Wittgenstein in Exile


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Блоги


غرض نقشی‌ست کز ما باز ماند
که هستی را نمی‌بینم بقایی
مگر صاحب‌دلی روزی به رحمت
کند در حق مسکینان دعایی
سعدی
ملّی‌گرا و لیبرال-محافظه‌کار
http://t.me/HidenChat_Bot?start=5299972648

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Блоги
Статистика
Фильтр публикаций






Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
دقیقاً از ۸ سالگی بود، هیچوقت یادم نمی‌ره، فصل ۲۰۱۱ با مربی‌گری فرگوسن بزرگ و آقایی کردن‌های اسکولز و وین رونی. نشسته بودیم پای تلویزیون که دیدیم اون تیمی که قرمز پوشیده قشنگ‌تر از همه بازی می‌کنه و مربی‌اش هم یه پیرمرد عینکیه که داره پشت هم آدامس می‌جوئه و در اوج آرامش و متانت نمایش بی‌نظیر شاگردهای خودش رو تماشا می‌کنه.
کانتونا یه جمله داره که هیچوقت از ذهن‌ام پاک نمی‌شه: شما می‌تونید نگرش سیاسی‌تون رو تغییر بدید، شما می‌تونید مذهب‌تون رو تغییر بدید، شما می‌تونید شریک عاطفی‌تون رو عوض کنید، اما هیچوقت نمی‌تونید تیم‌تون رو تغییر بدید!
دروغ چرا، من خیلی چیزها در زندگی‌ام تغییر کرده، اما چیزی که در این ۱۳ سال ثابت بوده و تا آخر عمرم قراره ثابت بمونه اینه که قراره هر کی پرسید طرفدار چه تیمی هستی با افتخار بگم من منچستری‌ام! فرق نداره دوران فرگوسن باشه که جام‌ها رو درو می‌کردیم یا مثل امروز که خیلی با نقطه اوج‌مون فاصله داریم. فرق نداره ۸ سالم باشه، ۱۶ سال، ۲۱ سال یا ۸۰ سال، این چیزیه که هیچوقت تغییر نمی‌کنه.
۱۳ سال هوادار یونایتد بهم یاد داد به چیزی که دوستش دارم وفادار بمونم اونم در هر شرایطی!


اصولاً حماسه‌سرایان بزرگی مثل هومر، والمیکی، فردوسی و دانته راوی و منظم‌کننده‌ی اساطیر و داستان‌های ملّی و دینی خودشون هستند، یعنی این نگاه رو نباید داشت که شخصی مثل هومر یا فردوسی داستان‌های ایلیاد و شاهنامه رو به تمامه خودش خلق کرده، بله، هومر و فردوسی و امثالهم جزئیاتی رو وارد داستان کردن، چیزی کم کردن یا چیزی هم بهش اضافه کردن، اما کلیت داستان‌ها اغلب داستان‌هاییه که بین مردم اون ملّت پیش از اون‌ها موجود بوده و اهمیت این بزرگان تبدیل داستان‌های عامیانه و دینی ملل به آثار ادبی بزرگه.
فی‌المثل داستان‌های کیومرث و فریدون و کاوه قدمتی به طول تاریخ حضور زرتشتیان و آریایی‌ها در ایران داره و در بین مردم باستانی ایران، به‌خصوص در حماسه‌های مذهبی پررنگ بودن، اهمیت فردوسی در اینه که از این داستان‌ها استفاده کرد تا اثر ادبیِ بزرگی خلق کنه و دیگر حماسه‌سرایان بزرگ هم به همین صورت.


