#سوییشرت و #تیشرتم را درآوردم و روی تخت پرتاب کردم.
#شلوارم را هم همینطور.
دستم را در بین موهای کوتاهم فرو بُردم و حوله را از روی تخت برداشتم تا مستقیم به طرف #حمام بروم
اما...
تا برگشتم خشک شدم.
پاهایم انگار در #قیر گیر کرد.
دکتر مرزدار، دست در جیب، به بزم #تماشای #پستی و #بلندی های بدنم ایستاده بود.
از کی؟!
حوله را روی بدنم گرفتم تا نگاهم نکند ولی جای شرم کردن جلو آمد و جلو آمد.
_نگفتم تو این #خونه #تنها نیستی؟
_نمی دونستم تا تو اتاقم می یای.
_ولی در اتاق تو باز بود!
باز هم جلوتر آمد در پیشروی کردن و درس دادن هایی که همراه با #مجازات بود تبحر عجیبی داشت.
به فاصله ی نیم متری و برخورد پاهایم با کفش هایش بسنده کرد و نگاهش از #ساق پاهای باریکم آهسته بالاتر آمد تا روی لب های #قرمز_رنگم.
_اگه جای من هر مرد دیگه ای بود به تو یک لحظه هم رحم نمی کرد، سارا.
_بقیه با دست های #کثیف و #رابطه ی زوری به یه دختری که بهشون پناه آورده رحم نمی کنن و تو با چشم های هیز و ذهن #مریضی که داری. فرق تو با بقیه اینه دکتر مرزدار!
بازوی دست راستم را محکم و به ضرب گرفت. سکندری خوردم و آن نیم متر هم بی اختیار برداشته شد!
_تو نمی دونی چی تو سر من می گذره وقتی نگاهت می کنم پس #قضاوت نکن.
چهره ی درهم فرو رفته اش #ملتهب و سرخ بود. از گوش هایش دود بلند شد و دندانش را عصبی روی هم سایید. پس #رگ #خوابش این بود؟
نقطه ی ضعفش زیر سوال بردن تمام #مردانگی هایش بود؟
سر سنگین شده از دردم را کج کردم و دست لرزانم را روی صورت ته ریش دار شده اش گذاشتم و با چشم هایی که از شدت بغض #ویران گر بودند، #عصیان کردم و گفتم:تو سر تو همون چیزایی می گذره که برای بقیه ی مردها می گذره...مثل وقتی که #پدرخونده ام می خواست به من نزدیک بشه...مثل وقتی که عکس های اینستاگرامم لایک می خوره و #دایرکتم پر می شه...مثل همین الان که تو نمی تونی #چشم از #لب های من برداری چون #شیرینه.
لبم را #بوسید حریصانه و پر اشتها اما نه تا وقتی که #وحشیانه گازش گرفتم تا فرصت #فرار پیدا کنم...
https://t.me/joinchat/AAAAAFXuCEe5xyeTC2mn0A#پر_طرفدارترین_رمان_تلگرام
#هم_خونه_ای