⛔️ دلم خالی نشد، به خود خدا فحش دادم‼️
1️⃣ از شهرستان به تهران میروم، برای گرفتن نامهای. جواب میشنوم که مسئول مربوطه کربلا هستند. هیچ کس نیست کار او را انجام دهد. دست از پا درازتر برمیگردم. دفعه بعد، اول مطمئن میشوم که شخص مربوطه تشریف دارند و روند کار را میپرسم. باید از مؤسسهای که فعالیت میکنم، نامهای ببرم.
هشت و نیم صبح میرسم موسسه M1. حوالی چهارراه ولیعصر. نامه را از آقای S1 درخواست میکنم. تا آماده شود، 9 شده است. از 9 گذشته است که به سمت شمال شهر حرکت میکنم. قدری با بیآرتی و قدری با تاکسی. از ده گذشته میرسم به سازمان M2. نامه را باید به آقای S2 بدهم. ایشان نیستند و جوانکی به نام S3 میگوید کار خودم است؛ اما باید ده دقیقه صبر کنی. میگویم از شهرستان آمدهام و باید امروز برگردم. میگوید با ده دقیقه هیچ اتفاقی نمیافتد. ده دقیقه بعد، S3 نامه موسسه را میگیرد و مطالب را عینا در فرمت خودش بازنویسی میکند. میگوید به اتاق آقای S4 برو. آقای S4 بعد از 5 دقیقه صحبت با تلفن، نامه را پرینت میگیرد و میگوید به آقای S5 بدهم. آقای S5 در اتاقش نیست و جالب اینکه ده دقیقه قبل بود! همان ده دقیقهای که قرار نبود هیچ اتفاقی بیفتد. هیچ کس از S5 خبر ندارد. 40 دقیقه پشت در اتاق مینشینم تا بیاید. آقای S5 نامه را میگیرد، عینا مطالب را در فرمت دیگری کپی میکند و نامه دیگری میدهد. نامه را باید به سازمان M3 ببرم. ساعت یازده و نیم است که به سمت M3 در شرق تهران میروم. اسنپ میگیرم که برسم. 12 است که میرسم. در ورودی میگویند همه نماز هستند، نیم ساعت باید صبر کنید. نیم ساعت صبر میکنم و بعد اذن دخول میگیرم. نامه را آقای S6 باید پاراف کند. همه میگویند هست؛ ولی نیست! تقریبا یک ساعت صبر میکنم، نماز میخوانم و آقای S6 پیدایش نمیشود. یکی از دوستان را آنجا میبینم و او میگوید اگر آقای S7 هم پاراف بکنند، قبول میکنند. به اتاق آقای S7 میروم. خوشبرخورد است و با آقای S8 تماس میگیرد که کارم را راه بیندازند. نزد آقای S8 میروم و او من را نزد آقای S9 میبرد که بگوید به سفارش S7 کارم را انجام دهند. S9 نامه را میگیرد. عینا مطالب را در فرمت نامه خودش وارد میکند و نامهای دیگر دستم میدهد. باید برای وارد کردن نامه در اتوماسیون نزد آقای S10 بروم. میروم. S10 عینا آن نامه را در اتوماسیون وارد میکند و یک شماره نامه میدهد که نزد آقای S11 بروم. میروم؛ اما ساختمان اداری خلوت است. میفهمم همه برای ناهار رفتهاند و باید نیم ساعت دوباره صبر کنم. صبر میکنم. چهل دقیقه بعد S11 میآید به همراه چند نفر دیگر. باهم وارد اتاق میشوند. مسئول دفتر S11 میگوید: حاجآقا جلسه دارند. صبر میکنم. جلسه بالاخره تمام میشود. شماره نامه را مسئول دفتر میگیرد و به اتاق S11 میرود. چند دقیقه بعد بیرون میآید که انجام شد. به S12 مراجعه کن. به اتاق S12 میروم. نامهای مهر و امضا شده میدهد دستم. ساعت حدود 3 است. باید به دفتر M4 بروم. با دو کورس تاکسی به M4 میرسم. نامه را به دست خانم S13 میدهم. فرمی پر میکنم و رسید میگیرم. ده دقیقه بعد آقای S14 صدایم میکنم، رسید را میگیرد و کارم انجام میشود. ساعت چهار است و من خدا را شکر میکنم که امروز کار انجام شده و به فردا نیفتاده است. میتوانم به شهرستان برگردم.