اشتراک داستان حماسی آشیل در ایلیاد هومر و نبردش با تروآیی‌ها به‌خصوص هکتور و داستان رزم حماسی اسفندیار و رستم در شاهنامه فردوسی نشان از نوعی تاثیر فرهنگی مابین دو گوهر مغرب و مشرق‌زمین می‌ده.
از دوران کوروش هخامنشی و برخورد ایرانیان با یونانیان در ایونیه تاثیرپذیزی فرهنگی مابین ایران و یونان آغاز و در دوران سلوکیه و امپراتوری یونانی‌مآب باکتریا - در حدود بلخ و ماوراءالنهر امروزی - به اوج خود رسید و بسیاری از فرهنگ و سنن یونانی به فرهنگ ایرانی به‌خصوص طبقات فرادست و اشراف وارد شد و بسیاری از فرهنگ‌های ایرانی بین یونانی‌ها رواج پیدا کرد، این تاثیر یونانیان بر ایرانیان به حدی بود که ایرانیان در دوران سلوکیه و امپراتوری باکتریا حتی شروع به معادل‌سازی ایزدان ایرانی با خدایان یونانی کردند.
اما تاثیر یا حداقل اشتراک بین داستان آشیل و اسفندیار وجوه مختلف و زیادی داره. آشیل پهلوانی است روئین‌ تن که توسط مادر خودش که الهه‌ای است به نام تتیس درونی آبی زده شده که خاصیت روئین‌ تن کردن شخص رو داره، اما از آنجایی که دست مادر بر پای آشیل بوده پاشنه‌ی آشیل روئین نیست، به سان اسفندیار که در کودکی به درون چشمه آب حیات برده شده، اما چون چشمان خودش رو بسته دیدگان‌اش روئین نیست، یعنی به نوعی واکنش غریزی انسان از ترسی طبیعی باعث باز ماندن راهی برای چیره شدن مرگ بر اون شده.
آشیل دارای خصومتی با آگاممنون شاه یونانه و آگاممنون از خطر آشیل برای آینده‌ی حکومت خودش بیم داره، پیش‌گویی‌ها مبنی بر اینه که اگر آشیل هکتور رو بکشه خودش هم کشته خواهد شد، پس چه چیزی نیک‌تر و فرخنده‌تر از این برای آگاممنون می‌تونه باشه که هم پهلوان مشهور تروآیی‌ها به خاک بیوفته و هم ابرمردی که دشمن بالقوه‌ی سلطنت خودشه!
در اساطیر ایرانی اما گشتاسب نمی‌خواد تاج و تخت رو به اسفندیار منتقل کنه و اون رو به سیستان می‌فرسته تا رستم رو کف بسته به نزد شاه بیاره، و برای گشتاسبی که دوست نداره سلطنت‌اش رو به اسفندیار بده و رستم اون رو زیر سایه‌ی خودش ببره چه چیزی نیکوتر از اینه که یکی از این دو تن به هلاکت برسن!
در مرگ هردو پهلوان یونانی و ایرانی قدرتی فراانسانی دخیله، مرگ آشیل این‌گونه‌ست که آپولون تیری که پاریس شلیک کرده رو به سمت پاشنه آشیل هدایت می‌کنه و از پا درش میاره.
در مرگ اسفندیار هم سیمرغ به کمک رستم میاد و نقطه ضعف اسفدیار رو بر رستم فاش می‌کنه و رستم با تیری از جنس درخت گز می‌سازه و بر دیدگان اسفندیار می‌زنه و پهلوان نامدار رو هلاک می‌کنه.
حتی در رفتار مادران نسبت به جنگ هم آشیل و اسفندیار نوعی از اشتراک رو دارن، تتیس سعی می‌کنه از رفتن آشیل به جنگ جلوگیری کنه و کتایون مادر اسفندیار هم فرزندش خودش رو نصیحت می‌کنه تا به این جنگ نره!
رستم ساکن سیستانه و هکتور هم‌آورد آشیل ساکن تروآ، سیستان جایگاه مردمان ایرانی‌تبار اما مردمان ایرانی سکا که به تازگی به این منطقه آمدند و نوعی از تفاوت با دیگر مردمان ایران دارند، و تروآ هم مردمی یونانی‌تبار داره اما گویی دارای استقلال و تمایزی خاص نسبت به دیگر یونانیانه.
این نشان می‌ده که ایرانیان در گسترش نبرد رستم و اسفندیار که خیلی از مواقع در اساطیر ایرانی رنگ‌و‌بوی دینی - اسفندیار نماد پهلوان دینی زرتشتی و رستم پهلوانی غیردینی یا مهرپرست - می‌گیره تاثیر زیادی از یونانیان گرفتند و این اشتراکات نمی‌تونه صرفاً از روی اتفاق باشه.


