🔶 «دردها و درمانها» (احمد کسروی) ـ بخش ششم
🔸 خودسری (تکهی پنج از یازده)
نخست داستان اروپاییگری را یادشان خواهیم آورد. اگر فراموش نشده همهی اینان از دانشهای خود آن نتیجه را میگرفتند که شرقیان باید هرچه در اروپاست بگیرند و از هر باره پیروی با اروپاییان نمایند و این را همیشه آشکاره میگفتند ، و در گفتگو از نیک و بد همیشه دلیلشان آن میبود که فلان چیز در اروپا نیز چنین است و یا چنانست ، و پیشوایان چارهی شرق را جز در آن نمیدیدند که مردم از درون و بیرون و از تن و جان اروپایی گردند (1) ، و چون در خود اروپا سختیهایی پیش آمده و میوههای تلخ آن زندگانی کمکم رسیده بود و خود اروپاییان گاهی بگله و ناله برمیخاستند ، اینان در شرق دربارهی آن سختیها چنین میگفتند : «چه باید کرد تمدن این چیزها را با خود دارد. در یک توده تمدن هرچه بیشتر سختیها بیشتر باشد». این بود معنایی که بزندگانی اروپا و بسختیهای آن میدادند ، و همگی بر این بودند که شرقیان ناگزیرند زندگانی اروپا را (که تمدن همانست) از آغاز تا انجام بگیرند و بآن سختیها که اروپاییان دچار گردیدهاند اینان نیز دچار گردند و بنام تمدن در برابر آنها شکیبایی نمایند.
این بود نتیجهای که اینان از دانشها و آگاهیهای خود گرفته بودند و ما نشان دادیم آن خطاست. ما نشان دادیم که شرقیان باید دانشهای اروپا را گیرند ، و افزارهایی را که برای زندگانی یا از بهر جنگ ساختهاند گیرند ، ولی در راه زندگی نباید پیروی بآنان ننمایند. نشان دادیم که اروپاییان خود در این راه گمراهند و گزندها از آن گمراهی میبینند و خواهند دید. نشان دادیم که برای زندگانی آیینی از روی خرد باید بود. این سخنان بر ایشان ناگوار میافتاد و بهیاهو برمیخاستند. ولی چون پاسخی نمیداشتند ناگزیر خاموش شدند.
این را برای مثل یاد میکنم و در اینجا درپی آن نیستم که از اروپاییگری نکوهش نویسم و یا از آیین زندگی سخن رانم. اینها کارهاییست که در جای خود کرده شده و خواهد شد. چنانکه گفتیم اینان چون نمیخواهند براستی گردن گزارند و هیچ باور نمیکنند که بالاتر از دانشهای آنان دانشی باشد و با مغز پربادی خود را کنار میگیرند ما میخواهیم لغزشهای ایشان را به رخشان کشیم. میخواهیم از آن پنداری که گریبانگیرشان شده بکاهیم و این بفهمانیم که بالاتر از دانشهای شما دانشی بس گرانمایه هست ـ دانشی که لغزشهای اروپاییان را باز میکند ، دانشی که راه خرسندی و آسایش را بمردمان یاد میدهد.
اینان باور نمیدارند که پشت سر آن هیاهوها و سرگرمیها که ایشان راست یک رشته راستیهای بسیار گرانبهایی هست. راستیهاییکه اینان هیچ نمیشناسند و بسیار بدورند ، و من برای آنکه اینان را بیاگاهانم ناگزیرم مثل دیگری یاد کنم. اینان آن کسانیند که تو گویی هیچ فهمی از خودشان ندارند و اینست هر آوازی از اروپا برخیزد پای کوبند و دست افشانند و هنوز فراموش نشده که چون چند کسی از شرقشناسان غرب کتابهایی دربارهی چامهسرایان ایران نوشتند و سخنان بیهوده و ننگین زمان مغولان و ترکان را به نیکی ستودند در اندکزمانی هزاران کسان آواز بآواز ایشان انداختند و بگفتگو و جستجو از یاوهبافیهای زمان مغولان پرداختند و صد کتاب در این زمینهها بچاپ رسانیدند.
کنون کسی بپرسد آیا سود آنها چه بود و چه نتیجهای از آنها توان برداشت؟!.. میگویند : سخنان شیوایی سرودهاند. میگویم : بهتر است شما همین زمینه را روشن گردانید و معنی سخن را بما بازنمایید. آیا کسی همینکه سخنان شیوایی گفت باید بزرگش شمرد و گفتههایش را نگه داشت؟!.. شما چرا باید این ندانید که سخن چیز جداگانهای نیست. روشنتر گویم : سخن برای اینست که آدمی اگر معنایی در دل میدارد و میخواهد بکسی فهماند آن را بقالب سخن ریزد و بزبان راند و بآن کس بفهماند ، و اینست جز بهنگام نیاز نشاید. شما اگر نیاز دارید توانید سخن گفتن ، و این سخن که بهنگام افتاده اگر شیوا باشد بهتر خواهد بود و ارج بیشتر خواهد داشت. ولی اگر نیازی نباشد و بخیره[=بیجهت] زبان بسخن باز کنید هرچه گویید یاوه است گو که شیوا باشد! این خود از بدترین زیانکاریهاست که شما چنان سخنان یاوه و بیمغزی را نگه دارید. کسانی که در روز گرفتاری توده برخاستهاند و یک سخنی که بدرد مردم بیچاره خورَد و گره از کارشان گشاید از دهانشان درنیامده ، و بهنگامی که از ملیونها خاندانها فریاد سوگواری برمیخاست آنان همه دم از شادی زدهاند و بخونخواران مغول ستایشها سرودهاند دور از غیرت و مردانگی است که شما چنان بیدردانی را نیک شمارید و گفتههاشان را نگه دارید.
