فندق کوچولوی عزیزم سلام
کمی احساس عجیبی دارم، فکر میکنم چیزی در درونم در حال روییدن است...
شاید هم امروز که زیر درخت انجیر منتظرت بودم و نیامدی ان را درسته
قورت داده باشم...
البته این روزها مردم هم عجیب شده اند،
مثلا دیروز که دستانت را در خیابان گرفته بودم و برایت از ان سرزمین جادویی میگفتم ، چشمانشان گرد شده بود ،
انگار تو را نمیدیدند....
لطفا امشب دیگر گریه نکن ، شاید فردا کمتر ترسیدم و تا شب منتظرت ماندم...
اگر تو هم قول بدهی که دیگر از من نترسی
انوقت باهم به انجا میرویم تا دست هیچکس به ما نرسد....
"امید کریم زاده" / نامه ای به زنی که مرا نمیشناسد
کمی احساس عجیبی دارم، فکر میکنم چیزی در درونم در حال روییدن است...
شاید هم امروز که زیر درخت انجیر منتظرت بودم و نیامدی ان را درسته
قورت داده باشم...
البته این روزها مردم هم عجیب شده اند،
مثلا دیروز که دستانت را در خیابان گرفته بودم و برایت از ان سرزمین جادویی میگفتم ، چشمانشان گرد شده بود ،
انگار تو را نمیدیدند....
لطفا امشب دیگر گریه نکن ، شاید فردا کمتر ترسیدم و تا شب منتظرت ماندم...
اگر تو هم قول بدهی که دیگر از من نترسی
انوقت باهم به انجا میرویم تا دست هیچکس به ما نرسد....
"امید کریم زاده" / نامه ای به زنی که مرا نمیشناسد