Репост из: لیلی مارلین
میگفت وقتی که از پیشم رفتی شبا لبیروت گوش میدم، اما هربار به وسط آهنگ نرسیده بغضم گرفته و قطعش کردم.
حرفاش منو یاد روزی انداخت که دوستامو رها کردم و تک و تنها یه صبح تا شب زدم بیرون و خیابونای بیروت رو گشتم.
طرفای شیش عصر بود که ناخوداگاه از خودم پرسیدم یادت میاد واسه چی اینجایی؟ میدونی چرا اینجا وایسادی؟
من اومده بودم تا هزار هزار نشونی رو که از وسط تهران تا محله ی حمراء با خودم کشونده بودم رو زیر خروارها خاک دفن کنم و با قلب سبکتری برگردم ایران.
The Weeping Meadow
تو گوشم نوحه سرایی میکرد.
تو یه گوشه از پیاده رو نشستم و استیصال رو برای چند دقیقه با تمام وجود زندگی کردم.
مغزم در اوج بی قراری و حیرانی فرمان گریه میداد.
یه ربع به هفت خودم رو رسوندم به لبیروت. کافه ای در همون محله.
اونجا سه ساعت به هوای تمام اون نشونی ها نامه نوشتم. نامه ای که یک روز به دست خودم معدوم شد.
بعد از اون سفر، بعد از اون شب،
پلی لیست من پر از آهنگ هایی بود که با اون نشونی ها عجین شده بود. چیزایی که نه زیر خاک های بیروت بلکه در پستوی قلبم پنهان کردم و یک روز اون چه که ازش جلوی چشمم بود رو به امانت سپردم به دست عزیزی تا آروم بگیرم.
سخن، کوتاه کنم که آره آقاجون. آهنگ ها سیگنیفیکنت میشن.
با آدما، با جاها، با ساعتا، با نشونیا، خیابونا، غریبه ها، "#دیگری" ها.
آهنگ ها سیگنیفیکنت میشن.
خوب، بد، خنثی.
دست کم برای من "همواره" و "بلا استثنا" رخ داده.
اگر این مرض رو ندارید یا حداقل به صورت محدود دارید بهتون تبریک میگم.
شما یک آدم نسبتا خوش شانس هستید.
حرفاش منو یاد روزی انداخت که دوستامو رها کردم و تک و تنها یه صبح تا شب زدم بیرون و خیابونای بیروت رو گشتم.
طرفای شیش عصر بود که ناخوداگاه از خودم پرسیدم یادت میاد واسه چی اینجایی؟ میدونی چرا اینجا وایسادی؟
من اومده بودم تا هزار هزار نشونی رو که از وسط تهران تا محله ی حمراء با خودم کشونده بودم رو زیر خروارها خاک دفن کنم و با قلب سبکتری برگردم ایران.
The Weeping Meadow
تو گوشم نوحه سرایی میکرد.
تو یه گوشه از پیاده رو نشستم و استیصال رو برای چند دقیقه با تمام وجود زندگی کردم.
مغزم در اوج بی قراری و حیرانی فرمان گریه میداد.
یه ربع به هفت خودم رو رسوندم به لبیروت. کافه ای در همون محله.
اونجا سه ساعت به هوای تمام اون نشونی ها نامه نوشتم. نامه ای که یک روز به دست خودم معدوم شد.
بعد از اون سفر، بعد از اون شب،
پلی لیست من پر از آهنگ هایی بود که با اون نشونی ها عجین شده بود. چیزایی که نه زیر خاک های بیروت بلکه در پستوی قلبم پنهان کردم و یک روز اون چه که ازش جلوی چشمم بود رو به امانت سپردم به دست عزیزی تا آروم بگیرم.
سخن، کوتاه کنم که آره آقاجون. آهنگ ها سیگنیفیکنت میشن.
با آدما، با جاها، با ساعتا، با نشونیا، خیابونا، غریبه ها، "#دیگری" ها.
آهنگ ها سیگنیفیکنت میشن.
خوب، بد، خنثی.
دست کم برای من "همواره" و "بلا استثنا" رخ داده.
اگر این مرض رو ندارید یا حداقل به صورت محدود دارید بهتون تبریک میگم.
شما یک آدم نسبتا خوش شانس هستید.