درد دل که .. بهتره بگیم توصیفی از طعم این روز های او:
از عشق، حسِ دوست داشتن، حسِ دوست داشته شدن ، کم توقعیاش شد..
صادقانه دلباخت و بیرحمانه دلش را دریدند..
حالا او ماند و دلی که از تپش افتاد، مچاله شد و جز زبالهپیچ کردنش ، کاری از دستش برنمیآمد..
در تاریکیِ مطلق دفنش کرد،
و حالا مدت هاست که شب است..
قسطی لبخند میزند و ادامه میدهد،
و دستِ دوستی با احساس؟
هرگز..
از عشق، حسِ دوست داشتن، حسِ دوست داشته شدن ، کم توقعیاش شد..
صادقانه دلباخت و بیرحمانه دلش را دریدند..
حالا او ماند و دلی که از تپش افتاد، مچاله شد و جز زبالهپیچ کردنش ، کاری از دستش برنمیآمد..
در تاریکیِ مطلق دفنش کرد،
و حالا مدت هاست که شب است..
قسطی لبخند میزند و ادامه میدهد،
و دستِ دوستی با احساس؟
هرگز..