2️⃣ موسسهها و سازمانهای M1 تا M4 داستان از انقلابیترین و حزباللهیترین سازمانهای ایران هستند. بیشتر آدمهای S1 تا S14 هم آدمهای بسیار خوبی هستند. دوست داشتم با بعضیشان سلفی بگریم؛ چون از نورانیت بعضی چهرهها حدس میزدم که همین روزهاست که شهید شوند. با این حال، وقتی کارم تمام شد، به اسلام و نظام اسلامی فحش دادم. آخر دلم خالی نشد و خود خدا را نشانه رفتم تا قدری سبک شدم! منی که به ظاهر مقید به اسلام و در لفظ معتقد به انقلاب بودم، دیگرانی که اعتقادات دیگر دارند، چه میگویند؟!
3️⃣ بعضی اول انقلاب، برای اسلامی کردن جامعه، چسبیدند به ریش و روسری. غافل از اینکه مشکل افراد نیستند و با مسلمان کردن افراد، جامعه اسلامی نمیشود. این سیستم و ساختار است که مشکل دارد. وقتی سیستم در M1 تا M4 مشکل دارد، حتی اگر بیشتر افراد S1 تا S14 مومن و متعهد هم باشند، کار به حدی بد پیش میرود که کفر آدم را در میآورد و اتفاقا با ریش و روسری جواب معکوس میدهد! کاش به جای (یا درستتر، به همان اندازه) تأکید بر ریش و روسری، بر اصلاح ساختارها تأکید شده بود.
4️⃣ ساختار آموزش و پرورش با درس دینی و زندگی، ساختار دانشگاه با 24 واحد دروس انقلاب و تاریخ اسلام، ساختار صداوسیما با شبکه قرآن و معارف سیما و ... دستکمی از ساختار اداری ایران ندارد.
13960913
@minishazde
1️⃣ از شهرستان به تهران میروم، برای گرفتن نامهای. جواب میشنوم که مسئول مربوطه کربلا هستند. هیچ کس نیست کار او را انجام دهد. دست از پا درازتر برمیگردم. دفعه بعد، اول مطمئن میشوم که شخص مربوطه تشریف دارند و روند کار را میپرسم. باید از مؤسسهای که فعالیت میکنم، نامهای ببرم.
هشت و نیم صبح میرسم موسسه M1. حوالی چهارراه ولیعصر. نامه را از آقای S1 درخواست میکنم. تا آماده شود، 9 شده است. از 9 گذشته است که به سمت شمال شهر حرکت میکنم. قدری با بیآرتی و قدری با تاکسی. از ده گذشته میرسم به سازمان M2. نامه را باید به آقای S2 بدهم. ایشان نیستند و جوانکی به نام S3 میگوید کار خودم است؛ اما باید ده دقیقه صبر کنی. میگویم از شهرستان آمدهام و باید امروز برگردم. میگوید با ده دقیقه هیچ اتفاقی نمیافتد. ده دقیقه بعد، S3 نامه موسسه را میگیرد و مطالب را عینا در فرمت خودش بازنویسی میکند. میگوید به اتاق آقای S4 برو. آقای S4 بعد از 5 دقیقه صحبت با تلفن، نامه را پرینت میگیرد و میگوید به آقای S5 بدهم. آقای S5 در اتاقش نیست و جالب اینکه ده دقیقه قبل بود! همان ده دقیقهای که قرار نبود هیچ اتفاقی بیفتد. هیچ کس از S5 خبر ندارد. 