تو دنیای روانشناسی اصطلاح جالبی داریم به نام "birthday blues" یا "غم تولد"، که به حس و حال غمانگیز روز تولد اشاره داره. بهطوری که آدم تو روز تولدش، به جای خنده، دلش گریه میخواد و بهجای شادی، غم عجیبی تو دلش پنهانه و خیلی تو حس و حال جشن و تولد گرفتن نیست.
بررسی کردن دیدن فارغ از شرایط اجتماعی فرهنگی، "غم تولد" یه پدیده جهانیه و تو یه برهههای خاصی از زندگی (مثلا نزدیک دهههای 30، 40 و 50 سالگی) بیشتر میاد سراغ آدمها و به ماجرای کاملا جدیه.
مثلا تو یه بررسی طولی در ژاپن متوجه شدن احتمال خودکشی تو روز تولد 50 درصد بیشتر از روزهای دیگهست.
و تو یه بررسی دیگه متوجه شدن هرچی سن بالاتر میره و گردپیری بیشتر به سر و رومون میشینه و چین و چروکها سر و کلهشون پیدا میشه، شدت غم ناشی از این پدیده بالاتر میره و به احتمال بیشتری تجربهش میکنیم. اما این غم تولد از کجا میاد! و چه دلائلی پشتشه
+ دلیل اولِ این حس و حال عجیب، اینه که احساس میکنیم همونطور که بچگی نکرده بزرگ شدیم، جوونی نکرده داریم پیر میشیم و "هرچقدر که نفهمیدیم چجوری بزرگ شدیم، قشنگ میفهمیم که چجوری داریم پیر میشیم"
+ دلیل دوم؛ تراکم نرسیدنهاست؛
مواجه شدن با این واقعیت که "هرچی بزرگتر میشی آرزوها کوچیکتر میشن" و "عمریست دویدیم و به مقصد نرسیدیم" با یه حس ناکامی غمآلود همراهه.
+ دلیل سوم نزدیک شدن به غروب زندگیه؛
نزدیک شدن به مرگ و ترس از زندگی نزیسته و کلی کار نکرده، در کنار تلاشی سخت برای رسیدن به چیزهایی که بودنشون دیگه اون حس و حال سابق رو نداره.
+ دلیل چهارم فشارهای اجتماعی؛
اینکه سنت رفته بالا و راه و بیراه باید جواب پس بدی که؛ پس کی قراره ازدواج کنی!، بچهدار نشدی هنوز!، چقدر دیگه مونده درست رو تموم کنی!؟، کار چی شد پس! سنت داره میره بالاها!.
+ دلیل پنجم؛ کسی حواسش به من هست اصلا!
با نزدیک شدن به روز تولد، عجیب آدم دلش حمایت اجتماعی میخواد و فکر اینکه "اصلا کسی رو دارم که تو این روز حواسش به من باشه! خودش غمانگیزه.
+ و در نهایت اینکه؛ از کجا آمدهام!، آمدنم بهر چه بود
هرچی سنت میره بالا، بیشتر از دست میدی و وقتی از دست میدی بحران معناها یقهت رو میگیرن که؛ آخرش که چی!، این بود زندگی!. اونجاست که غم دنیا تو دلت آوار میشه.
مخلص کلام اینکه
من در تولد خود نقشی نداشتم.
و در مرگ خود نیز نقشی ندارم.
نقش من فقط در زندگی من است
گوته
dramani
❤️🔥 زندگی بهکامتون 🌱.
@Media_aramesh