مديا بوك📚🎤


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


https://telegram.me/joinchat/BGxmTj6GzDCxHtcL8c5RkA
لينك اين كانال👆🏻
لينك كانال آرشيو كتابهاي صوتي👇🏻
https://telegram.me/archive_mediabook

ارتباط با ادمين👇🏻
@hh_mohammadi
@ph_vh

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


خارپشتی از یک مار خواست بگذارد با او همخانه شود، مار پذیرفت.
چون لانۀ مار تنگ بود، خارهای تیز خارپشت به بدن مار فرو می رفت مار را زخمی می کرد، اما مار از سر نجابت دم بر نمی آورد.
سرانجام مار گفت: نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شده ام، می توانی لانۀ من را ترک کنی؟
خارپشت گفت: من مشکلی ندارم، اگر تو ناراحتی می توانی لانۀ دیگری برای خود بیابی.

عادت ها ابتدا به صورت مهمان وارد می شوند، اما دیری نمی گذرد که خود را صاحبخانه می کنند و کنترل ما را به دست می گیرند.

دوستان عزیز
مواظب خارپشت عادتهای منفی زندگیتان باشید.


@media_book


کتاب خواندن فتح قله های بینهایت است.

@media_book


⭕️ ما چقدر دیر متوجه می شویم
که زندگی و حیات
یعنی همان دقایق و ساعاتی
که با کمال شتابزدگی و بی رحمی
انتظار گذشتن آنرا داشته ایم

👤 دیل کارنگی



@media_book


مواظب قضاوتهایمان باشیم

چه زیبا گفت #دکتر_شریعتی:


برای کسی که میفهمد
هیچ توضیحی لازم نیست
و
برای کسی که نمیفهمد
هر توضیحی اضافه است

آنانکه میفهمند
عذاب میکِشند
و
آنانکه نمیفهمند
عذاب می دهند

مهم نیست که چه مدرکی دارید
مهم اینه که چه درکی دارید

@media_book




ای روح تازه ی خاک
ای پاک
ای صبح تابناک
سلام ...

#حسین_منزوی

صبح بخير🌹

@media_book




يك غزل مهمان من باش و پس از آن شب بخير


مگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردا

نخواهم زیست خواهم مرد یا امروز یا امشب

هاتف اصفهانی

شب خوش🌹

@media_book


/📕خورد و خوراک دیکتاتورها
📍قسمت  سی و سوم
🎙 الناز باقری

@media_book


📚🎧

#كتاب_صوتى

#خورد_و_خوراک_دیکتاتور_ها

نوشته : ویتولدشابوفسکی

ترجمه: مسعود یوسف حصیر چین



قسمت: سي و سه

خوانش: الناز باقری


@media_book


با شما
از زخمی سخن می گویم...
برآمده از نیزه های نادانی!
و ما همه قربانی ِ آنیم.
کسی دوستدار حقیقت نیست...
همه دوستدار مصلحت اند!

#بهرام_بیضایی


@media_book


💟#حکایت

ابوالحسن خرقانی می گوید؛
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد!

مرد فاسدی از کنارم گذشت و من
گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!
او گفت: ای شیخ! خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد شد!

مستی دیدم که افتان و خیزان در
جاده های گل آلود می رفت،
به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نلغزی!
گفت: من بلغزم باکی نیست، به هوش باش تو نلغزی ای شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید...!

کودکی دیدم که چراغی در دست داشت
گفتم: این روشنایی را از کجا آورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ این شهری،
بگو که این روشنایی کجا رفت؟

زنی بسیار زیبارو که در حال خشم
از شوهرش شکایت میکرد!
گفتم: اول رویت را بپوشان، بعد با من حرف بزن!
گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم،
چنان از خود بی خود شده ام که از خویش خبرم نیست، تو چگونه غرق محبت خالقی، که از نگاهی بیم داری....؟!



@media_book


هر کار کوچیکی میتونه آینده بزرگی رو رقم بزنه و باعث تعالی و پیشرفت بشه
مگر غیر از اینه که رسیدن به هر مقصدی حاصل قدمهای کوچک و پیاپیه؟؟؟

ك دلسرد نشو


@media_book


به وصلِ خود ،
دوایی کن دلِ دیوانه‌ی ما را ...!