👇
🔸 خودسری (تکهی پنج از یازده)
نخست داستان اروپاییگری را یادشان خواهیم آورد. اگر فراموش نشده همهی اینان از دانشهای خود آن نتیجه را میگرفتند که شرقیان باید هرچه در اروپاست بگیرند و از هر باره پیروی با اروپاییان نمایند و این را همیشه آشکاره میگفتند ، و در گفتگو از نیک و بد همیشه دلیلشان آن میبود که فلان چیز در اروپا نیز چنین است و یا چنانست ، و پیشوایان چارهی شرق را جز در آن نمیدیدند که مردم از درون و بیرون و از تن و جان اروپایی گردند (1) ، و چون در خود اروپا سختیهایی پیش آمده و میوههای تلخ آن زندگانی کمکم رسیده بود و خود اروپاییان گاهی بگله و ناله برمیخاستند ، اینان در شرق دربارهی آن سختیها چنین میگفتند : «چه باید کرد تمدن این چیزها را با خود دارد. در یک توده تمدن هرچه بیشتر سختیها بیشتر باشد». این بود معنایی که بزندگانی اروپا و بسختیهای آن میدادند ، و همگی بر این بودند که شرقیان ناگزیرند زندگانی اروپا را (که تمدن همانست) از آغاز تا انجام بگیرند و بآن سختیها که اروپاییان دچار گردیدهاند اینان نیز دچار گردند و بنام تمدن در برابر آنها شکیبایی نمایند.
این بود نتیجهای که اینان از دانشها و آگاهیهای خود گرفته بودند و ما نشان دادیم آن خطاست. ما نشان دادیم که شرقیان باید دانشهای اروپا را گیرند ، و افزارهایی را که برای زندگانی یا از بهر جنگ ساختهاند گیرند ، ولی در راه زندگی نباید پیروی بآنان ننمایند. نشان دادیم که اروپاییان خود در این راه گمراهند و گزندها از آن گمراهی میبینند و خواهند دید. نشان دادیم که برای زندگانی آیینی از روی خرد باید بود. این سخنان بر ایشان ناگوار میافتاد و بهیاهو برمیخاستند. ولی چون پاسخی نمیداشتند ناگزیر خاموش شدند.
این را برای مثل یاد میکنم و در اینجا درپی آن نیستم که از اروپاییگری نکوهش نویسم و یا از آیین زندگی سخن رانم. اینها کارهاییست که در جای خود کرده شده و خواهد شد. چنانکه گفتیم اینان چون نمیخواهند براستی گردن گزارند و هیچ باور نمیکنند که بالاتر از دانشهای آنان دانشی باشد و با مغز پربادی خود را کنار میگیرند ما میخواهیم لغزشهای ایشان را به رخشان کشیم. میخواهیم از آن پنداری که گریبانگیرشان شده بکاهیم و این بفهمانیم که بالاتر از دانشهای شما دانشی بس گرانمایه هست ـ دانشی که لغزشهای اروپاییان را باز میکند ، دانشی که راه خرسندی و آسایش را بمردمان یاد میدهد.
اینان باور نمیدارند که پشت سر آن هیاهوها و سرگرمیها که ایشان راست یک رشته راستیهای بسیار گرانبهایی هست. راستیهاییکه اینان هیچ نمیشناسند و بسیار بدورند ، و من برای آنکه اینان را بیاگاهانم ناگزیرم مثل دیگری یاد کنم. اینان آن کسانیند که تو گویی هیچ فهمی از خودشان ندارند و اینست هر آوازی از اروپا برخیزد پای کوبند و دست افشانند و هنوز فراموش نشده که چون چند کسی از شرقشناسان غرب کتابهایی دربارهی چامهسرایان ایران نوشتند و سخنان بیهوده و ننگین زمان مغولان و ترکان را به نیکی ستودند در اندکزمانی هزاران کسان آواز بآواز ایشان انداختند و بگفتگو و جستجو از یاوهبافیهای زمان مغولان پرداختند و صد کتاب در این زمینهها بچاپ رسانیدند.
کنون کسی بپرسد آیا سود آنها چه بود و چه نتیجهای از آنها توان برداشت؟!.. میگویند : سخنان شیوایی سرودهاند. میگویم : بهتر است شما همین زمینه را روشن گردانید و معنی سخن را بما بازنمایید. آیا کسی همینکه سخنان شیوایی گفت باید بزرگش شمرد و گفتههایش را نگه داشت؟!.. شما چرا باید این ندانید که سخن چیز جداگانهای نیست. روشنتر گویم : سخن برای اینست که آدمی اگر معنایی در دل میدارد و میخواهد بکسی فهماند آن را بقالب سخن ریزد و بزبان راند و بآن کس بفهماند ، و اینست جز بهنگام نیاز نشاید. شما اگر نیاز دارید توانید سخن گفتن ، و این سخن که بهنگام افتاده اگر شیوا باشد بهتر خواهد بود و ارج بیشتر خواهد داشت. ولی اگر نیازی نباشد و بخیره[=بیجهت] زبان بسخن باز کنید هرچه گویید یاوه است گو که شیوا باشد! این خود از بدترین زیانکاریهاست که شما چنان سخنان یاوه و بیمغزی را نگه دارید. کسانی که در روز گرفتاری توده برخاستهاند و یک سخنی که بدرد مردم بیچاره خورَد و گره از کارشان گشاید از دهانشان درنیامده ، و بهنگامی که از ملیونها خاندانها فریاد سوگواری برمیخاست آنان همه دم از شادی زدهاند و بخونخواران مغول ستایشها سرودهاند دور از غیرت و مردانگی است که شما چنان بیدردانی را نیک شمارید و گفتههاشان را نگه دارید.
👇