💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Цитаты


سه رمان فول💫
تنها‌چنل رسمی رمان های جذاب:👇
پرسه درتنهایی🌼بر اساس واقعیت⭐
درتمنای آغوشت🌻
مغروره عاشق کُش🍋
لف نده بی صدا کن🤫
با نویسندگیه:آیسان شهدوست💛
هر گونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد🐣
تبلیغات: @tab_parse
اطلاعات: @parse_etalaat

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Цитаты
Статистика
Фильтр публикаций


چشمات‌ یه‌ ما‌ه‌ کامله تو‌ نور‌ کهکشان :)


دلیل‌ خنده‌ های‌ از ته‌ دل‌ منی‌


نگاه کردن بهت مثل نگاه کردن به ماه لذت بخشه، حرف زدن باهات احساس سبکی، راحتی و خوشحالی میده شنیدن صدات مثل شنیدن یک بی‌کلام با پیانو و صدای بارون آرامش میده، توی بغلت بودن مثل زندگی کردن توی یک کلبه ی چوبی وسط جنگل دور از همهمه ی مردم باعث میشه همه چیزو فراموش کنم و امن باشم گرفتن دستات مثل گرفتن دستای یه بچه گربه احساس ذوق میده، کنارت بودن، همه چیز و امیدو بهم میده، دقیقاً چیزی که برای ادامه ی زندگی نیازش دارم.


ببین تو خیلی خاصی اینقدر خودتو با بقیه مقایسه نکن تو هیچیت شبیه این آدما نیست تو خاصی تو معجزمی! تو نور زندگی منی تو تنها کسی هستی که برات هرچقدرم که طول بکشه منتظرت میمونم. تو فرشته ایی هستی که خدا به من داده :)


قسمت قشنگش اینجاست وقتی پیدات کردم که اصلا دنبال کسی نبودم.


درست وقتی همه کسم شدی که از همه آدما بریده بودم :))


تمام هستیِ من خلاصه شده در کیهانی از جنس چشمانت


تو بهم دادی آرامشو
حالا ک دل من باهاته شکر :)


من قلبمو به تو هدیه دادم تا رنگش کنی ، پر از محبت و عشقش کنی :)


نمیخوام‌ نورِ خورشیدو اگه‌ تو ماه‌ من‌ باشی.


تورو دیدم یهو دنیا شدی
دلم گیر دل مرموزشه :))


تو همونی ک لبخندش تموم گذشته تلخمو از خاطرم پاک میکنه :)♡


میرمو کل این تنم پر از زخم توعه
دل من پر پره اما میرمو غنچه میزنم


در صف دشمنان کسی جز آشنا نیست!


بین حجم بیخیالی دوستت دارم هنوز!


#پارت‌سیصدوهفتاسه‌دومغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم







"شاهان" :

فردای اون روز خونه افسون رو اوکی کردیم و بردمش خونش!

ی نگاه ب اطراف انداخت و گفت: هعی! اینجا از تنهایی میپوسم!

نگاهی بهش انداختم و گفتم: میگی چیکار کنم؟

اومد نزدیکم و دستمو گرفتو گفت: مثلا میتونی تنهام نزاری!

پوزخندی زدم و دستمو از دستش بیرون کشیدم و گفتم: پاتو از گلیمت دراز تر نکن!

گفتمو از خونه بیرون رفتم!


هوا کم کم تاریک شده بود!

داشتم ب عمارت نزدیک میشدم ک دیدم یکی دور عمارت داره پرسع میزنه!

زود چراغای ماشین رو خاموش کردم! اسلحه امو در اوردم و اروم از ماشین پیاده شدم!

اروم نزدیک شدم ک متوجهم شد و تیر اندازی شروع شد!


صدای جیغ ترانه و آیهان رو شنیدم ک این منو ب دلشوره انداخت!

بخاطر بچه ها مرتیکه عوضی از دستم در رفت! زود ب صمد زنگ زدم و گفتم خروجی شهرو ببندن!

ب داخل عمارت ک متوجه ترانه شدم ک رو زمین افتاده و ایهان بالا سرش خشکش زده!


اسلحه از دستم افتاد و ب سمتش دویدم!

