گفتار ادبی
ریشه های نظم پریشان حافظ
محمدامین مروتیاحدی بهتر از حافظ سبک شعرگویی خود را توصیف نکرده است: "نظم پریشان"
حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می نوشت
طائر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود.
در واقع حافظ دارد می گوید از سر شوق و ذوق شعر می گویم لذا اشعارم منسجم و متسق نیست.
همین پریشانی مضامین بود که شاملو را بر آن داشت که با جا به جا کردن ابیات بکوشد تا مضمون منسجم تری به دست آید.
ابیات در شعر حافظ، استقلال نسبی دارند و شعر او برغم شاعران دیگر، وحدت مضمون ندارد.
خرمشاهی سبک پاشان(نظم پریشان) حافظ را متاثر از اسلوب قرآن می داند که جز در سورۀ یوسف، مضامین پراکنده ای را ذیل یک سوره می گنجاند.
مولانا هم در جواب شاگردان ابن عربی- که مثنوی را نوعی نظم پریشان و نامنظم می خواندند که مراحل سلوک عارفانه را به طور منظم و مرتب بیان نمی کند- می گوید قرآن هم انسجام موضوعی ندارد:
کین سخن پستست یعنی مثنوی
قصه پیغامبرست و پیروی
نیست ذکر بحث و اسرار بلند
که دوانند اولیا آن سو سمند
از مقاماتِ تَبَتُّل تا فنا
پایه پایه تا ملاقات خدا
شرح و حد هر مقام و منزلی
که بپر زو بر پرد صاحبدلی
چون کتاب الله بیامد هم بر آن
این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیرست و افسانهٔ نژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند (دفتر سوم)
اما عدم وحدت مضمونی سور قرآن حکایت متفاوتی دارد و آن نزول تدریجی آیات، مطابق اقتضائات زمانی و موردی است. در حالی که چنین ضرورتی نه برای حافظ و نه برای مولانا وجود نداشته است.
لذا این سبک شعرگویی باید دلایل دیگری داشته باشد.
مهمترین نظریه در این باب شاید نظر "آرتور جان آربری" اسلام شناس نامدار (متوفی1969) باشد که معتقد است حافظ با این کار "انقلابی در غزل" ایجاد کرده و مضامین متعدد را در ذیل یک غزل گنجانده که در نوع خود هنر و ابتکار به شمار می رود نه ضعف. زیرا غزل را از مونوفونی و تکصدایی به پولی فونی یعنی چندصدایی هدایت کرده است.
شاید حافظ با عنایت به چنین انقلابی در مورد شعر خود گفته:
طی زمان ببین و مکان در سلوک شعر
کاین طفل، یکشبه ره یکساله می رود
همین متعدد بودن مضامین در یک غزل باعث شده که شعر حافظ مستعد فال گرفتن شود و پاسخگوی اذهان و نیات مختلف نیت کنندگان شود.
همچنین این سبک بعدها در آثار شاعران سبک هندی ادامه یافت و سنت تک بیت سرایی را رواج داد.
اما عرض بنده این است که این پراکندگی موضوعی، چندان واقعیت ندارد و به ذهنیت منشوری و کثیرالاضلاع حافظ برمی گردد. زبان حافظ به دنبال ذهن متکثر او می رود. در عین حال تکثر ذهن حافظ، ظاهری است و حافظ قائل به وحدت بین پدیده هایی است که به ظاهر متناقض و متقابل اند اما در ذهن او به وحدت رسیده اند. مثل می انگوری و می عرفان، معشوق زمینی و آسمانی، عشق و عقل، حسن و آن، دین و دنیا، ماده و معنا، اسلام و میترائیسم، رندی و پارسایی و مستی و مستوری و بالاخره حکمت و قرآن.
از میان حافظ پژوهان، "حافظ اندیشه" کاری است از دکتر مصطفی رحیمی که توسط نشر نور در 1371 به چاپ رسیده است.
رحیمی در این کتاب کوشیده است ناسازه های شعر حافظ را همساز کند. به گفته خودش، او برای این کار به جای منطق ارسطویی، از منطق دیالکتیکی بهره می گیرد تا بین می و معشوق زمینی و عرفانی و رندی و پارسایی و مستی و مستوری جمع کند.
به عنوان مثال دکتر استعلامی در شرح غزل های حافظ، ابیات را به شکل متکلفانه ای به عاشقانه و رندانه و عارفانه تقسیم بندی می کند در حالی که توجه ندارد که عشق و رندی و عرفان نزد حافظ مقولاتی نا همساز نیستند. ذهن وحدت ساز حافظ، به نیابت ذهن پلورالیست ایرانی، همه را با هم جمع می کند.
اگر پریشانی نظم حافظ، دلیلی جز کثرت گرایی ذهن حافظ داشت، این پاشان بودن، نه یک حسن که یک عیب برای شعر حافظ به حساب می آمد. اما اگر در زیر این نظم به ظاهر پریشان، ذهنی را ببینیم که مفاهیم ظاهراً متعارض را به نحوی معقول و فکر شده، در کنار هم نشانده و با هم جمع کرده، این عیب به حسن و نقطۀ قوت حافظ تبدیل می شود.
13 دی 1403