The Wrath of Achilles, by François-Léon Benouville (1847; Musée Fabre)


با من از خشم آخیلئوس بگو...

ایلیاد - هومر
مترجم: سعید نفیسی

خشم آشیل نقطه اوج داستانیه که هومر در ایلیاد نقل می‌کنه، بعد از کشته شدن پاتروکلس دوست عزیز آشیل به دست هکتور پهلوان تروآیی آشیل دچار خشمی بی‌انتها می‌شه، شهره‌ است که آشیل خشمگین مهارناپذیر بوده و هیچ مردی توانایی مقابله باهاش رو نداشته، اما پیش‌گویی‌ها این‌طور بوده که اگر آشیل هکتور رو بکشه خودش هم ‌کشته خواهد شد، و خود آشیل هم کشته خواهد شد.
خشم آشیل گویی نوعی از خشم گرفتن بی‌انتهای آدمیزاد بر علیه سرنوشتیه که تغییرش از دستان‌اش خارجه، خشم آشیل هم نوعی شورش علیه سرنوشته، و هم نوعی از پذیرش اون.
آشیل به سراغ هکتور می‌ره و با در کارزار بر هکتور پیروز می‌شه و پهلوان بزرگ رو می‌کشه، اما بعد از مرگ هکتور می‌بینه که پریام پدر هکتور و شاه تروآ در حال اشک ریختنه، آشیل این لحظه به یاد سرنوشت خودش می‌افته که طبق پیش‌گویی‌ها اگر هکتور رو می‌کشت کشته خواهد شد و پلئوس پدرش هم قراره مثل پریاموس اشک بریزه، اینجا آشیل متوجه تبعات‌اش خشم‌اش می‌شه و اشک می‌ریزه.


بماند از شبی که همسایه‌های پر سروصدا رو ساکت کردیم.

#GGMU








کمونیست ساکن ایران که عکس ولادیمیر لنین، ژوزف استالین و مائو تسه‌تونگ که هر کدام باعث مرگ میلیون‌ها تن و جمعاً بیش از صد میلیون نفر رو کشتن از اینکه چرا چندتا چوب رو برای روشن نگه داشتن بیش از ۱۵۰۰ سال آتش بهرام هزینه کردن می‌سوزه.
مشکل دشمنی با فرهنگ و تاریخ ایرانیه که ازش می‌سوزید و الا کشتن گنجشک‌ها خیلی بیشتر از سوزاندن بخشی از چوب‌های موجود در جهان به طبیعت و محیط زیست ضرر زده.


فریدون چو شد بر جهان کامگار
ندانست جز خویشتن شهریار

به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی

به روز خجسته سر مهر‌ماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه

زمانه بی‌اندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره ایزدی

دل از داوری‌ها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند

نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هر یک ز یاقوت جام

می روشن و چهرهٔ شاه نو
جهان نو ز داد و سر ماه نو

بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند


شاهنامه، پادشاهی فریدون، بخش یک - حکیم ابوالقاسم فردوسی






Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
تو شب های غم آباد میشه شادم بود؟


(G)old

بهترین مربی تاریخ در کنار هیولایی که ساخت.


