#part_550
#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع
#پارت_پایانی
صدای من پخش شد و من با صدای خودم خیره به چشمهای الیاس خوندم، چشمهایی که دنیای من بود.
"عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو زیباتر ببینم
تا من بخوام اونقدر زنده بمونم
باهات رویام رو تا اخر ببینم"
بغض رو توی نگاهش دیدم پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و من آهنگ رو که حرف دلم بود پچ زدم:
"_عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو تنهایی نگردم
تو تنها ادمی هستی که هیچوقت
باهاش احساس تنهایی نکردم
تا از پیشت میرم دلتنگ میشم
مرورت میکنم هرم نفسهات
به هیچکی جز تو احساسی ندارم
به جز تو از خدا چیزی نمیخوام
تا وقتی تو رو دارم کنارم
چه فرقی میکنه کی هست و کی نیست
بگو داریم تو بیداری میبینیم
که بین دستهامون هیچ مانعی نیست
عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو زیباتر ببینم
تا من بخوام اونقدر زنده بمونم
باهات رویام رو تا اخر ببینم"
سرش و عقب کشید و با حالی غریب پیشونیم رو محکم بوسید.
_ ممنونم... ممنونم از این سورپرایز قشنگت.
پر از حس قشنگ نگاهش کردم و سرم رو جلو بردم و لبم رو به گوشش چسبوندم و پچ زدم:
_ سورپرایز اصلی این نیست.
گیج سر عقب کشید و نگاهم کرد.
"عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو تنهایی نگردم
تو تنها ادمی هستی که هیچوقت
باهاش احساس تنهایی نکردم"
لب گزیدم و با حالی غریب خبری که خودمم دیروز فهمیده بودم رو دم گوشش پچ زدم:
_من حاملهام الیاس یه ماهمه.
نگاهش پر از بهت شد و صداش بین آهنگ گم شد و به گوش کسی نرسید.
_ حاملهای؟
لبخند زدم و اشکم چکید.
سرم رو روی شونهاش گذاشتم و گفتم:
_ به نظرت چجوری به خانوادهات بگیم آقا سید قبل عروسی بابا شده؟ داری بابا میشی پسرحاجی سوپرمنم.
"پراز خوشحالی بی وقفه میشم
تا دستام توی دستای تو میره
شاید این لحظه باورکردنی نیست
که از خوشحالی من گریم میگیره"
بلند و بیوقفه خندید.
یه خندهی پر از بغض خوشحالی.
حالش رو میفهمیدم.
سر جلو کشید و پیشونیش رو روی پیشونیم چسبوند و از همون فاصله خیره شد توی چشمهام.
"ببین تا پر شدم از نا امیدی
غمو از تو دلم بیرون کشیدی
دارم دنیا رو زیباتر میبینم
عجب جایی به داد من رسیدی
عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو زیباتر ببینم
تا من بخوام اونقدر زنده بمونم
باهات رویام رو تا اخر ببینم
عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو تنهایی نگردم
تو تنها ادمی هستی که هیچوقت
باهاش احساس تنهایی نکردم"
با پایان آهنگ اشکش چکید و حرفش کنار گوشم خوشبختیمون رو کامل کرد و من تبدیل شدم به خوشبختترین زن جهان... زنی که با وجود همهی پستی و بلندیها مقاومت کرد و خدا خوشبختی رو بهش هدیه داد.
هدیهای به وسعت عشق الیاس...
_ ازت یه دختر میخوام حنا یه دختر به خوشگلی و معصومی خودت.
و عشق همچون مرهمی بیمثال، پایانی برای تمام دردهاست...
پایان به وقت ۴:۲۱
۲۹مهرماه ۱۴۰۲
در پناه خدا باشید.
#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع
#پارت_پایانی
صدای من پخش شد و من با صدای خودم خیره به چشمهای الیاس خوندم، چشمهایی که دنیای من بود.
"عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو زیباتر ببینم
تا من بخوام اونقدر زنده بمونم
باهات رویام رو تا اخر ببینم"
بغض رو توی نگاهش دیدم پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و من آهنگ رو که حرف دلم بود پچ زدم:
"_عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو تنهایی نگردم
تو تنها ادمی هستی که هیچوقت
باهاش احساس تنهایی نکردم
تا از پیشت میرم دلتنگ میشم
مرورت میکنم هرم نفسهات
به هیچکی جز تو احساسی ندارم
به جز تو از خدا چیزی نمیخوام
تا وقتی تو رو دارم کنارم
چه فرقی میکنه کی هست و کی نیست
بگو داریم تو بیداری میبینیم
که بین دستهامون هیچ مانعی نیست
عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو زیباتر ببینم
تا من بخوام اونقدر زنده بمونم
باهات رویام رو تا اخر ببینم"
سرش و عقب کشید و با حالی غریب پیشونیم رو محکم بوسید.
_ ممنونم... ممنونم از این سورپرایز قشنگت.
پر از حس قشنگ نگاهش کردم و سرم رو جلو بردم و لبم رو به گوشش چسبوندم و پچ زدم:
_ سورپرایز اصلی این نیست.
گیج سر عقب کشید و نگاهم کرد.
"عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو تنهایی نگردم
تو تنها ادمی هستی که هیچوقت
باهاش احساس تنهایی نکردم"
لب گزیدم و با حالی غریب خبری که خودمم دیروز فهمیده بودم رو دم گوشش پچ زدم:
_من حاملهام الیاس یه ماهمه.
نگاهش پر از بهت شد و صداش بین آهنگ گم شد و به گوش کسی نرسید.
_ حاملهای؟
لبخند زدم و اشکم چکید.
سرم رو روی شونهاش گذاشتم و گفتم:
_ به نظرت چجوری به خانوادهات بگیم آقا سید قبل عروسی بابا شده؟ داری بابا میشی پسرحاجی سوپرمنم.
"پراز خوشحالی بی وقفه میشم
تا دستام توی دستای تو میره
شاید این لحظه باورکردنی نیست
که از خوشحالی من گریم میگیره"
بلند و بیوقفه خندید.
یه خندهی پر از بغض خوشحالی.
حالش رو میفهمیدم.
سر جلو کشید و پیشونیش رو روی پیشونیم چسبوند و از همون فاصله خیره شد توی چشمهام.
"ببین تا پر شدم از نا امیدی
غمو از تو دلم بیرون کشیدی
دارم دنیا رو زیباتر میبینم
عجب جایی به داد من رسیدی
عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو زیباتر ببینم
تا من بخوام اونقدر زنده بمونم
باهات رویام رو تا اخر ببینم
عجب جایی به داد من رسیدی
تا من دنیا رو تنهایی نگردم
تو تنها ادمی هستی که هیچوقت
باهاش احساس تنهایی نکردم"
با پایان آهنگ اشکش چکید و حرفش کنار گوشم خوشبختیمون رو کامل کرد و من تبدیل شدم به خوشبختترین زن جهان... زنی که با وجود همهی پستی و بلندیها مقاومت کرد و خدا خوشبختی رو بهش هدیه داد.
هدیهای به وسعت عشق الیاس...
_ ازت یه دختر میخوام حنا یه دختر به خوشگلی و معصومی خودت.
و عشق همچون مرهمی بیمثال، پایانی برای تمام دردهاست...
پایان به وقت ۴:۲۱
۲۹مهرماه ۱۴۰۲
در پناه خدا باشید.