جمعه،
۱۳ اردیبهشت ماه ۱۳۹۸،
چیزی گم شده است.
چیزی مانندِ یک شیءِ قیمتی،
چیزی مانندِ یک حسِ ویژه،
چیزی مانندِ یک ضربان،
چیزی مانندِ یک تویِ مبهم...
یک -تو- مابین زندگیِ یک -من- گم شده است.
یک تو که نمیشناسمش، نمیدانمش، حتی احساس هم نمیشود!
یک تویِ ناملموس اما پاره یِ تن.
یک تو که جایِ خالی اش بیداد میکند،
یک تو میان تمام رهگذرانِ این روزها.
راستی تو باید بدانی که چه قدر از این حجم از رهگذران خسته ام،
باید بدانی که هیچ کدام اندازه ی جایِ خالی ات نمیشوند،
باید بدانی که جای خالی ات مانند یک سیاهچاله هر روز صبح مرا میبلعد و هر شب بالا می آورد!
-تو- باید بدانی که کجا گم شده ای، باید بدانی که این گم شدگی کافی است، باید بدانی که زمان پیدا شدن رسیده است...
پیدا شو، قبل از آنکه آنقدر گم شوم که یک جمعه بنشینی و از -تویِ گمشده یِ- خودت بنویسی...
#یاسمن_حسینی
۱۳ اردیبهشت ماه ۱۳۹۸،
چیزی گم شده است.
چیزی مانندِ یک شیءِ قیمتی،
چیزی مانندِ یک حسِ ویژه،
چیزی مانندِ یک ضربان،
چیزی مانندِ یک تویِ مبهم...
یک -تو- مابین زندگیِ یک -من- گم شده است.
یک تو که نمیشناسمش، نمیدانمش، حتی احساس هم نمیشود!
یک تویِ ناملموس اما پاره یِ تن.
یک تو که جایِ خالی اش بیداد میکند،
یک تو میان تمام رهگذرانِ این روزها.
راستی تو باید بدانی که چه قدر از این حجم از رهگذران خسته ام،
باید بدانی که هیچ کدام اندازه ی جایِ خالی ات نمیشوند،
باید بدانی که جای خالی ات مانند یک سیاهچاله هر روز صبح مرا میبلعد و هر شب بالا می آورد!
-تو- باید بدانی که کجا گم شده ای، باید بدانی که این گم شدگی کافی است، باید بدانی که زمان پیدا شدن رسیده است...
پیدا شو، قبل از آنکه آنقدر گم شوم که یک جمعه بنشینی و از -تویِ گمشده یِ- خودت بنویسی...
#یاسمن_حسینی