#پارت82
شمارش و که گرفتم با شنیدن صدای اولین بوق
وجدانم بهم نهیب زد! سریع قطع کردم! من دارم
چیکارمیکنم؟ خراب کردن زندگی این دختر چه
سودی واسه من داره؟رو به روی آینه ایستادم و
به خودم نگاه کردم! آروم زمزمه کردم: _چقدر
پست شدی!!!!
بلندترگفتم: توام یه عظیمی هستی!
بلندتر: تو پسر اتابکی! دستم مشت شد! عصبی
بودم! نمیدونم چرا! بخاطر گریه های سارا؟ خب
نه! شایدم آره!مشتمو محکم توی آینه کوبیدم و
داد زدم: من نمیخوام پامو جاپای اون بزارم
نمیخـــــــــــــــــــواام! درد طاقت فرسایی توی
دستم پیچید و با دیدن رد خون روی آینه متوجه
خرابکاریم شدم! دستمو از آینه جداکردم و
چندبار توی هوا تکون دادم! خیـــــلی دردگرفته
بود داشتم دستمو نگاه میکردم که در اتاقم
بازشد مریم با چهره ای آشفته وارد اتاق شد!
شمارش و که گرفتم با شنیدن صدای اولین بوق
وجدانم بهم نهیب زد! سریع قطع کردم! من دارم
چیکارمیکنم؟ خراب کردن زندگی این دختر چه
سودی واسه من داره؟رو به روی آینه ایستادم و
به خودم نگاه کردم! آروم زمزمه کردم: _چقدر
پست شدی!!!!
بلندترگفتم: توام یه عظیمی هستی!
بلندتر: تو پسر اتابکی! دستم مشت شد! عصبی
بودم! نمیدونم چرا! بخاطر گریه های سارا؟ خب
نه! شایدم آره!مشتمو محکم توی آینه کوبیدم و
داد زدم: من نمیخوام پامو جاپای اون بزارم
نمیخـــــــــــــــــــواام! درد طاقت فرسایی توی
دستم پیچید و با دیدن رد خون روی آینه متوجه
خرابکاریم شدم! دستمو از آینه جداکردم و
چندبار توی هوا تکون دادم! خیـــــلی دردگرفته
بود داشتم دستمو نگاه میکردم که در اتاقم
بازشد مریم با چهره ای آشفته وارد اتاق شد!