#از_تو_چه_پنهان_عاشقت_بودم
#سارا_انضباطی
#پارت_سی_و_نهم
نگاه کوتاهی بهم انداخت و با چهرهای هیجانزده گفت:
_ وایی نمیدونی چی دیدم.
کلافه از کشیدنهایش ایستادم و دستم را از دستش بیرون کشیدم.
_باز کدوم بدبختی رو در حال گل کشیدن دیدی و میخوای ازش آتو بگیری؟ یا نه زاغ سیاه کدوم یکی از بچهها رو چوب زدی و مچشونو پشت درختای ته حیاط گرفتی؟
نگاه خندانی بهم انداخت و دست به کمر زده ابرو بالا انداخت.
_ حتی از اینا هم عجیبتر دیدم.
پوف کلافهای کشیدم.
_ ولم کن تو رو خدا هاله الان ابهری میاد توی راهرو میبینتمون پاچهامونو میگیره نمیذاره بریم کلاس بیا بریم تا نیومده.
خواستم عقب گرد کنم که مچم را دوباره گرفت.
_ وایسا ببینم... حالا چرا قرص بریم بریم خوردی؟ نترس ابهری حالا حالاها نمیاد.
با چهرهای جمع شده نگاهش کردم.
_ باز چیکار کردی هاله؟ نکنه به خاطر من رفته باشی مسمومش کرده باشی هوم؟
چپچپ نگاهم کرد.
_ کم فیلم جنایی ببین تو رو خدا شهرزاد یه دقیقه دهنتو ببند تا من حرفمو بزنم.
کلافه لب گزیدم.
_بستم حالا حرفتو بزن برم بشینم سرکلاس بلکه این روز جهنمی تموم بشه.
قدمی نزدیکم شد و کنار گوشم جوری که انگار دارد رازی مگو را میگوید و نمیخواهد احدی آن را بشنود گفت:
_مهرسانا تاجیک و رضا شریفی رو کنار ابهری دیدم داشتن میرفتن اتاق جلسات طبقهی بالا.
#سارا_انضباطی
#پارت_سی_و_نهم
نگاه کوتاهی بهم انداخت و با چهرهای هیجانزده گفت:
_ وایی نمیدونی چی دیدم.
کلافه از کشیدنهایش ایستادم و دستم را از دستش بیرون کشیدم.
_باز کدوم بدبختی رو در حال گل کشیدن دیدی و میخوای ازش آتو بگیری؟ یا نه زاغ سیاه کدوم یکی از بچهها رو چوب زدی و مچشونو پشت درختای ته حیاط گرفتی؟
نگاه خندانی بهم انداخت و دست به کمر زده ابرو بالا انداخت.
_ حتی از اینا هم عجیبتر دیدم.
پوف کلافهای کشیدم.
_ ولم کن تو رو خدا هاله الان ابهری میاد توی راهرو میبینتمون پاچهامونو میگیره نمیذاره بریم کلاس بیا بریم تا نیومده.
خواستم عقب گرد کنم که مچم را دوباره گرفت.
_ وایسا ببینم... حالا چرا قرص بریم بریم خوردی؟ نترس ابهری حالا حالاها نمیاد.
با چهرهای جمع شده نگاهش کردم.
_ باز چیکار کردی هاله؟ نکنه به خاطر من رفته باشی مسمومش کرده باشی هوم؟
چپچپ نگاهم کرد.
_ کم فیلم جنایی ببین تو رو خدا شهرزاد یه دقیقه دهنتو ببند تا من حرفمو بزنم.
کلافه لب گزیدم.
_بستم حالا حرفتو بزن برم بشینم سرکلاس بلکه این روز جهنمی تموم بشه.
قدمی نزدیکم شد و کنار گوشم جوری که انگار دارد رازی مگو را میگوید و نمیخواهد احدی آن را بشنود گفت:
_مهرسانا تاجیک و رضا شریفی رو کنار ابهری دیدم داشتن میرفتن اتاق جلسات طبقهی بالا.