صبحانه با زرافهها/بخش پایانی
📽️
آنچه در پایان است
📽️کجا بودیم!؟ این دقیقا یکی از روشهای صحت است، کجا بودیم!؟ فرم در روایتهای او اینطوری شکل میگیرد، A B ناگهان یک پرش و D و بعد دوباره A B و C و این خط را بگیر و بیا...
در میانه همین
صبحانه با... دو تا ماشین راه افتادهاند و به مقصد رسیدهاند و سرنشینان هر دو ماشین بهخاطر آن نفری سفر را شروع کردهاند که بکل از یادشان رفته است که سوارش کنند! فلذا میفهمند و برمیگردند و...
بعد از همین فصل، روز شده و همین نفر پنجم از حالت قبلی خارج میشود و بالای سر دکتر میآید و اولین سوالش ایناست، این دیگه کیه!؟
بنابراین ما با یک فرم نسبتا پیشرونده شبه دراماتیک طرفیم که شمایلی از یک بیان ابزورد را بهخود میگیرد و ویژگیاش ایناست که به قراردادهای پوک سینمای طنز تن در نمیدهد.
آن قراردادها که طرف خودش را باید آنقدر مچاله کند تا یه نمه تهلبخندی از مخاطب بگیرد، لباسهای جیغ بپوشد، شورتک و شلوارک، رفتار مشمئزکننده جلف، دیالوگهای حالبهمزن مثلا عاشقانه، برداشتن نعل به نعل از قصه و فیلمهای فارسی دوران گذشته و یا استمداد از فعلی جنسی را به تماشا بگذارد تا در GEM خودشان را بابت شجاعت نشان دادن موضوعات ممنوعه در سینمای مملکت، پاره کنند؛ اینجا نمیبینیم. میبینید چقدر خوب است؟
(بعد هم ژست کارآفرین برتر سینما را به خود بگیرند!)
اساسا مهمترین ارزش فیلمهای صحت آنجاست که از جهان رئال خودش فاصله نمیگیرد و لحن آدمها از مسخرهبازی فیلمهای قلابی طنز خیلی فاصله دارد، شما انگار خودت را میبینی با همان درونمایههای جالب بیخ گوش زندگیات.
عروسی است، رقص هم هست! (توجیه غمانگیز خود صحت از رقص را هم دیدیم که چقدر بد حرف میزد!) و اما جهان فیلم سرد و نقادانه است. هزار سال گذشته، اما قراردادها توگویی همان است، بخشی از جامعه ما همان است که بود و انگار هزار سال بعد هم همان میماند که هست.
در
صبحانه با... ما آنرا میبینیم؛ و فیلم «تغییر» را هم به ما نشان میدهد، ساده گرفتن اسطورههایی که ساختهایم، خبری نیست؛ ولو مرگ هم سر برسد، مرگ هم از قراردادها بگذرد و کسی را دریابد که انتظارش را نداشتم و...
این نگاه فیلم واقعا غریبترین و یونیکترین و شگفتترین نگاهی است که در تمام جهان نسبت به زندگی (و بیتفاوتی درخصوص مرگ) دیدهایم. اینجاست که فیلم برخلاف سلف خود، قائم به روزگار خودش میشود، آن شکل به سخره گرفتن عناوین، مثلا دکتر، مهندس و... اینجا و در این حال معنا پیدا میکند، و حتی تماشای گاوی در این جاده باری میگیرد، و توگویی زبانی نهفته کشف میشود، در خیال خود زرافهای میبینی و راه گشودگی چشم هموار میشود، اگر این زندگی از چشمها افتاده است، شخصیتهای
صبحانه با... راهی یافتهاند تا نشان دهند اگر زندگی را بگیرید، چیزی در انتظار است که فراتر از زندگی است، خوشا آن دم که جهان سرودی شود و...
*
همانگونه که مشت بسته، قادر به دریافت هیچ هدیهای نیست، به همان ترتیب هم اندیشه و ذهن بسته نمیتواند هیچ درسی را بیاموزد. سالها نقد را به مرخصی فرستادند و به منتقد لکه و انگ چسباندند، و وقتی بیدار شدند از جایگاهشان چیزی باقی نمانده بود.
(کابوس این سه سال...)
فیلمهای صحت نقد و نظر جدی میگیرند، این ودیعهای نیست که نصیب هر آدمی شاغل در این وادی شود. اگر نقدمان کردند، خوشحال میشویم، در این وادیِهیچ، لابد به حساب آمدهایم، خیلیها در حال آن سالها اساسا بهحساب...
ادامه ندارد، تمام.
@r_dorost