تنها رضاشاه میتوانست اصولِ مشروطیّت را محقّق کند. چون اساس نهادهای مدرنی را که قرار بود تاسیس شود، عملا از طریق نظم سلسلهمراتبی مستقر در هنگ قزاق دریافته بود. (Chain of Command) دوم آنکه بیش از هر کس دیگری از شجره خبیثه ارتجاعی قاجار دور بود. ازین نظر استقرار دولتِ ایران که منفعت ملّت آن میبایست قرینِ شاهش باشد، بیش از هرکس دیگری در او میتوانست متجلّی باشد.
برنار بورژوا در شرح رابطهی میان تحقّق عام حق با تاسیس دولت مینویسد:
«تحقّق عام حقوق، یعنی الغاء امتیازات، مستلزم پیروزی قدرت مونارشی - سلطنت بهمعنای کامل کلمه برای هگل، آغاز دولت است - بر پلیآرشی اشرافیت فئودال بود. فقط سلطنت میتوانست نفی این سلبِ حق را که از امتیازات اشرافزادگان بود، با زدودن قدرت حاکمیتی اخیرالذّکرشان و سپس با موقوف کردن «حقوقی» که هنوز هم از آن برخوردار بودند، به نتیجه برساند. مردمی که منفعتشان با منافع وحدتِ دولت که توسّط پادشاه نمایندگی میشد، منطبق بود.»
برنار بورژوا در شرح رابطهی میان تحقّق عام حق با تاسیس دولت مینویسد:
«تحقّق عام حقوق، یعنی الغاء امتیازات، مستلزم پیروزی قدرت مونارشی - سلطنت بهمعنای کامل کلمه برای هگل، آغاز دولت است - بر پلیآرشی اشرافیت فئودال بود. فقط سلطنت میتوانست نفی این سلبِ حق را که از امتیازات اشرافزادگان بود، با زدودن قدرت حاکمیتی اخیرالذّکرشان و سپس با موقوف کردن «حقوقی» که هنوز هم از آن برخوردار بودند، به نتیجه برساند. مردمی که منفعتشان با منافع وحدتِ دولت که توسّط پادشاه نمایندگی میشد، منطبق بود.»