خطاب به پروانه ها


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Книги


خطابه ای در خلوت

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Книги
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: mojdeh_nasim 🍃 از اینجا رد شدی تو را نشناختم مرا ببخش
هیچ‌کس جز تو نخواهد دید،
که چگونه در میان صخره‌های سرخ قلبم
یک درخت عشق می‌روید.
و فراز شاخه‌های رنگدار این درخت عشق،
هیچ‌کس جز تو نخواهد دید،
که چگونه نور می‌ریزد.
هیچ‌کس جز تو نخواهد دید،
که چگونه در نگاه تشنه‌ام خورشید می‌روید. هیچکس جز تو نخواهد دید.


آهوانِ باغ #رضا_براهنی




Репост из: محمد بهاروند
جز این اشک
چیزی میان ما جاری بود؟

زنی گفت که نصیب خشکی از چشم‌اش افتاد
هر بهار     زیر سر شاخه بلند
به اشتیاق پر سرفه‌اش   می‌گفت  لابد     حساسیت است
دوباره سیگاری می‌گیراند

ای نمک به زخم‌مان بزن
تا از حرف‌هایت سردر بیاورم

دوباره برمی‌گردم
دست‌های نرم‌ات را
چون بستر یک رویای طولانی می‌نوشم


صدا دوپاره گشت
پاره‌ای در خاک
پاره‌ای در خواب‌های من



#محمد_بهاروند


«من نیازم تو رو هر روز دیدنه»

«نماز»

#شهیار_قنبری


@khetabbeparvane




Репост из: محمد بهاروند
دیگر رمان آقای براهنی به نام «آزاده خانم و نویسنده‌اش» که نوشتن‌اش در شصت و دو سالگی آقای براهنی به پایان می‌رسد، یک رمان مدرن است که بازی‌های ذهنی و زبانی آن نبوغ نویسنده را نشان می‌دهد.
علیرغم اینکه «آزاده خانم» اثری بزرگ و جریان ساز در ادبیات فارسی است اما چنان که باید دیده نشد.
براهنی در این اثر پست مدرن از راوی اول شخص، دوم شخص، سوم شخص دانای کل نامحدود و محدود،تک گویی و جریان سیال ذهن برای روایت داستان خود استفاده می‌کند که همین تنوع در روایت، یکی از دلایلی است که اثر را متمایز از باقی رمان‌های زبان فارسی نگه می‌دارد.
همچنین در این رمان از مولفه‌های پست مدرن شامل: مرگ مولف، چندصدایی، عدم انسجام، بینامتنیت، تناقض، پارودی، بی زمانی، بی مکانی، فراداستان، روایت اسکیزوفرنی، تناقض، عدم قطعیت، بازی های زبانی و... استفاده شده.




#محمد_بهاروند


Репост из: محمد بهاروند
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
کتاب «روزگار دوزخی آقای ایاز» را در دهه پنجاه تحویل چاپخانه می‌دهند و پس از چاپ تمام نسخه‌ها توسط خود چاپخانه خمیر می‌شوند و می‌گویند که این اثر اجازه چاپ ندارد.
در همان زمان براهنی می‌گوید که این اثر تا پنجاه سال دیگر نیز اجازه انتشار نمی‌یابد. حالا پس از گذشت پنج دهه کماکان رمان «ایاز» که روای روزگار دوزخی ملت ما در هزاران سال است اجازه چاپ ندارد، خوانده نمی‌شود و در بین عامه مردم کسی آن را نمی‌شناسد.
«ایاز» روایت تاریخی ملتی است مغلوب حاکم و حاکمانی مستبد در طول تاریخ بودن‌شان.
خط اصلی این داستان توسط ایاز که غلام تاریخی سلطان محمود بوده، روایت می‌شود، اما روایت به نوعی درگیر بی زمانی می‌شود و در طول تاریخ به سمت عقب و یا به سمت جلو حرکت می‌کند و در طول این سفر تاریخی گزارشی تکان دهنده می‌دهد که «ما ملتی غضروفی هستیم» که نه در طول تاریخ گوشت، گوشت شده که بپوسد و از بین برود و نه به مفهوم استخوانی کلمه برخواسته!



#محمد_بهاروند


Репост из: درنگ(ا.رضواندوست)
(با این همه غم

در خانه ی دل

اندکی شادی باید

که گاهِ نوروز است)
این شعر را گویا چنگ نوازی پس از ایلغار عرب به ایرانشهر سروده است،آنگاه که پس از روایت مال و جانی که به یغما بردند،یاد آوری می کند شادی و نوروز را!
خنیاگر دور و دیر ما،دریافته بود نوروز و شادی دو ابزار مبارزه است با آنچه اهریمنی، پلشت و دشمن زندگی است!این سخن را باز از زبان حافظ شنیده ایم :
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

کنون به پیروی از این آموزه،با جنگ افزار شادی و نوروز به نبرد با دشمنان زندگی خواهیم کوشید!
نوروز بر شما خجسته
شادی همراه، شما، دشمنان تاریکی!


