روشنفکران عصر مشروطه، به مشکلات ایران بهطور تاریخی یا ریشهای نگاه میکردند در حالیکه روشنفکران بعدی، مسائل و مشکلات ایران را بهشکل لحظهای و سطحی میدیدند، یعنی تنها به تغییر رژیم سیاسی فکر میکردند نه به ساختار و بافتار فرهنگی جامعه در پیوند با آزادی و دموکراسی، و دیدیم که رژیم حکومتی تغییر کرد اما هم آزادیهای اجتماعی قربانی شد و هم توسعه و تجدّد ملّی.
روشنفکران عصر مشروطه با برخورداری از یک ناسیونالیسم مثبت و انسانی، اساساً به منافع ملّی ما فکر میکردند در حالیکه روشنفکران بعدی، با اعتقاد به انترناسیونالیسم کمونیستی یا پان اسلامیسم، به مصالح عالیهی «جهان سوسیالیستی» یا «امّت اسلامی» فکر می کردند.
بیتردید در انقلاب مشروطیّت، هم درجهی شعور و آگاهی تودههای مردم بسیار پایینتر بود، هم امکانات فرهنگی روشنفکران جهت آگاهی و آشنایی از تحولات سیاسی _ اجتماعی جهان کمتر بود، و هم خصوصاً استبداد و اختناق سیاسی عصر قاجار، بیشتر و گستردهتر بود، امّا میبینیم که در اساسیترین مسائل سیاسی _ فرهنگی (از جدایی دین و دولت تا نگاه به تاریخ ایران، فلسفهی سیاسی و غیره)، درک روشنفکران انقلاب مشروطه از درک روشنفکران ما در انقلاب ۵۷ جلوتر و پیشرفتهتر بود.
چرا؟ برای اینکه روشنفکران عصر مشروطه چشمی به تاریخ و فرهنگ ایران داشتند و چشم دیگری به تحولات سیاسی _ اجتماعی اروپا، یعنی اخذ و اقتباس درست از آنچه که خودی و بیگانه بود.
انترناسیونالیسم حزب توده (که در خدمت مصالح و منافع دولت شوروی بود) در واقع بر ضد ناسیونالیسم دورهی رضاشاه بود و اگرچه براساس تحلیلهای اولیهی کمینترن، رضاشاه بهعنوان «نمایندهی بورژوازی پیشرو ایران» بهشمار میآمد، اما بزودی مبارزه با حکومت رضاشاه و مخالفت با رژیم بورژوایی او، سرشت و سرنوشت سیاسی روشنفکران چپ ایران را تعیین کرد.
روشنفکران عصر مشروطه و رضاشاه در پیِ نوسازی و مهندسی اجتماعی تدریجی (به تعبیر پوپر) بودند، در حالیکه روشنفکران عصر محمدرضاشاه _ عموماً _ در پی ویرانی و سرنگونی بودند.
به عبارت دیگر: احزاب و ایدئولوژیهای بعد از مشروطیت (چه دینی و چه لنینی) عموماٌ در پی انقلاب و کسب قدرت سیاسی بودند، بههمین جهت این احزاب و ایدئولوژیها در ذات خویش حامل یا مُروّج خشونت و خونریزی و کشتار بودند.
دکتر محمّد مصدق؛ آسیبشناسی یک شکست (از انقلاب مشروطیت به انقلاب اسلامی)، علی میرفطروس، شرکت کتاب، لسآنجلس، پاییز ۱۳۸۷، ص ۳۹۶-۳۹۰
روشنفکران عصر مشروطه با برخورداری از یک ناسیونالیسم مثبت و انسانی، اساساً به منافع ملّی ما فکر میکردند در حالیکه روشنفکران بعدی، با اعتقاد به انترناسیونالیسم کمونیستی یا پان اسلامیسم، به مصالح عالیهی «جهان سوسیالیستی» یا «امّت اسلامی» فکر می کردند.
بیتردید در انقلاب مشروطیّت، هم درجهی شعور و آگاهی تودههای مردم بسیار پایینتر بود، هم امکانات فرهنگی روشنفکران جهت آگاهی و آشنایی از تحولات سیاسی _ اجتماعی جهان کمتر بود، و هم خصوصاً استبداد و اختناق سیاسی عصر قاجار، بیشتر و گستردهتر بود، امّا میبینیم که در اساسیترین مسائل سیاسی _ فرهنگی (از جدایی دین و دولت تا نگاه به تاریخ ایران، فلسفهی سیاسی و غیره)، درک روشنفکران انقلاب مشروطه از درک روشنفکران ما در انقلاب ۵۷ جلوتر و پیشرفتهتر بود.
چرا؟ برای اینکه روشنفکران عصر مشروطه چشمی به تاریخ و فرهنگ ایران داشتند و چشم دیگری به تحولات سیاسی _ اجتماعی اروپا، یعنی اخذ و اقتباس درست از آنچه که خودی و بیگانه بود.
انترناسیونالیسم حزب توده (که در خدمت مصالح و منافع دولت شوروی بود) در واقع بر ضد ناسیونالیسم دورهی رضاشاه بود و اگرچه براساس تحلیلهای اولیهی کمینترن، رضاشاه بهعنوان «نمایندهی بورژوازی پیشرو ایران» بهشمار میآمد، اما بزودی مبارزه با حکومت رضاشاه و مخالفت با رژیم بورژوایی او، سرشت و سرنوشت سیاسی روشنفکران چپ ایران را تعیین کرد.
روشنفکران عصر مشروطه و رضاشاه در پیِ نوسازی و مهندسی اجتماعی تدریجی (به تعبیر پوپر) بودند، در حالیکه روشنفکران عصر محمدرضاشاه _ عموماً _ در پی ویرانی و سرنگونی بودند.
به عبارت دیگر: احزاب و ایدئولوژیهای بعد از مشروطیت (چه دینی و چه لنینی) عموماٌ در پی انقلاب و کسب قدرت سیاسی بودند، بههمین جهت این احزاب و ایدئولوژیها در ذات خویش حامل یا مُروّج خشونت و خونریزی و کشتار بودند.
دکتر محمّد مصدق؛ آسیبشناسی یک شکست (از انقلاب مشروطیت به انقلاب اسلامی)، علی میرفطروس، شرکت کتاب، لسآنجلس، پاییز ۱۳۸۷، ص ۳۹۶-۳۹۰