نیکی فیروزکوهی


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


Author📚✏️📚
📘پاییزصدساله شد
📘ضیافت📗هنرپیداکردن حقیقت درون
📘پرنده اى كه ازبام شماپريد
📔خداحافظ اگربازنگشتم
📙با من برقص
📓همه مادران به بهشت نميروند
📒راس ساعت هیچ
📕افرا در باد
📘انتخاب من زنده ماندن بود
📕کوشی را بردار/نشر شالگردن
📒هنرشنیدن صدای قلب

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
من با دست های خالی‌
به واپسین لحظه ی شعر رسیده ام
به مطلقِ یک بغض پناه آورده ام
به خواب آلودگی‌ سردِ یک تخت ، جان داده ام
من پرواز را به هزار کبوتر
به هزاران کبوتر بدهکارم
و تو ...
دیر آمدی

نيكی فيروزكوهی
@nikifiroozkoohi


سفره ی هفت سینم رو که چیدم با خودم عهد کردم امسال قدردان تر از همیشه باشم. قدردان سلامتی ام. قدردان آرامشی که در کنار خانواده ام دارم. قدردان لحظات خوش که در کنار عزیزانم می گذره. و قدردان دوستی، محبت و توجهی که از انسان های خوش قلب و مهربان نثارم می شه. شمع ها رو که روشن کردم برای تک تک عزیزانی که بنوعی با من در ارتباطند آرزوی سلامتی و آرامش کردم. عزیزانم روزهاتون همیشه بهاری و پر از تصمیم ها و اتفاقات خوب باشه. تنتون سالم، لبتون خندان، جیب تون پر پول، نوروزتان پیروز باشه.

ارادتمند و‌دوست دار همیشگی شما
نیکی فیروزکوهی

@nikifiroozkoohi


من دود و سوت و سوی قطار را دوست دارم
تو را با خودش می آورد

نیکی فیروزکوهی

@nikifiroozkoohi


سختی اش اینجاست که ما هر دو حضور داریم، من و او، هر دو هستیم ولی انگار نیستیم. یعنی نباید هم باشیم. یک جورایی هر دو فهمیدیم که بهتر است پایمان را از زندگی آن دیگری بکشیم بیرون. هر دو فهمیدیم علیرغم آنچه که وانمود می کنیم، خیلی چیزها دیگر بینمان نیست. خیلی چیزها تمام شده. ما تمام شدیم. تمام شدنمان را دیر فهمیدیم اما یک روز دو قرانی مان افتاد که جایی و جایگاهی در پیش آن نیمه دیگرمان نداریم. به عبارت درست تر عطای آن نیمه دیگر را به لقایش بخشیدیم و یک خداحافظی قشنگ کردیم، آنهم برای همیشه .
قضیه اما غروب های سنگین جمعه بغرنج می شود. یکی از ما دلش تنگ می شود. یکی دلش پر می کشد. یکی آنقدر بیقرار است که نمی داند با خودش چه کند. یکی از ما، ده بیست باری تلفن را بر می دارد که زنگ بزند. که بگوید مرده شوی تمام معادله های بی ربط و بی معنی زندگی، اصلا فاتحه همه چارچوب ها، بیا دلتنگی هامان را بیخودی کش ندهیم. بیا قراری بگذاریم. بیا یکبار دیگر بگوییم ساعت همیشگی، جای همیشگی! بگوییم تا زود!
بعد همان یک نفر محکم روی دست خودش می زند و می گوید؛ همه چی تمام شده .... همه چی تمام شده ... بفهم، نفهم !

نیکی فیروزکوهی
📒گزیده ای از کتاب راس ساعت هیچ/نشر ایجاز

@nikifiroozkoohi


Репост из: نیکی فیروزکوهی
کاش زمین دهان باز کند
ببلعد هر چه را که بین ما فاصله انداخته
خیابان ها
چهار راه ها
دیوارها
پنجره ها
آدم ها
سو تفاهم ها

نیکی فیروزکوهی
@nikifiroozkoohi


در آغوش کسی‌ خفته‌ام که مثلِ آغوشِ تو، نه حسِ خوبِ زنده ماندن را در من بیدار می‌‌کند و نه گرمای نوازش‌های جنون آورِ تو را دارد. و این همان مبتذل‌ترین شکلِ سقوط از بلندای باورِ یک انسان است. خیانت را از خودم به خودم آغاز کرده ام. به حقیقتِ تلخ و غیر منصفانه ی زندگی‌ چنان پشت کرده‌ام که بی‌ تفاوتی‌ رنگی‌ شده است از غبارِ مغمومِ چهره ام. بغضم را، بغض‌هایم را برای هزارمین بار فرو خورده ام، آنهم به این یقین که اشک‌ها تنها تسلسلی از سطحِ احساسند و نه نشانگر عمقی از درد. و در آغوش کسی‌ خودم را پنهان کرده‌ام که مالِ من است ولی‌ برای من نیست.

