داشتم توی یه سایت با موضوع شعر میگشتم که کامنتهای دو تا کاربر خیلی نظرمو جلب کرد. یکی از کاربرها هندی بود که زبان فارسی میخوند و به شعر فارسی خیلی علاقه داشت و برای فهم بیشتر چند بیت شعر، معنی واضحتر اون ابیات رو از کاربران ایرانی پرسید؛ بعد از این که یک کاربر ایرانی معنی ابیات رو توضیح داد، مکالمه اینطور ادامه پیدا کرد:
کاربر هندی: چه خوشبختم دوستی دارم در ایران که اینقدر مهربان است و در ادبیات نیز ماهر است. بنده هرگز این اشعار را بدون این توضیحات نمیتوانستم بفهمم. میدانید من این ایام سهراب سپهری را هم میخوانم و صدای پای آب، شعر برگزیدهی من است.
شهرم یک زندان بتن است ولی وقتی که سهراب را میخوانم دلم به دهکدهای سرسبز میرود!کاربر ایرانی: راست میگویید که شهرتان از بتن است؟ نام شهرتان چیست؟ من دهلی، آگرا و جیپور را دیدهام؛
یادم میآید وقتی از جیپور به آگرا سفر میکردم، در یکزمان فیل و اتومبیل و شتر با هم در جاده بودند! هندوستان سرزمین عجایب است! داستان طوطی و بازرگان مولوی را خواندهاید؟ من دوست دارم نمایشنامهی کامل شاکونتالا را بخوانم؛ میگویند گوته گفته است از بزرگترین لذتهای زندگیاش خواندن حافظ و نمایشنامهی شاکونتالا بوده است.
کاربر هندی: به نظرم در جهان بسیارند که ادبیات فارسی را دوست دارند و تحسین میکنند؛ مثلاً مولانا پرفروشترین شعر در آمریکا است و رباعیات خیام در غرب خیلی مشهور شده است. چه خوب که شما هندوستان را دیده هستین؛ دوباره تشریف بیاورید، بنده و فامیلم به خدمت شما خواهیم بود. شهرم مومبای است ولی در دهلی درس میخوانم.
چون شهرم ساختمانها زیاد دارد و سبزهزار خیلی کم، لهذا گفتم که شهرم مثل یک زندان بتن است.P1 |
P2 |
P3 |
P4 P5 |
P6 |
P7 |
P8🚀 @Proxy_Station