@media_book


از قدیم گفتن چهاردیواری، اختیاری...
مثلا موسیقیِ مورد علاقمو تو یه سیستم قوی پِلِی کنم و صداشو تا تَّههه زیاد کنم...
یا مثلا بعضی وقتا که فوتبال هیجان انگیزی می بینم دوست دارم گزارشش رو هم با هیجان ببینم...
یا مثلا شده گاهی اوقات که از چیزی عصبانی می شم بلند بلند داد بزنم و اعتراضمو ابراز کنم، تا خالی شم!
بعضی وقتا هم که با کسی تلفنی صحبت میکنم انقد هیجان زده ام که صدای قهقه ام تا سر کوچه می رسه!
آخ آخ... خیلی وقتا هم که مهمون داریم که دیگه نگو... این بچه کوچولو ها که همدیگه رو دنبال می کنن خونه به لرزه درمیاد!

آره چهاردیواری، اختیاری... ولی فکر می کنم توی یه آپارتمان چند تا چهاردیواری دیگه هم هست که رو هم می شن یه چهاردیواری بزرگ!
پس نباید توی یه چهاردیواری بزرگ اختیار تام داشته باشم و آزادیمو به بقیه تحمیل کنم!

#من_تو_فرهنگ_نسل_آينده


@media_book


ما باور کرده ایم که خدا ما را از بالا می بیند ولی در واقع او از درون می نگرد .

شمس تبریزی

@media_book




Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
همه گفتند که صبح ست ولی حضرت صبح
تا تو آن پنجره را وا نکنی ، پیدا نیست

#حمیدرضا_سعیدی


صبح بخیر🌹

@media_book


شب که تمام شد .
برمیگردم
می برمت با خودم به کوهستانهای صبح زده
آنجا دستت را رها میکنم و میگویم حالا حرفم را باورکردی؟
باور کردی شب باقی نمی ماند ؟
باور کردی که صبح راه شهر و خانه و کوهستان مان را گم نمی کند ؟
آن وقت شاید تورا بوسیدم شاید هم صبح را
آخر تو شبیه مفهوم صبحی ...


#عادله_زمانی


شب بخیر🌹


@media_book


- یک خاطره‌ای از خودم بگم. اول ازدواج ما بود، ناراحتی همه جور کشیده بودیم، همه جور. آخر اونقدر خسته شدم از ناراحتی که یک روز پا شدم خودم رو راحت کنم بابا از این ناراحتی مگه چه خبره؟ صبح زود تاریکی بود پا شدم طناب رو برداشتم انداختم پشت ماشین برم قال قضیه رو بکنم، برم خودکشی کنم برم... رفتیم. اطراف میانه بود، سال ۳۹ رفتم آقا، توتستان بود بغل خونه ما نزدیک خونه ما. آمدیم طناب... تاریک بود. طناب را هرقدر مینداختیم گیر نمی‌کرد. یک مرتبه طناب انداختم گیر نکرد. دو مرتبه انداختم... گیر نکرد، سومی آخر خودم رفتم بالا، رفتم بالا طناب را گیر دادم. دیدم آقا یه چیز نرم خورد به دستم. توت بود، چه توت شیرینی... شیرین بود. اولی را خوردم، دومی را خوردم، سومی را خوردم. یک‌وقت دیدم هوا داره روشن می‌شه. آفتاب زده بالای کوه رفیق. چه آفتابی! چه منظره‌ای! چه سبزه‌زاری! یک‌وقت دیدم صدای بچه‌ها میاد. بچه‌ها مدرسه بودن آمدن دیدن من توت میخورم گفتن آقا درخت رو تکون بده. ما هم درخت رو تکون دادیم، اینا خوردن، اینا خوردن من کیف می‌کردم. خوردم بله. یه خورده‌ام ما جمع کردیم آمدیم تو خونه. خانوم ما هنوز از خواب بیدار نشده بود.
آمدیم یه خورده هم دادیم به اون. اون هم خورد، اون هم کیف کرد. رفته بودم خودکشی کنم توت چیدم آوردم اینجا. آقا یه توت ما را نجات داد، یه توت ما را نجات داد.

+ توت رو خوردی و خانوم هم توت رو خورد و همه چی‌ام خوب شد؟!
- خوب؟ خوب نشد. فکرم عوض شد. البته که اون ساعت خوب شد، ولی فکرم عوض شد، حالم عوض شد...

🎥 طعم گیلاس (۱۳۷۶)
#فیلم_نوشت 🎞


@media_book

Показано 20 последних публикаций.