بگردین، آدم همقد خودتون رو پیدا کنین
ما یه دوستپسری داشتیم، موجه و خوش اخلاق و بساز. ولی خب از دار دنیا هیچی نداشت.
یه ماشین قراضه، دو سه دست لباس و با پدرمادرش هم زندگی میکرد. گفتیم زشته چشممون به مال و اموال مرد باشه، زن مستقلیم، خونه زندگی خودمون رو داریم، اخلاق مهمه…اخلاق
خلاصهش که اولش واقعا همهچی خوب، وسطاش هم بدی نبود، اما همهچی میدونین کی سخت شد؟!
اونجا که هیچ آیندهای نمیشد باهاش داشت.
یعنی چون عادت داشت توی یه سطحی بمونه، همون رو نگه میداشت، تغییری نمیداد.
حالا اگه این وسطا مسطا بار میخورد و یه چیز زندگی خودش تغییر میکرد اوکی بود، اما اینکه خودش تلاش کنه، بسازه، بخواد؟! اصلا.
مرد ساختن نبود. رابطه رو هم من پیش میبردم، نگه میداشتم و میساختم.
یهجا منم خسته شدم، گفتم فلانی بیا بگو ماه دیگه این پارچ رو باهم میخریم، باشه؟!
گفت نه من نمیتونم، حقوقم کفاف نمیده.
کار پیدا کردم براش ایراد گرفت و نرفت.
ظاهر خوبها، در حد اینکه وقتی بهم زدیم بعضی از دوستانم ازم شاکی که تو مرد نگهدار نیستی بهانه میاری. ولی من نمیتونستم دیگه، کلافه و کم شده بودم، گم بودم
من از ۲۰ سالگی کار کردم، با یکی از ناامنترین شغلها، خونه و زندگی خودم رو بدون کمک کسی راه انداختم، دیدم روزنامهنگاری پول نداره، کار دیگه گذاشتم کنارش، تازه همه اینها در کنار یه مریضی سخت و لب گوری بود.
خب؟ بهش میگفتم من رو ببین، جای من بودی چی کار میکردی؟! فلسفه میبافت.
بهم زدن هم اینجوری بود که یه روز من خسته شدم بعد دو سال و جواب مسیجش رو ندادم، اونم مسیج نداد دیگه، حتی نیومد بپرسه چرا، چی شد، زندهای یا مرده. تموم شد.
بعدترها فهمیدم خیانت هم کرده. که اونهم مطمئنم خودش نرفته بود دنبال خیانت و پیش اومده بود و اینم نه نگفته بود.
حالا یه وقتایی میبینمش، هنوز همون ماشین قراضه رو داره، همون لباسها رو میپوشه و همون آدمه، بیهیچ تغییری تو کیفیت و کمیت زندگی.
ولی میدونین همیشه فکر میکنم مشکل اون نبود.
مشکل من بودم که گرفتار نظریههای بندتنبونی رابطه بودم و ادایی که مهم نیست طرف چی داره، من که دستم تو جیب اون نیست.
الان که کمی عاقلتر و بالغترم ولی فکر میکنم تو هرسنی و با هرشرایطی، باید با آدمی باشی اندازه خودت یا کمی بالاتر.
چون وقتی کوتاهتر رو انتخاب میکنی یا کوتاه میشی یا مثل من از یهجایی به بعد کوتاهی رو نمیپذیری، اذیت میشی.
آدما هم کش نمیان.
از بیست و سه چارسالگی به بعد معلومه خمیرمایهشون چیه و چقد اهل خواستن و ساختن زندگی هستن یا نه. مهمه بدونی زندگیت رو با کسی قسمت میکنی که زندگی رو میخواد، بلده و در حد توانش ساخته
بنابراین اینکه مثلا بدونی با مردی که ماشین نداره، مردی که با پدرومادرش تو یه خونه زندگی میکنه یا مثلا توی یه شغل کمدرآمد گیر کرده و حاضر نیست کار دیگهای بکنه، نباید بری دیت، نشونه عوضی بودن نیست، نشونه خودشناسیه. برعکسش هم برای مردها.
میدونین ما رو عادت دادن به ظاهرسازی من اون موقع انقدر ظاهر زن مستقل و آزاد برام مهم بود که از اونطرف بوم افتادم.
اشکالی هم نداشت، تجربهس بالاخره. اما اگه عقل امروزم رو داشتم، نشونههای بیارادهگی برای تغییر رو جدی میگرفتم.
اون مرد چیزی از زندگی اضافهتر نمیخواست، من رو هم بیشتر از یه حدی نمیخواست در نتیجه و اینها مهمه، چون رابطه به هرحال شش ماه اول با اخلاق خوش و قربونت برم دووم میاره، اما بعدش شکل زندگی، درخواستها از زندگی و بایدهایی مهم میشه که اگه برای یکی از پارتنرها اهمیت نداشته باشه یا از هم میپاشه یا ممکنه یکی از پارتنرها کوتاه و ضعیف و کم شه که هیچکدوم اینا جالب نیست.
خلاصهش که عزیزان من بگردین، همقد خودتون رو پیدا کنین.
اصلا هم اشتباه نیست که ملاکهای مهم داشته باشین؛ هرچقدر هم به نظر دیگران ابلهانه یا مزخرف.
در نهایت کسی به جز خودتون قرار نیست هزینه یه رابطه اشتباه رو بده، پس تا جایی که میتونین، هزینهها رو کم کنین حتی اگه قرار معیارها گزینههای موجود رو کم کنه، تنهاترین شین، مورد قضاوت اطرافیانتون قرار بگیرن، بازهم خودتون و خواستتون رو اولویت قرار بدین.
چون در نهایت دست شما توی جیب خودتونه و پول، ظاهر قضیهس، یه جایی مجبورین میشین از جیب خالی خواستهها و رویاهاتون، شپش دربیارین اونجا دیگه کسی به کمکتون نمیآد، همون پارتنر هم کاری از دستش برنمیاد، خودتون میمونین و یه مسیر پشتسر گذاشته سخت و زخمها و خلاهایی که خیلی دیر و سخت ترمیم میشن.
و خب، آدمیزاد اول از همه باید حواسش به خودش باشه، خودش رو دقیق بشناسه، بخواد، زندگی کنه و بعد بره سراغ بقیه.
#نازنین_متین_نیا
@mmoltames