📕بنابراین نزد اسپینوزا با یک فلسفۀ «زندگی» طرفیم؛ فلسفهای که دقیقاً مبتنیست بر تقبیح هر آنچه ما را از زندگی جدا میسازد، همۀ آن ارزشهای متعالیای که علیه زندگی ایستادهاند، آن ارزشهایی که با اختلالات و توهمات آگاهی گره خوردهاند. مقولات خیر و شر، سرزنش و پاداش، گناه و رستگاری زندگی را مسموم میکنند. تنفر آن چیزی است که زندگی را مسموم میسازد، از جمله نفرتی که در قالب گناه در مقابل خود شخص میایستد. اسپینوزا گامبهگام زنجیرۀ رعبآور شورهای اندوهناک را ردیابی میکند؛ نخست خود اندوه، سپس تنفر، بیزاری، تمسخر، ترس، ناامیدی، عذاب وجدان، ترحم، قهر، حسد، خشوع، ندامت، خودتحقیری، شرم، افسوس خوردن، خشم، انتقامجویی، قساوت و ... . تحلیل وی تا آنجا پیش میرود که حتی در «تنفر و امنیت» میتواند رگههایی از اندوه را بیابد، رگههایی که برای تبدیلکردنشان به احساساتی خاص بندگان کافی مینماید. اما، شهر حقیقی در عوضِ امید به پاداش یا حتی امنیت اموال و داراییها، عشق به آزادی را به شهروندانش عرضه میکند؛ زیرا [به تعبیر خود اسپینوزا]: «این بندگاناند و نه انسانهای آزاد که به پاس فضیلتشان پاداش میگیرند.» 📕
- ژیل دلوز
@Kajhnegaristan
- ژیل دلوز
@Kajhnegaristan