رو زمین بی حال خوابیده بور و لباس خوشگلش خونی شده بود!

خشکم زد!
ن تونستم حرفی بزنم! ن حرکت کنم! ن چیزی بگم!

فقط ی قطره اشک لجباز از گوشه چشمم سر خورد و افتاد زمین!

یهو صدای جیغ تمنا رو شنیدم: شاهاااان بچمممممم!

نمیتونستم چشممواز ترانم بگیرم!

من! من بچمو زده بودم؟

کاش میمردم! کاش!


سلام دوستای گلممم
عیدتون با کمی تاخیر مبارک🤍🦋


#پارت‌سیصدوهفتادودومغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم






دست ب کمر زدم و همون جوری ک ی تای ابروهام بالا بود ب افسون گفتم: برو از اتاقمون بیرون دیگ هم بدون اجازه من حق نداری بیای اینجا! حتی اگ شاهان اجازه بده!


با زیر چشم ب شاهان نگاه میکردم و لبخند محوی رو لباش بود!


افسون با اخم از اتاق رفت بیرون!


رو ب شاهان کردم و گفتم: خب میشنوم؟

شاهان: چیو؟

من: بنظرت ی توضیح بم بدهکار نیستی؟

دستی توی موهاش فرو کرد و بعد تو ی حرکت دستاشو دور کمرم حلقه کرد و گف: چقد حسودی تو!

من: بحثو عوض نکن! اون عکس چی بود گذاشتی جیبت؟

همون طور ک داشت نزدیکم میشد گف: الان هیچی جز تو مهم نیس!

از این زیر حرف در رفتناش اصلا خوشم نمیومد!

میخواسم لباشو رو لبام بزاره ک رومو برگدوندم و لباش روی گونم قرار گرفت!

صورتشو عقب کشید و با اخم نگام کرد و گف: تمناااا!

من: کوفت! میخوای با نزدیک شدن ب این دختر چیو ثابت کنی مثلا؟

اخم کرد و ازم دور شد و گف: بنظرت زیادی طولش نمیدی؟

من: من طولش میدم؟ هرکی ب جای من بود هزار تا فکر میکرد! هروخ سرم مشغول میشه افسون رو کنار تو تنها میبینم! اینا ینی چی؟ تو بودی چی فکر میکردی؟ هان؟

شاهان: تویی ک این دختر رو تو این خونه نگه داشتی ن من!

راست میگف!

من: پس بگو بره!

اخماش جاشو ب ی لبخند کوچیک داد و از اتاق بیرون رف! میدونستم داره میره افسون رو بیرون کنه!


"افسون" :


لبخند خبیثی رو لبام بود! کم کم داشتم تمنا رو ب شاهان شکاک میکردم!

تو اشپزخونه بودم ک شاهان اومد پیشم و گف: برو وسایلاتو جمع کن! گفتم یکی از خونه های خالی موکحم رو برات خالی کنن!

اعصابم خورد شد!

من: اخه...!

پرید تو حرفم و گف: اخه و اما نداریم! تمنا همینو میخواد!

تو چشای جذابش زل زدم!

من میدونم چیکار کنم!
کاری میکنم خودت منو تو این خونه نگه داری! کاری میکنم محبور باشی پیشم باشی!
پایان شما از دست منه! مطمئن باشین!

اشکای تمساحم رو جاری کردم و گفتم: شما ک اینقد سنگدل نبودین! بودین؟

پوزخندی زد و گف: بعد کاری ک امروز کردی فک میکردی میزارم اینجا بمونی؟ بعدا هم ب حسابت میرسم ک اون عکسای کوفتی رو از کجا اوردی!

من: گردن من جلوی شما از مو نازک تره!

پوزخندش پررنگ تر شد و گف: طولش نده برو چمدونت رو جمع کن!

مظلوم نگاش کردم و چشمی گفتم!

عیب نداره!
بلاخره توی موحکمم! نزدیک شاهان!

کاری میکنم ک خودت با پای خودت بیای پیشم!


تو برای همیشه
همیشگیِ من میمونی..
@parsedartanhayiii



Показано 20 последних публикаций.

3 631

подписчиков
Статистика канала