بیبی زن با سلیقهای بود
اغراق نکنم هر روز خانه تکانی داشت
اما نزدیک عید که میشد به شوق آمدن بهار
و پذیرایی از فرزندان، عروسها و نوههایش
که ساکن شهرهای دیگر بودند
خانه را اساسی میتکاند
از آنجایی که پر اولاد بود یک کمددیواری بزرگ پر از رخت خواب های جورواجور و رنگارنگ داشت
یک روز مخصوص رختخواب تکانی بود و فرزندان و نوههایی که در همان شهر ساکن بودند به کمکش میرفتند هرچند که تمیزکاری بقیه آنچنان به دلش نمینشست اما حجم زیادش چارهای نمی گذاشت و کار یک نفر نبود. وقتی که رختخوابها از کمد دیواری بیرون ریخته میشد نوبت هنرنمایی ما بچهها بود انواع اقسام شیرجه و پرشها روی رختخوابها آنقدر که بزرگترهاهم هوس میکردند به ما بپیوندند و وقتی بیبی حسابی سرش گرم میشد، دِ برو که رفتی.
خلاصه حال و هوایی بود حوض پر آب بود دو سه نفر رقصکنان پتو لگد میکردند بقیه چنگ زنان ملحفه میشستند و بیبی بوی خوراک لوبیایش به آسمان آبی رنگ و تمیز شهر میرفت کار که تمام میشد لوبیا میخوردیم و هم وعده میشدیم برای پس فردا آخر بیبی معتقد بود باید دو روز آفتاب بخورند و کار ما تمام میشد و کار خورشید خانم که نوازش گرمی در اواخر اسفند داشت شروع میشد.پس فردا که میشد، بیبی پس از اتو و دوخت و دوز رختخوابها همه را با سلیقه خودش چیدمان میکرد و رخت خوابها آماده میشدند برای مهمانان نوروزی اما مهمانان مانند او دلسوز نبودند و در این تعطیلات حسابی رختخواب ها نامرتب میشد و دوباره پس از تعطیلات بیبی یک دور دیگر مراسم رختخواب شویی اجرا میکرد و این بار دیگر پس از اتمام کار به تفکیک همه را در نایلون های بسیار بزرگ میگذاشت تا خاک نگیرند.
بیبی و بابایی یکشب هم خودشان روی این تشکهای نرم نخوابیدند و از لذتش بی نصیب ماندند انگار بیبی زندگی میکرد برای مهمانانش نه فقط رختخواب بلکه همه چی، آجیلخوب، برنج خوب و حتی اتاق خوب همه و همه برای مهمان بود. اتاقی بزرگ و نورگیر که فرشهای نو داشت اسمش هم اتاق مهمانی شده بود و درش همیشه بسته بود و فقط وقتی باز میشد که مهمانی به خانه میآمد
اما سالها به همین منوال گذشت تا اینکه بیبی و بابایی هردو فوت شدند. آن روز دیدم چه بر سر همه چیزهایی که بیبی از آنها به خوبی نگهداری میکرد و به خودش رنج میداد تا آنها سالم بماند آمد. همه آن وسایل ارزشمند از نگاه بیبی برای دیگران پشیزی ارزش نداشتند یا بذل و بخشش میشد یا بیرون ریخته میشد. آن روزها با انکه هنوز هم بچه بودم فهمیدم نباید در این دنیا به چیزی دلببندم و هر موقع برای چیزی اهمیت زیادی قائل میشوم یاد رخت خوابهای بیبی میافتم.
#رامین_وهاب_راوی
@pointto