیر از پشت شالم را کشید پر از بغض و نفرت جیغ کشیدم:سمیر ولم ‌کن دست از سر کچلم بردار ِد چی میخواي از جونم؟
برگشتم و با دیدن امیرعلی خشکم زد زبانم بند آمد و سست شدم.
تاکسی جلوي پایمان نگهداشت و بوقی زد و امیرعلی با دقت به تک_تک اجزاي صورتم نگاهی انداخت.با صداي ضعیفی خیره به چشمانم لب زد:نرو...
ضربان قلبم تند شد و دست و پایم داغ شدند و حالا دیگر سرما کوچکترین اهمیتی نداشت!
دلتنگی امانم نداد و به چشمانش خیره شدم...به چشم هایی که حالا جنس نگاهشان فرق میکرد و من نمیدانستم چیست!
ناخودآگاه قدمی به عقب رفتم، خیره به موهاي سیاه زیبایش گفتم: باید برم.
باید بروم تا کمتر گناه کنم! آخ تو چه میدانی که من چه آدم عوضی هستم که عاشق ممنوعه ترین شدم.
امیرعلی آهی کشید و نگاهش را به آسمان دوخت.کلاغی غار_غار کرد و صدایش سکوت مرگبار خیابان را شکست.
بیشتر دسته ساك را فشردم و منتظر نگاهش کردم، چرا چیزي نمیگفت؟ نمیدانست حالا چقدر محتاج شنیدن صداي بم و خشدارش هستم؟
قدمی به عقب و رفت و نگاهش را از آسمان گرفت و به چشمانم خیره شد! بدون حرف!
آب دهانم را قورت دادم و من هم قدمی به عقب برداشتم. کاش یکبار دیگر میگفت نرو...بخدا قسم که نمیرفتم!
اما عقب کشید و من...من رفتم...رفتم با قلبی که پیش او جا گذاشتم...رفتم با اشکهایم، با بغضهایم.
دلم تا عشقباز آمد در او جز غَم نمیبینم... *** تنها جایی که براي رفتن داشتم خانهي نساء بود.
زنگ در را زدم و منتظر ماندم. خانهاشان شهرك الوند بود درست بدترین جاي همدان...جاي مناسبی نبود! نساء در را باز کرد و از دیدنم جا خورد.دختري که اشک میرزید و ساکی در دستش است و پایش هم گچ گرفته شده.نسا بهت زده گفت:جانا چیشده؟ بغضم به شدت ترکید و خودم را توي آغوشش جا دادم و او بیحرف بغلم کرد. هق زدم:هیچ حالم خوش نیست نساء.
آرام پشتم را نوازش کرد:هیش،باشه آروم باش...بیا تو...همسایه ها دارن بد نگاه میکنن. حرفش را گوش دادم و وارد خانهاشان شدم خانه شصت متري درب و داغان.
با دیدن پدرش که روي تخت فلزي خواب رفته بود دلم سوخت.پدر رنجور و پیرش که از کار افتاده بود و نمیتوانست از پس خرج و مخارج خانهاشان بر بیاید.عجیب بود که هیچوقت به درد هاي نساء گوش نمیدادم.
_بیا بریم اتاقم بابام به زو ِر قرص خوابیده از بس که پاهاش درد میکرد.چایی میخوري؟
آب دهانم را قورت دادم و وارد اتاقش شدم، ساك را از دستم گرفت:الان یه چایی داغ میارم بخوري حالت جا بیاد.
به سختی روي زمین نشستم و با درد پاي گچ گرفته ام را دراز کردم...روي فرشی که کهنهگی اش داد میزد.

@rummage 🍀


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
در این لحظات آرام صبح دست به دعا برمیداریم و برای همه انسانها و خودمان اینگونه دعا میکنیم ......
خداوندا
آراممان کن همان گونه که دریا را پس از هر طوفانی آرام میکنی...
راهنمایمان باش که در این چرخ و فلک روزگار بدجور سرگیجه گرفته‌ایم
ایمانمان را قوی کن...
که تو را در تنهایی خود گم نکنیم...
خداوندا ...
ما فراموش کاریم اگر گاهی...
یا لحظه ای فراموشت میکنیم...
تو هیچ وقت فراموشمان نکن...
خداوندا
رهایمان مکن حتی‌ اگر همه رهایمان کردند
خداوندا
نعمت هایت را شکر گذاریم و رضایمان
به رضای توست🙏🏻
@rummage 🍀

Показано 20 последних публикаций.

1 263

подписчиков
Статистика канала