40 دقیقه پشت در اتاق مینشینم تا بیاید. آقای S5 نامه را میگیرد، عینا مطالب را در فرمت دیگری کپی میکند و نامه دیگری میدهد. نامه را باید به سازمان M3 ببرم. ساعت یازده و نیم است که به سمت M3 در شرق تهران میروم. اسنپ میگیرم که برسم. 12 است که میرسم. در ورودی میگویند همه نماز هستند، نیم ساعت باید صبر کنید. نیم ساعت صبر میکنم و بعد اذن دخول میگیرم. نامه را آقای S6 باید پاراف کند. همه میگویند هست؛ ولی نیست! تقریبا یک ساعت صبر میکنم، نماز میخوانم و آقای S6 پیدایش نمیشود. یکی از دوستان را آنجا میبینم و او میگوید اگر آقای S7 هم پاراف بکنند، قبول میکنند. به اتاق آقای S7 میروم. خوشبرخورد است و با آقای S8 تماس میگیرد که کارم را راه بیندازند. نزد آقای S8 میروم و او من را نزد آقای S9 میبرد که بگوید به سفارش S7 کارم را انجام دهند. S9 نامه را میگیرد. عینا مطالب را در فرمت نامه خودش وارد میکند و نامهای دیگر دستم میدهد. باید برای وارد کردن نامه در اتوماسیون نزد آقای S10 بروم. میروم. S10 عینا آن نامه را در اتوماسیون وارد میکند و یک شماره نامه میدهد که نزد آقای S11 بروم. میروم؛ اما ساختمان اداری خلوت است. میفهمم همه برای ناهار رفتهاند و باید نیم ساعت دوباره صبر کنم. صبر میکنم. چهل دقیقه بعد S11 میآید به همراه چند نفر دیگر. باهم وارد اتاق میشوند. مسئول دفتر S11 میگوید: حاجآقا جلسه دارند. صبر میکنم. جلسه بالاخره تمام میشود. شماره نامه را مسئول دفتر میگیرد و به اتاق S11 میرود. چند دقیقه بعد بیرون میآید که انجام شد. به S12 مراجعه کن. به اتاق S12 میروم. نامهای مهر و امضا شده میدهد دستم. ساعت حدود 3 است. باید به دفتر M4 بروم. با دو کورس تاکسی به M4 میرسم. نامه را به دست خانم S13 میدهم. فرمی پر میکنم و رسید میگیرم. ده دقیقه بعد آقای S14 صدایم میکنم، رسید را میگیرد و کارم انجام میشود. ساعت چهار است و من خدا را شکر میکنم که امروز کار انجام شده و به فردا نیفتاده است. میتوانم به شهرستان برگردم.
2️⃣ موسسهها و سازمانهای M1 تا M4 داستان از انقلابیترین و حزباللهیترین سازمانهای ایران هستند. بیشتر آدمهای S1 تا S14 هم آدمهای بسیار خوبی هستند. دوست داشتم با بعضیشان سلفی بگریم؛ چون از نورانیت بعضی چهرهها حدس میزدم که همین روزهاست که شهید شوند. با این حال، وقتی کارم تمام شد، به اسلام و نظام اسلامی فحش دادم. آخر دلم خالی نشد و خود خدا را نشانه رفتم تا قدری سبک شدم! منی که به ظاهر مقید به اسلام و در لفظ معتقد به انقلاب بودم، دیگرانی که اعتقادات دیگر دارند، چه میگویند؟!
3️⃣ بعضی اول انقلاب، برای اسلامی کردن جامعه، چسبیدند به ریش و روسری. غافل از اینکه مشکل افراد نیستند و با مسلمان کردن افراد، جامعه اسلامی نمیشود. این سیستم و ساختار است که مشکل دارد. وقتی سیستم در M1 تا M4 مشکل دارد، حتی اگر بیشتر افراد S1 تا S14 مومن و متعهد هم باشند، کار به حدی بد پیش میرود که کفر آدم را در میآورد و اتفاقا با ریش و روسری جواب معکوس میدهد! کاش به جای (یا درستتر، به همان اندازه) تأکید بر ریش و روسری، بر اصلاح ساختارها تأکید شده بود.
4️⃣ ساختار آموزش و پرورش با درس دینی و زندگی، ساختار دانشگاه با 24 واحد دروس انقلاب و تاریخ اسلام، ساختار صداوسیما با شبکه قرآن و معارف سیما و ... دستکمی از ساختار اداری ایران ندارد.
13960913
@minishazde