مارکوس آئورلیوس در جایی میگوید :
« ذهن در جای خودش است، میتواند در خودش بهشت را جهنم و جهنم را بهشت کند.»
نمیدانم آن روزی که این جمله را خواندم دقیقا در کدام قسمت زندگی دست و پا میزدم اما این را به خوبی به یاد دارم که به تنها چیزی که در آن لحظه فکر میکردم تو بودی.
من یک چیز را به خوبی فهمیدهام، چیزی که ساده است و بدون هیچ توضیح عجیب و غریبی. این که ذهن آدمی قدرت ساختن جهنم و بهشت را دارد و هرزگاهی هم این کار را انجام خواهد داد. اما من و ائورلیوس در این قسمت از داستان مسیرمان از هم جدا میشود. نمیدانم در جای دیگری باز هم من و او در یک جاده قرار خواهیم گرفت یا نه اما این را میدانم که من هرگز از این مسیر و طرز تفکر بیرون نخواهم رفت. از این ایده که ذهن آدمی برای تغییر وضعیت روانی خودش به مهمترین دلیلی که در خود دارد رجوع میکند. ذهن برای تبدیل یک وضعیت به وضعیتی دیگر مهمترین دلیل خودش را هدف میگیرد.
بدون آن دلیل اگر در زیباترین جاده های دامنههای کوههای آلپ هم رانندگی کنی باز هم زبانههای آتش جهنم را خواهی دید، آن آشوب و دلهرهای که باعث فشار دادن فرمان توسط انگشتان دستت خواهد شد. بدون آن دلیل خوابیدن برایت میشود همان ماموریتی که هرگز به پایان نخواهد رسید؛ همان ماموریتی که هرگز از آن زنده بیرون نخواهی آمد. بدون آن دلیل ذهن کاری با آدمی خواهد کرد که جنگهای بزرگ تاریخ با دنیا انجام دادند، همان قدر تاریک و همانقدر سیاه و سفید. بدون آن دلیل مهم ذهن با ظرافت خاص و هنرمندانهای جز به جز یک جهنم واقعی را برایت طراحی خواهد کرد، طوری همه چیز را تمام و کمال برایت میسازد که معنای خوشبختی برای همیشه از یاد آدمی پاک خواهد شد. آنطور معنایش را از خاطرت پاک خواهد کرد که انگار از ابتدا هرگز معنای خوشبختی را نمیدانستی..
ذهن آدمی همانطور که قدرت آفریدن بمب اتم را داشته است ، قدرت ساختن اینچنین جهنمی را هم به راحتی خواهد داشت.
اما زمانی که دنیا و زندگی دست به دلیل مهم ذهنمان نزنند ، جاودانگی و خودشیفتگی در خلق یک اثر بینظیر توسط ذهن را خواهی دید. اینکه چطور آدمی میتواند در سهمگینترین طوفانهای زندگی نیز آرام و تودار باشد، اینکه چطور آدمی در همچین لحظاتی میتواند لبخند بزند و خودش را حتی نزدیک به باختن نبیند. ذهن با وجود آن دلیل میتواند ثابت کند که بهشت همانجایی است که او دوست داشته باشد. دنیا برایت تبدیل میشود به یک اجرای بینظیر پیانو در یک کنسرت بدون پایان. دنیا برایت میشود آن نقاشی که رنگ های مداد رنگی اش ذره ای از خطهای مشکی آن طرف تر پخش نشده است.
در حقیقت این را فهمیده بودم که ذهن با احتساب دلیلی که به او میدهی تصمیم خود را میگیرد و شروع به ساختن دنیای آدمی خواهد کرد.
دلیل اینکه برای چه باید از پس سختیهای تمام نشدنی این زندگی بر بیایم ؟ چرا باید با غمهایی که میدانم دیر یا زود به سراغم میآیند مدارا و صبوری کنم ؟ با از دست رفتن روزها و آدم های خوب ؟ دلیل اینکه چرا به هر قیمتی باید با رنج کنار آمد و حتی در لحظاتی از زندگی از رنج درس آموخت ؟
و جواب تمام این سوالات حضور تو در زندگی من بود.
تو دلیل مهم ذهن من بودی. همان دلیلی که ذهن ام با نبودنت طراحی بیمار و افسارگسیخته در ساختن جهنمی بزرگ میشد و با بودنت ؛ یک هنرمند بینظیر و زبردست در جزییات برای ساختن بهشتی که حتی خداوند نیز در وصف زیباییاش زبانش بند میآمد.
تو همان دلیلی هستی که هوای بارانی را دلخواه و به یاد ماندنی میکنی و هوای گرم و شرجی را خواستنی و دلچسب، تو همان دلیلی هستی که آدمی در کنارت احساس میکند عمر چقدر سریع در حال گذشتن است ، دلیلی که باعث میشود آدمی که میتوانست با لبخند در چشمان مرگ خیره شود حالا چشمانش را از او بدزدد.
شاید اگر اورلیوس هم زنده بود با من هم نظر میشد،
ذهن در جای خودش است،
و میتواند با بودن تو جهنم را به بهشت و با نبودنت بهشت را به جهنم تبدیل کند.
همین.
#پویان_اوحدی
☑️
@PouyanOhadi