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
خاطره علی دهباشی سردبیر مجله بخارا از سفر به شهر بخارا


متن آهنگ اشارات تاریخی زیادی به اتفاقات مهم و مشاهیر ایرانی اهل خراسان بزرگ داره و بهتره چندتاشون رو توضیح بدم و باز کنم:

از جامه سپیدانیم/هر جامه نمی‌پوشیم: اشاره به جنبش سپیدجامگان به رهبری مُقَنَع بلخی علیه ظلم و ستم خلافت عباسیان، این جنبش به تاثیر از آئین مانوی از جامه‌های سپید استفاده می‌کردن، جامه سپید نشان آزادگی و رهایی از هرگونه بردگی بوده، برای همین اشاره می‌شه ما هر جامه(جامه بردگی) نمی‌پوشیم.

اسماعیل سامانی/دیوار بخارا بود: اشاره به امیر اسماعیل سامانی شاه بزرگ سلسله سامانی که در طول تاریخ بلند و بالای ایران به‌عنوان یکی از عادل‌ترین و فرهیخته‌ترین شاهان شناخته می‌شه و نقش و تاثیر بسزایی در بازیابی فرهنگ ایرانی بعد از حمله عرب‌ها داشت و تلاش بی‌وقفه‌ای برای گسترش و پروراندن زبان فارسی کرد، رودکی روشن ضمیر در دربار اسماعیل سامانی شعر می‌گفت، در دوره اسماعیل بخارا پایتخت بود و گسترش زیادی پیدا کرد، تا جایی که رودکی می‌گه "امروز به هر حال بغداد بخاراست"، اسماعیل شهره بود به دیوار و حافظ شهر بخارا.
امروز بعد از سال‌ها سرکوب شوروی و بیش از سه دهه تلاش‌های دولت ازبکستان برای ازبکی‌سازی بخارا و سمرقند هنوز هم مردمان ساکن این دو شهر تاریخی به زبان فارسی تکلم می‌کنند.

یک طایفه از لاهور/یک طایفه از توسیم: توس و اهمیت‌اش در فرهنگ ایرانی که بر همگان واضح و روشنه. اما لاهور که کم بهش پرداخته شده: لاهور در کنار جامو و کشمیر در شبه قاره هند به ایران کوچک شهره هستند، لاهور یکی از کانون‌های زبان فارسی تا قبل از استعمار انگلستان بوده و نقش و تاثیر زیادی بر روی فرهنگ ایرانی داشته و تاثیر زیادی هم پذیرفته.

همشهری فردوسی/همشهری اقبالیم: اشاره به این داره که داره مردم خراسان هم‌تبار بزرگانی مثل فردوسی بزرگ و علامه اقبال لاهوری هستند، علامه اقبالی که شاعری‌ پارسی‌گو بود، اما ملّیت‌اش پاکستانی بود، اما واقعاً همیشه در ضمیر ناخودآگاه آدمی ایرانی‌ترین انسانه. در رابطه با توضیح درباره لاهور لازمه که بگم علامه اقبال متولد شهر لاهور بود.

پی‌نوشت: مرزهای تصنعی و جغرافیایی فعلی به مثابه‌ی نوک کوه یخ می‌مانند که تنها بخش کوچکی از امر واقع رو نشون می‌ده، مرزهای فرهنگی ایران بزرگ بسیار فراتر از چیزیه که ما فکر می‌کنیم، تاثیر فرهنگی ما تا هزاران کیلومتر فراتر از مرزهای جغرافیایی فعلی ما رفته.


« از خون سیاووشی / هم خون سیاووشی»
پس: هم کیش ما هستی / هم خویش ما هستی
ما زاده ایرانیم / از نسل دلیرانیم
از رستم و از سهراب / از آرش و ساسانیم
هم اهل نشابوریم / هم اهل بخاراییم
دلدادۀ شیرینیم / هم میهن فرهادیم
از خون سیاووشیم / در سوگ سیاووشیم
نالیم از این قصه / گرییم و بخروشیم

از قلب ایران‌زمین به برادران تاجیک ما



Показано 20 последних публикаций.