امروز فکر کردم اگر انسان‌ها قادر بودند سوختن و خاکستر شدنِ روحِ یکدیگر را ببینند و اگر قادر بودند عمقِ درد‌هایی‌ را که دانسته یا ندانسته برای دیگری بوجود می‌‌آورند، درک کنند، آنوقت دنیا چگونه دنیایی می‌‌شد؟

نیکی فیروزکوهی
راس ساعت هیچ/نشر ایجاز

@nikifiroozkoohi


Репост из: نیکی فیروزکوهی
... آه چه آرزویِ ناچیزی ‌ست
تولدی دوباره
برایِ آدمی‌ خسته

نیکی‌ فیروزکوهی
@nikifiroozkoohi


Репост из: نیکی فیروزکوهی
بايد نمى گفتم به فكر رفتنم
بايد كه مى مردم
نمى گفتم
که من عاشق ترم

نيكى فيروزكوهي
@nikifiroozkoohi


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
@nikifiroozkoohi


می گویی تنها سه ساعت اختلاف ساعت داریم. می گویی سه ساعت اما نمی دانی در مسیر تنهایی، در مسیر پیدا کردن گمشده ها و گم کرده هایت، هر یک ساعت مثل میلیون ها سال نوری کش می آید. سه ساعت اختلاف زمان یعنی وقتی تو چای خوشرنگت را می ریزی، من هنوز خوابم. وقتی روسری صورتی ات را زیر چانه مرتب می کنی، من پتویی روی شانه هایم انداخته ام، هر دو دستم را دور فنجان قهوه ام حلقه زده ام و از پنجره به بارانی که قرار است تمام روز ببارد، خیره شده ام. وقتی تو داری با حوصله گلهای نرگس زردت را توی گلدان می چینی و ریه های نازنینت را از عطر خوش سنبل ها پر می کنی، من با لباس پشمی یقه اسکی ام پشت میز آشپزخانه، روی لپ تاپم خم شده ام و با آدمهایی که نمی شناسم حرف می زنم. وقتی تو میز ناهارت را با آن همه سلیقه می چینی، من یک سیب ته کیفم می اندازم و با عجله خانه را برای قرار بعدی ام ترک می کنم. وقتی تو چای و خرمای عصرت را می خوری و به من زنگ می زنی، قربان صدای قشنگت می روم و می گویم سرم شلوغ است و بعدا. و بعدا که می رسم به خانه و بعدا که خالی خانه را می بینم و بعدا که سکوتی سرد از کف خانه خیز بر می دارد و خودش را به گلوگاه من می پیچاند و بعدا که عکس های تو و تو و تو را هر جای خانه می بینم و بعدا که خسته و غمگین و تنها به یاد سالهای خوش گذشته چای لیوانی می ریزم و در مبل قدیمی ام فرو می روم و شماره تو را می گیرم، می فهمم که تو با کتابی در دست و عینکی به چشم خوابت برده. می فهمم این سه ساعت، این تنها سه ساعت، غم انگیز ترین فاصله بین آدمهاست

نیکی فیروزکوهی

@nikifiroozkoohi


دعوتتون می کنم به شنیدن داستان مهاجرتم در پادکست رادیو دور
👇👇👇👇

https://castbox.fm/vb/671854599
نیکی __ اُسلو
کاری از گیتا مینویی طرح و اجرای پوستر: پارسا حاتمی انتخاب موسیقی تیتراژ آغاز و پایان: علی ضیایی


Репост из: اتاق زیر شیروانی
چهارمین روایت پادکست رادیو دور از مهاجرت منتشر شد. این قسمت اختصاص دارد به نیکی فیروزکوهی، نویسنده و مترجمی که سی سال قبل ترک وطن کرد. داستان زندگی او در شهر اُسلوِ نروژ را می‌توانید در کست‌باکس و اسپاتیفای بشنوید.