از همه چیز تنها اندکی می‌ماند
از پل بمباران شده‌ی مخروب،
از تیغه های چمن،
از بسته‌ی خالی سیگار
اندکی باقی می‌ماند.
از همه چیز اندکی می‌ماند.
اندکی از چانه‌ی تو،
در چانه‌ی دخترت باقی می ماند
شیشه‌ی لوسیون را باز کن
و رد خاطرات بی‌رحم را
نرم کن.


#کارلوس_دروموند_آندراده


جنگ است، اسماعیل، جنگ است،
و بعضی از جسدها را بی‌نام و نشان دفن می‌کنند
و بعضی‌ها را با نام و نشان
و موش و موریانه چه می‌دانند که مردگان شناسنامه‌ی تاریخی دارند یا نه
آفتاب بر گورستان و گلستان یکسان می‌تابد
و باران خادم و خائن نمی‌شناسد
اسماعیل!

#رضا_براهنی

«برای بی شناسنامه بودن
برای بلوچ بودن»




دوست می‌دارم، خیانت‌هایت را
که به من روا می‌داری،
زیرا تایید می‌کند که زنده‌ای،
و از دروغ و نقاب پوشیدن،
ناتوان.

مرا نقاب‌ها به درد می‌آورد
بیش از به درد آوردن خیانت!
دوست می‌دارم، زان روی
که پُرتناقضی.

زان روی که بیش از یک مرد هستی.
زان روی که طبایعی هستی،
همه درون یک لحظه‌ی پُرلهیب.
دوست می‌دارم آزار دادنِ معصومت را که به من روا می‌داری،
و دندان‌های نیت را
که زشتیِ مکیدنِ خونم را،
ادراک نمی کند.

ضربه‌های دشنه‌ات را دوست می‌دارم،
زان روی که حتی یک بار
از پشت بر من فرود نیامده است.
با شاعری بدعت‌گر چونان تو،
من به خواب می‌روم،
درحالی که بکرترین مضامین جنون‌هایت را،
در برابر چشم و خاطره دارم.
پس تو همواره به سان طفلی، پاک، بی‌گناه،
در سرزمینی که،
بر فراز ناخن های دشنه،
دستکش سفید می‌پوشند.

تو را دوست می‌دارم،
زان روی که پنهان، از بزرگواری خویش میگریزی،
تا بر دروازه‌های اشتیاق،
شیدا، بازگردی.
تو را دوست می‌دارم،
زان روی که من از مدارهای سیاراتِ خرافه و دهشت،
با تو بالا می‌روم.
تو را دوست می‌دارم
زان روی که چون ما، وصل را دریابیم،
نجوای چلچله‌های دریایی و دریا را درمی‌یابیم.
مردی را چون تو،
ده‌ها زن نمی‌توانند دربرگیرند،
پس ای جانان من!
چگونه می‌توانم من
یکباره
همه‌ی آنان باشم!؟



■ #غاده_السمان
ترجمه از عبدالحسین فرزاد
از کتاب ابدیت، لحظه عشق


Репост из: محمد بهاروند
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
شعرخوانی در عصر آوانگارد

#محمد_بهاروند


اینجا قراره پادکست منتشر کنیم.


Репост из: رادیو دیباچه
..
#مصطفی_مستور در کتاب مبانی داستان کوتاه می‌نویسد: «شروع داستان چنان اهمیت دارد که گاه خود پایه طرحی برای نوشتن داستان می‌شود. شروع‌های لیز و جذاب سبب می‌شود تا خواننده به سرعت به درون داستان بلغزد در حالی که شروع‌های کسالت بار اغلب خوانندگان کم حوصله را از ادامه خواندن داستان منصرف می‌سازند»
.
.
اینجا قرار است، سراغ داستان‌هایی با #دیباچه لیز و جذاب برویم.
پس با ما همراه باشید و مارا به دوستان‌تان معرفی کنید.


@radio_dibacheh


Репост из: محمد بهاروند
نگاهی به فیلم «بنشی‌های اینیشرین» اثر ماندگار #مک_دونا



پس از آنکه نیچه با صدای بلند فریاد زد «خدا مرده است» اضطراب پوچی این خبر، آن هم بدون آلترناتیو، ترس از مرگ و نیستی را دوچندان می کند.
مسئله ای که تفکر اگزیستانسیال به دنبال یافتن پاسخی برای آن بوده تا معنایی برای زندگی بتراشند و تا آنجا پیش می‌رود که یالوم می گوید چاره ای نداریم جز اینکه یک معنای جعلی برای زندگی خود بسازیم.
فیلم بنشی ها ما را دقیقن در همین نقطه با خود همراه می کند، سرگشتگی و خستگی «کالم» از بی معنایی مطلق زندگی اش او را مجبور می کند تا دوستی صمیمی خود را با پادریک به پایان برساند تا بتواند قطعه موسیقی بسازد که در تاریخ جاودانه شود.

