این جهان و این زندگانی و این شور و تکان اروپا ، کدام کسی میاندیشد راه زندگی چیست و آیا پیشرفت یک توده از چه راه تواند بود؟!.. آیا از چه راه میتوان تکانی بمردم داد و بچارهی درماندگیها برخاست؟..
امروز از بدترین دردها این پراکندگی اندیشههاست ، آیا مردی درپی آنست که زیان این را دریابد و درپی چاره باشد؟!.. هر کسی یک چیزهایی را فراگرفته و دل خود را با آن خوش ساخته است.
اگر آشوریان و عیلامیان بتهای بیجان را میپرستیدند و زشتی آنها را درنمییافتند بیشتر مردم امروز بنادانیهای زشتتری گرفتارند و درنمییابند. این بدتر که به آشوریان و عیلامیان کسی نمیگفت و گناهشان از اینرو درخور چشم پوشیدنست. ولی بمردم امروز ما میگوییم و راه رهایی را باینان نشان میدهیم. اگر اینان براه نیایند و براستیها نرسند درخور هیچ چشمپوشی نیستند.
یک دسته را ما نیک آزمودهایم. اینان اگرهم چیزی یاد گیرند پس از آبروریزی و رسوایی است. در این چند سال ما به هر زمینه درآمدیم اینان بجای آنکه نیک بفهمند و بیندیشند و اگرهم سخنی دارند از روی فهم و بینش گویند هنوز نافهمیده بهیاهو برخاستند و نادانیها نمودند و بیفرهنگیها کردند. سپس کمکم آرام گردیده و گفتههای ما را در دلهای خود جا دادند ، و این زمان در پیرامون سخنان دیگری که میراندیم بهیاهو و نادانی برخاستند. این شیوهایست که همیشه از آنان دیدیم.
این خود نمونهایست که چگونه انبوه مردم از نیروی اندیشه بیبهرهاند ، و چگونه کودکوار هر چیزی را نافهمیده و نیکدرنیافته بگفتگو در پیرامون آن میپردازند.
اینان نه آن سادگی طبیعی را میدارند که راستیپرستی نمایند و سخنی را که ما میرانیم پاکدلانه بپذیرند ، و نه خردِ توانایی میدارند که در پیرامون آن باندیشه برخیزند و آن را نیک دریابند.
این زمینههایی که ما دنبال مینماییم چیزهای سادهای نیست و خود شایسته است که کسانی زمانی را در پیرامون آنها بیندیشند و پس از آن اگر ایرادی پیدا کردهاند از روی فهم نویسند. لیکن کو آن توانایی خرد که اینان چنان کاری نمایند؟!..
از شگفتیهاست که کسانی از اینان چون نگارشهای ما را دربارهی دین و زندگانی و یا دیگر زمینهها میخوانند و آن را با دانستههای خود ناسازگار مییابند و از سوی دیگر هیچ پاسخی برای آنها پیدا نمیکنند بگله و یا بخواهش دوستانه برمیخیزند. مثلاً ما چون بارها نام زردشت را بردیم و او را بفرستادگی ستودیم و بکسانی که ایراد گرفتند پاسخ دادیم یکی نامهای نوشته چنین میگوید : «من خواهشمندم شما زردشت را پیغمبر نخوانید!». از این خواهشها و گلهها بسیار است و ما نمیدانیم باینها چه پاسخ دهیم.
اینها همه دلیل است که اینها از نیروهای خدادادی و از دریافتهای طبیعی بیبهره شده و در دست یک رشته پندارهای بیپا گرفتار ماندهاند.
کسانی اگر روان پاک دارند چون ببینند مردی رنج و سختی بخود هموار کرده پاکدلانه به نیکی توده میکوشد و پندارهای بیخردانه را دنبال کرده از ریشه برمیاندازد بسیار خشنود گردند و مردانه به یاری برخیزند ولی چه کنند مردان درماندهای که در دست پندارهای بیخردانه زبونند و اختیاری از خود نمیدارند؟!.
.
امروز از بدترین دردها این پراکندگی اندیشههاست ، آیا مردی درپی آنست که زیان این را دریابد و درپی چاره باشد؟!.. هر کسی یک چیزهایی را فراگرفته و دل خود را با آن خوش ساخته است.
اگر آشوریان و عیلامیان بتهای بیجان را میپرستیدند و زشتی آنها را درنمییافتند بیشتر مردم امروز بنادانیهای زشتتری گرفتارند و درنمییابند. این بدتر که به آشوریان و عیلامیان کسی نمیگفت و گناهشان از اینرو درخور چشم پوشیدنست. ولی بمردم امروز ما میگوییم و راه رهایی را باینان نشان میدهیم. اگر اینان براه نیایند و براستیها نرسند درخور هیچ چشمپوشی نیستند.
یک دسته را ما نیک آزمودهایم. اینان اگرهم چیزی یاد گیرند پس از آبروریزی و رسوایی است. در این چند سال ما به هر زمینه درآمدیم اینان بجای آنکه نیک بفهمند و بیندیشند و اگرهم سخنی دارند از روی فهم و بینش گویند هنوز نافهمیده بهیاهو برخاستند و نادانیها نمودند و بیفرهنگیها کردند. سپس کمکم آرام گردیده و گفتههای ما را در دلهای خود جا دادند ، و این زمان در پیرامون سخنان دیگری که میراندیم بهیاهو و نادانی برخاستند. این شیوهایست که همیشه از آنان دیدیم.
این خود نمونهایست که چگونه انبوه مردم از نیروی اندیشه بیبهرهاند ، و چگونه کودکوار هر چیزی را نافهمیده و نیکدرنیافته بگفتگو در پیرامون آن میپردازند.
اینان نه آن سادگی طبیعی را میدارند که راستیپرستی نمایند و سخنی را که ما میرانیم پاکدلانه بپذیرند ، و نه خردِ توانایی میدارند که در پیرامون آن باندیشه برخیزند و آن را نیک دریابند.
این زمینههایی که ما دنبال مینماییم چیزهای سادهای نیست و خود شایسته است که کسانی زمانی را در پیرامون آنها بیندیشند و پس از آن اگر ایرادی پیدا کردهاند از روی فهم نویسند. لیکن کو آن توانایی خرد که اینان چنان کاری نمایند؟!..
از شگفتیهاست که کسانی از اینان چون نگارشهای ما را دربارهی دین و زندگانی و یا دیگر زمینهها میخوانند و آن را با دانستههای خود ناسازگار مییابند و از سوی دیگر هیچ پاسخی برای آنها پیدا نمیکنند بگله و یا بخواهش دوستانه برمیخیزند. مثلاً ما چون بارها نام زردشت را بردیم و او را بفرستادگی ستودیم و بکسانی که ایراد گرفتند پاسخ دادیم یکی نامهای نوشته چنین میگوید : «من خواهشمندم شما زردشت را پیغمبر نخوانید!». از این خواهشها و گلهها بسیار است و ما نمیدانیم باینها چه پاسخ دهیم.
اینها همه دلیل است که اینها از نیروهای خدادادی و از دریافتهای طبیعی بیبهره شده و در دست یک رشته پندارهای بیپا گرفتار ماندهاند.
کسانی اگر روان پاک دارند چون ببینند مردی رنج و سختی بخود هموار کرده پاکدلانه به نیکی توده میکوشد و پندارهای بیخردانه را دنبال کرده از ریشه برمیاندازد بسیار خشنود گردند و مردانه به یاری برخیزند ولی چه کنند مردان درماندهای که در دست پندارهای بیخردانه زبونند و اختیاری از خود نمیدارند؟!.
.