Spotify:
https://open.spotify.com/episode/6LmCp2TWbPg6WRYrKG3S1h?si=UJ3QdlKlTxGsIQPZVqWbpw&utm_source=copy-link

Castbox:
https://castbox.fm/vb/671854599

لطفاً برای حمایت از این پادکست، آن را به دوستان‌تان معرفی و این دو پلتفورم را فالو کنید.
همچنین برای دیدن عکس‌هایی که مهمانان رادیو دور از شهر محل زندگی‌شان میفرستند و داشتن تصوری شفاف‌تر از صحبت‌های آنان، می‌توانید صفحه‌ی اینستاگرام ما را فالو کنید:
Instagram.com/radiodoorpod

درصورتی که تمایل دارید مهمان این پادکست باشید به من یا به صفحه‌ی اینستاگرام رادیو دور پیام دهید. سپاس‌گزارم🌹

@gitalimin




Репост из: نیکی فیروزکوهی
رزمگاهش
تنِ خسته ى منُ
ديده بانش
خسته از ديدارِمن
تفنگها شليك ميكنند
يا به قلبِ دشمنُ
يا به خيمه ي من
در بغضِ چشمهاي ما
هر روز
يكى هست كه بميرد
يكى شبيه آن مٓردُ
يكى شبيه گذشته هاي من

نيكى فيروزكوهي


صبحِ جمعه‌ ات بخیر
هر کجا هستی‌
به یاد من باش
من با تو چای نوشیده ام
سفر‌ها کرده ام
از جنگل، از دریا، از آغوشِ تو شعر‌ها نوشته ام
رو به آسمانِ آبیِ پر خاطره
از تو گفته ام
تو را خواسته ام
آه ‌ای رویای گمشده
هر کجا هستی‌
صبحِ جمعه ات بخیر

نيكى فيروزكوهي

@nikifiroozkoohi


جهان امروز جهان نخواستن و نتوانستن است. نه کسی می خواهد دیگری را بفهمد، نه کسی اساسا قادر است درکی متقابل و بی قضاوت از آدمهای متفاوت داشته باشد .وحشت من از روزی ست که دیگرنه خودم را بشناسم و نه خودم را بفهمم. اگر می بینی هی دفترچه ام را باز می کنم و چیزی می نویسم برای این است که دوست ندارم خودم، خودم را فراموش کنم.برای این که روزی می رسد که هیچکس حتی نزدیک ترین ها ما را به خاطر نمی آورند. برای این که آرزو می کنم سالها بعد کودکانی کنجکاو دفترچه ام را پیدا کنند و من را و حرفهایم را همینطور زنده از کتاب بکشند بیرون. از نظر مردم آدمهای جسور، دیوانه اند! چه حالا، چه هزار سال دیگر! همانطور که من فکر می کنم آدمهای ترسو، مرده اند!چه حالا، چه هزار سال دیگر!

نیکی فیروزکوهی
از کتاب راس ساعت هیچ/نشر ایجاز
@nikifiroozkoohi


همان روز‌های اول
باید روی ماهت را می‌‌بوسیدم
خداحافظی می‌‌کردم
و می‌‌رفتم
برای همیشه می‌‌رفتم
نمی‌ دانستم اما با چه لحنی
با چه دلی‌
با چه جراتی ...
مانده‌ام با تو
کسی‌ شده ام
دو نیمه
نیمی عشق می‌‌ورزد
نیمی می‌‌هراسد
نیمی با تو زندگی می‌‌کند
نیمی از خودش می‌‌گریزد
به من بگو
فرسنگ‌ها دور از خودم
چگونه تو را همچنان بی‌ دریغ دوست بدارم؟

نیکی‌ فیروزکوهی
@nikifiroozkoohi


Репост из: نیکی فیروزکوهی
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
چنان خسته‌ام از روزگار، انگار روحِ صد آدم پیر در سینه‌ام حلول کرده است. پیرمردِ درونِ من، از اینهمه روز‌های بی‌ شمار تنها یک بهار آرزو دارد. یک بهار که غروبش، دلِ هیچکس نلرزد

نیکی‌ فیروزکوهی

@nikifiroozkoohi


چنان خسته‌ام از روزگار، انگار روحِ صد آدم پیر در سینه‌ام حلول کرده است. پیرمردِ درونِ من، از اینهمه روز‌های بی‌ شمار تنها یک بهار آرزو دارد. یک بهار که غروبش، دلِ هیچکس نلرزد

نیکی‌ فیروزکوهی

@nikifiroozkoohi


دوستت خواهم داشت
باشد که هر پنجره
خاطره ای باشد
برای انتظار در باران
و بارانِ در انتظار
که این کوچه
پر از عطرِ دیدار‌های دوباره است

نيكى فيروزكوهی
@nikifiroozkoohi

Показано 20 последних публикаций.