بازی زندگی؛ شبیه مار و پله است. ما آدمها در آن سه نقش را میتوانیم برعهده بگیریم. مربع تهی؛ نردبان و مار. البته دشواری قصه آنجاست که میتوانیم در عرصههای مختلف زندگی، مصداق هر سه اینها باشیم. مثلا کسی در رابطه عاطفی تهی، در کار، مار اما برای فرزندانش نردبان است.
مربعهای تهی؛ انگار نه انگارند. چنان هستند که نیستند! سایهشان به قدر چنار پیر کنار خیابان نیست که در حرارت تابستان بر سر تفتیده رهگذری، لقمهای خنکی مهمان کند. اگر برای مفهوم شدن ماجرا کمی اغراق را چاشنی کنم؛ اینها کسانی هستند که در زندگی، یک کد ملی را تصرف میکنند و عاقبتشان هم به تصرف پلاک و قطعهای از یک گورستان منتهی میشود. شاید حتی داراییشان بسیار باشد اما «باقیمانده»شان مختصر است. دقیقا مثل مربع تهی مارپله؛ فقط انباشتی از «عدد» هستند.
مارها... گزندههای بیبهانهاند. لذتشان، سقوط دیگران است. گاهی هرچه فکر میکنی که واقعا برای چه گزید؟ شما که نه کاری با اینها داشتید و نه زیانی برایشان؛ اما از حل معما عاجز میمانی! تنها راه در امان ماندن از این طایفه، پرهیز از مجاورت است. اگر قدم به مربعشان بگذاری، به جایی عقبتر از راهی که پیمودی، پرت خواهی شد. میل ندارم از این قشر بیشتر بنویسم.
خوشا نردبانها... ایشان از کنار زندگی، بیاعتنا نمیگذرند. خواه فنجان نشسته باشد یا آدم افتاده. مانند شکارچی، چشمانشان تیز است برای یاری رساندن. گل پژمرده کنارشان جوانه میزند، آدم غمدیده کنارشان آرام میگیرد، ذهن بیایده کنارشان بارور میشود. جیبشان پر از آبنبات با طعم مَدَد و مِهر است. اگر مددی از دستشان بر نیاید، مهربانانه شنوا هستند.
بعد از مصاحبتش که آمدم، آدم دیگری بودم... در کودکی تشویقم کرد و از آن پس ... اولین بار در کلاس درس او فهمیدم که دوست دارم ...؛ این جملهها، سوغات مواجهه ما با نردبانهای زندگی است. همه ما تجربهای از لذت همگذر شدن با نردبانها را داشتهایم. زمین آباد میکنند، خرابی تعمیر میکنند، زشتی را آراسته میکنند و خلاصه انگار قطعه گمشده از پازل بقیه آدمها در جیب اینهاست. میرسند و نقصی را راهی کمال میکنند. قواره نردبانها متفاوت است؛ گاهی چند طبقه بالاتر میروی و گاهی چند خانه اما ذاتشان یکی است.
قدر نردبانهای زندگی را بدانیم
مارها شفا نمیگیرند؛ راهی بجز پرهیز نیست
در مربعهای خالی معطل نشویم
اینها برخی از قوانین سلامت پیمودن جاده زندگی است.
@oneonee