Репост из: شعر و ترانه های حامد حسینخانی
آنگونه در آن دشت، منور شده بودند
انگار که در نور، شناور شده بودند
عطرِ عطش از ساحلِ نیزار وزان بود
گل ها همه یکپارچه پر پر شده بودند
آنگونه که در فاصله ی خاک به افلاک
ذراتِ جهان، مست و معطر شده بودند
آن ساقه ی شش ماهه گواه است که بی آب
هفتاد و دو سرسبز، تناور شده بودند
هر یک به دوصد آینه تبدیل شدند و
پیوسته شکستند و مکرر شده بودند
تاریخ، پر از تابشِ تصویرِ خدا شد
با کفه ی خورشید، برابر شده بودند
وقتی که برادر زِ حرم رفت، ملائک
حیرت زده از طاقتِ خواهر شده بودند
دیدند حسین آمده با حنجری از نور
دیدند یزیدان همه خنجر شده بودند
آن خون به شفق رفت و دگر باز نیامد
خونها همه بارانِ کبوتر شده بودند
در علقمه، عباس، حسین است که با هم
با قامتِ خم، جمعِ مکسر شده بودند
زن ها به چه دستی دل از آن قافله کندند؟
آن روز که مردان همه بی سر شده بودند
حامد حسینخانی
@hamedpoem2017
انگار که در نور، شناور شده بودند
عطرِ عطش از ساحلِ نیزار وزان بود
گل ها همه یکپارچه پر پر شده بودند
آنگونه که در فاصله ی خاک به افلاک
ذراتِ جهان، مست و معطر شده بودند
آن ساقه ی شش ماهه گواه است که بی آب
هفتاد و دو سرسبز، تناور شده بودند
هر یک به دوصد آینه تبدیل شدند و
پیوسته شکستند و مکرر شده بودند
تاریخ، پر از تابشِ تصویرِ خدا شد
با کفه ی خورشید، برابر شده بودند
وقتی که برادر زِ حرم رفت، ملائک
حیرت زده از طاقتِ خواهر شده بودند
دیدند حسین آمده با حنجری از نور
دیدند یزیدان همه خنجر شده بودند
آن خون به شفق رفت و دگر باز نیامد
خونها همه بارانِ کبوتر شده بودند
در علقمه، عباس، حسین است که با هم
با قامتِ خم، جمعِ مکسر شده بودند
زن ها به چه دستی دل از آن قافله کندند؟
آن روز که مردان همه بی سر شده بودند
حامد حسینخانی
@hamedpoem2017