به عقیده من نقطعه عطف داستان در می خانه اتفاق می افتد انجا که «پاتریکِ» مست برای بار چندم به «کالم» اعتراض می کند و می گوید، مهربان بودن برای جاودانگی کافیست اما کالم پاسخ می‌دهد مهربانان زیادی در قرن هفدهم بوده اند اما کسی آن ها را به یاد نمی اورد اما موتزارت را همه می شناسند!
همین دوگانه که چه چیزی ما را جاودانه می کند یا یک قدم عقب تر اینکه جاودانگی چه دردی از حال امروز ما را دوا میکند مخاطب را تعلیق می کند و با کارگردانی خوب مک دونا ما درگیر قضاوت نمی شویم که حق با کیست چرا که نمی‌شود کسی را برای اضطراب جاودانگی داشتن یا نداشتن سرزنش کرد.
مونتنی فیلسوف می گوید اگر هرگز نیاموخته اید که چگونه از زندگی بهره برید، اگر زندگی برای شما بی استفاده است، دیگر چه اهمیتی دارد که دارید آن را از دست می دهید؟
در این روایت کالم کسی است که احساس می کند نمیداند تا کنون با زندگی اش چه کرده و دارد به کدام سمت می رود در مقابل پاتریک کاملن از راه و رسم خود در زندگی راضی است و برای او مهربان بودن و به نوعی راحت گرفتن همه چیز کافی است.
به نظر قطع شدن انگشتان کالم یک: هزینه ایست که بابت صمیمت و دوستی با یک ادم کودن پرداخته دوم: به نوعی فرار از این واقعیت است که دیگر در موقعیت و سن مناسب جهت جاودانه شدن از طریق موسیقی نیست پس شاید قطع شدن انگشتان دلیل خوبی برای تسلی دادن به او باشد و از طرفی انگار کارگردان می خواهد بگوید جاودانگی کالم نه بخاطر تمرکزش بر موسیقی بلکه برای بلای دردناکی است که به سر انگشتان خود می آورد و حالا دیگربدون انگشت و بدون موسیقی به صلح رسیده.



#محمد_بهاروند
#سینما


Репост из: محمد بهاروند
...
انگار قرار نیست برخی از مفاهیم برای آدم عادی شوند و پاسخی درخور برای آن‌ها پیدا کند، مثل سوگ. امروز که جلسه فیلم درباره «سوگ» بود دوباره یاد بعضی نفرات آمد و با خود می‌گفتم به راستی که مرگ مسئله زندگان است.
در مسیر برگشت به خانه این شعر که چند ماه پیش برای خاطر دوست عزیزی نوشته بودم را با خودم زمزمه می‌کردم.
.
.
صبحت بخیر
از اینجا که در عالم نیست
تا صدایی
از صافی خاک
ریشه ظریف گل
چند درخت کهن‌سال
و مشتی حیوانی موذی
به گوش‌هایت می‌رسد.
صبحت بخیر
حتا اگر مفهوم زمان
چاک پیراهنت را دریده باشد
و هر صبح
بی هراس از عقربه
نشسته باشی
صبحت بخیر
آسمانِ شبِ کوه‌های دور
صبحت بخیر
حتا اگر ارواح خبیثِ خواب
نامت را خوانده باشند.
.
.
#محمد_بهاروند


تو بر چه حکومت می‌کنی؟
بر شهری که خودت خرابش کردی
بر تیترهای روزنامه‌هایی که خودت می‌نویسی
بر خودروهایی که خودت قطارشان می‌کنی گردِ خودت
بر مردانی که ساخته‌ای برای بلعیدن
بر زنانی که دزدیده‌ای برای رقصیدن
بر کودکانی که نام تو را حفظ کرده‌اند
و هر شب وقت خواب
مادرشان لالایی می‌خوانند به نام شیطان
تو شیطان نیستی این را خوب می‌دانم
چرا که شیطان یکبار رانده شد و تو
هزاران بار دیگر رانده شدی
و باز می‌خواهی بر شهری حکومت کنی
که خودت خرابش کردی


#احمد_مطر


@khetabbeparvane


مرا صدای کوبیدنِ در بیدار کرد
در را باز کن حرام زاده
در را برایمان باز کن!
رویایِ خائنی در خانه‌ی توست...

#احمد_مطر


@khetabbeparvane


آفت زیه و باغمو خوشه و خوشه
تش وننه د حونمو گوشه و گوشه


#نیکا_شاکرمی

Показано 20 последних публикаций.