🔹#کوچه
لینک قسمت اول
https://t.me/lifes_method/55476#قسمت_صدوشصتوپنج
آدم در درد و عزا، بیشتر به شانه ای برای تکیه دادن
نیاز داشت، بیشتر نیاز داشت کسی نگرانششود!
آدم زمانی که جیگرشآتشمی گرفت، از هر زمان
بیشتر نیازمند این بود که خانواده بودن و خانواده
داشتن را حسکند!
خاویر با بی حوصلگی شروع کرد باز کردن دکمه های
پیراهنشو از گوشه ی چشم به زهرا نگاه کرد.
زن مشغول جمع کردن خانه بود و حواسش به نگاه
خیره ی خاویر نبود.
مرد نفسشرا عمیق از ریه بیرون داده و سر جای
مادرش نشست.
دستهایشرا روی دسته های مبل گذاشته و سرشرا
به پشتیشتکیه داد.
چرا بعد از سالها، متوجه عشق بی حد زهرا شد!؟
کلافه چشم بسته و زمزمه کرد.
- بذار صبح تمیز می کنی، دیر وقته خسته ای توهم.
زهرا سری چپ و راست کرده و لبخندی بر لبش
نشاند.
- نه من خوبم. تو برو بخواب منم یکم دیگه میام.
زشته فردا مهمونا بیدار بشن و خونه بهم ریخته
باشه.
مرد سری تکان داد و چشمهای خسته و سوزانشرا
روی هم نهاد.
به قدری خسته بود و امروز غصه خورده بود که
حتی نایی برای برخاستن نداشت.
ترجیح داد چند دقیقه در این حالت بماند که
چشمهای سوزانشآرام بگیرند و اجازه دهد سر
دردشکمی بهتر شود.
⭕️
#سریع استارت بزنید تا حداقل 50 دلار بدست بیارید اونم فقط با انجام تسک ها 😱👇
ورود به ربات سیگما
🔻
از کانال انتهای صفحه هم میتونید ربات های معتبر و تاریخ لیستشون و نحوه دریافت پاداشتون رو ببینید.با حسسردی دستی روی گردنش، چشمهایشاز هم
فاصله گرفته و با اخم به صورت زهرا نگاه کرد.
ناخودآگاه در جایش صاف نشست.
- چی شده!
زهرا با نگرانی بوسه ای بر سرشزده و دستشرا
زیر بازویشگذاشت.
- خاویر تب داری! پاشو بریم لباسات و عوضکنیم.
مرد با بدنی کرخت از جایشبرخاست.
نگاه خمارشرا به نیم رخ زهرا دوخته و لبخندی
نیم بند بر لب نشاند.
این زن تا کجا می توانست به پای این زندگی بسوزد
و دَم نزند!؟
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